شماره ۶۲۲ | ۱۳۹۴ سه شنبه ۶ مرداد
صفحه را ببند
روایتی خواندنی از کسی که خبر شهادت می‌داد
اگر عاطفی بیاید یعنی بچه‌ات شهید شده

وقتی مردم عاطفی را می‌دیده‌اند، مثلا توی کوچه که می‌رفته، می‌فهمیدند یکی در این کوچه شهید شده است. حالا کیست؟ باید ببینند عاطفی توی کدام خانه می‌رود.
ذبیح مرادپور، مسئول پروژه تاریخ شفاهی ستاد بزرگداشت مراسم شهدای لرستان است. مرادپور به پرسش‌هایی درباره‌ ستاد بزرگداشت مراسم شهدا به‌ویژه ساختار و عملکرد آن به فارس پاسخ داده بود که به‌خاطر حال و هوای داوطلبانه آن، نمی‌شد بی‌توجه از کنار آن در صفحه داوطلبان گذشت. همچنین چند مورد از خاطراتی را که اعضای این ستاد بیان کرده‌اند از زبان وی می‌خوانیم.
ستاد بزرگداشت مراسم شهدای لرستان چگونه ایجاد شد؟ وظیفه‌اش چه بود؟
سال 1361 ستادی تشکیل شد به نام ستاد بزرگداشت مراسم شهدا که هدفش روحیه دادن به مردم بود و این‌که اگر کسی شهید ‌شود، از او و خانواده‌اش تقدیر می‌شد.
«موسی عاطفی» مسئول این ستاد می‌شود. ستادی که 4 نهاد (بنیاد شهید، سپاه، ژاندارمری و ارتش) هرکدام یک نماینده داشته‌اند. کار اینها برگزاری مراسم تشییع شهدا بود. پیکر شهدا را معراج از منطقه می‌گرفت و تحویل بنیادشهید و از این مرحله به بعد ستاد امورات مربوطه را انجام می‌داد.
این ستاد در کل کشور بوده یا فقط استان لرستان؟
در همه شهرها بوده، ولی حجم فعالیت‌ها فرق می‌کرد. مثلا در شهرهایی مثل دزفول که بسیار زیاد بمباران شده و تعداد زیادی شهید شده‌اند، حجم کار این ستاد زیاد بوده و غیر از آن کلی شهید هم از منطقه می‌آمده است ولی شهرهایی که منطقه جنگی نبوده‌اند، مثل شرق کشور، حجم کار این ستاد در آن مناطق کمتر بود.
لرستان جزو شهرهایی بوده که خیلی بمباران می‌شده، بنابراین حجم کار ستاد در لرستان زیاد بود. عاطفی، رئیس ستاد زیرنظر بنیاد شهید کار می‌کرد و مقرش هم در بنیاد بود به همین دلیل عملا همه کارمندان بنیاد شهید جزو این ستاد محسوب می‌شدند.
آقای عاطفی در آن مقطع چه سمتی داشت؟
عاطفی قبل از تشکیل ستاد و تا ‌سال 1361 هیچ سمتی نداشت. کارمند بنیاد شهید نبود. وقتی از طرف بنیادشهید کل کشور ابلاغ می‌شود که باید ستاد تشکیل شود، اینها می‌گردند کسی را گیر بیاورند که بتواند این کار را انجام بدهد. عاطفی یک آدم معتبری بوده و همه قبولش داشتند. سن‌وسالش یک‌جوری بوده که به‌عنوان این کار قبولش می‌کردند. توی شهر او را می‌شناختند. کارش هم سخت بوده یعنی کارش برای شروع ، دادن خبر شهادت به خانواده‌ها بوده است. طبق خاطراتی که می‌گویند، هیچ‌کس جرأت نمی‌کرد این کار را بکند.
نقش نمایندگان ژاندارمری، ارتش و سپاه در ستاد چه بوده است؟
یکی از کارهای مهمی که ارتش و ژاندارمری می‌کردند، گروه موزیک‌شان در تشریفات بوده است. با آن لباس‌های دژبانی و اسلحه و شمشیر رسمی‌ای که داشتند و آن تشریفات نگون فنگ و پیش فنگ، این کارها را می‌کردند. بعد زیر تابوت را می‌گرفتند. غیر از این اینها در مراسم آمبولانس و ماشین نیاز داشتند. مثلا در بمباران‌ها اینها نیاز داشتند که یک‌سری سرباز برسد و کارها را انجام بدهد. اینها را هم از همین نظامیان می‌گرفتند. سپاه هم به همین شکل عمل می‌کرد. غیر از این شهدایی که مربوط به خود این ارگان‌ها می‌شدند، اینها نسبت به آنها بیشتر مسئولیت داشتند. یک سری خدمات به خانواده‌هایشان داشتند. اگر طرف شهید ژاندارمری بود، غیر از این‌که بنیادشهید خدمات می‌داد، ژاندارمری هم یک‌سری کارها می‌کرد. مثل بازدید از خانواده تقدیرنامه بردن و از این‌جور چیزها.
نماینده‌های سپاه خیلی آدم‌های فعالی بودند. حداقل یکی‌شان را که من می‌شناسم، حاج علیرضا ابراهیمی‌آهنگران که جانباز است و برادر خودش نیز شهید شده است.
ستاد چگونه بزرگداشت شهدا را انجام می‌داد؟
پیکر پاک شهید تحویل ستاد معراج می‌شد. آن‌جا یک کفن مقدماتی انجام می‌دادند. حتی منجمد می‌کردند و می‌فرستادند به بنیاد شهید. ستاد بزرگداشت شهدا تحویل می‌گرفته. اگر تعداد شهدا کم بود، ستاد تحویل سردخانه‌ها می‌داده است. بیمارستان‌های خرم‌آباد بودند. مثل بیمارستان عشایر، بیمارستان شهید مدنی و بیمارستان توحید. در سردخانه به اینها تحویل می‌دادند. دوشنبه‌ها و چهارشنبه‌های هر هفته مراسم تشییع برگزار می‌شده است. بنابراین بعضی روزها خبر نمی‌دادند و شهدا نگه داشته می‌شدند. خصوصا پنجشنبه‌ها را خیلی تأکید داشتند که پنجشنبه را نگویید. بعضی‌هایشان می‌گفتند به خاطر رسم لرستانی‌ها بوده است. بنیاد شهید می‌گذاشته یکشنبه به خانواده می‌گفته که فامیل‌های شهید تنها یک روز قبل از خاکسپاری بیایند و در خانه‌ شهید عزاداری کنند.
این ستاد برنامه‌ریزی و هماهنگی می‌کرده است. با ارتش یا ژاندارمری هماهنگ کند که گروه موزیک‌شان آماده باشد. این‌قدر شهید داریم و شهیدها مال کی هستند. از آن طرف تا شهید می‌آمده، اینها باید عکس شهید را نقاشی می‌کردند. عاطفی می‌رفته به خانواده شهید خبر می‌داده و یک عکس می‌گرفته است. می‌گفته است یک عکس به من بدهید. یک عکسی از شهید می‌گرفته است. بعد به داوود رحیمی تحویل می‌داده. رحیمی در بنیادشهید نقاش بوده. زیر نقاشی نام‌ونام‌خانوادگی شهید را می‌نوشته. آن طرف خسرونیا یک پلاکارد آماده می‌کرده. مثلا مراسم تشییع شهید بزرگ قدر فلانی. زیرش هم می‌نوشتند ستاد بزرگداشت مراسم شهدا. ستاد مراسم شهدا یا یک همچنین چیزی. یک کار دیگری هم که باید برای مراسم می‌کردند، این بود که اطلاعیه یا اعلامیه بزنند که بین مردم پخش کنند. غیر از این به سازمان‌ها و نهادها زنگ می‌زدند. به امام‌جمعه زنگ می‌زدند. یکی بوده کارش همین بوده. زنگ می‌زده اطلاع‌رسانی بکند که ما فلان روز این‌قدر شهید داریم، بیایید. مثلا برای نماز شهید به حاج‌آقا سید عماد جزایری زنگ بزنند که نماز میت را بخواند.
شهرداری روز تشییع خیابان را جارو می‌زده، مسیر تشییع را قشنگ تمیز می‌کرده، کار شهرداری این بوده یا با جهاد هماهنگ می‌کردند و آمبولانس می‌فرستاده برای شهرستان‌ها آمبولانس نیاز بوده خیلی از شهیدها شهرستانی بودند. خود بنیاد شهید سه، چهارتایی داشته ولی بعضی‌وقت‌ها کم می‌آمد.
اعلامیه‌ها را هم الله‌کرم صارمی در زیرزمینی‌ای آماده و چاپ می‌کرده است. اسم شهید و وصیتنامه و تاریخ و اینها را می‌دادند. یک دستگاه فوتو استنسیل [Photo stencil] داشتند. شروع می‌کرده تند و تند چاپ کردن. اگر طرح یا نقاشی‌ای روی آنها بود، رحیمی برایش می‌کشیده و اگر خطاطی بود، خسرونیا   می‌نوشت.
این هم که آماده شد، یکی شروع می‌کرده و اینها را توی شهر پخش می‌کرده. می‌خواهیم تشییع انجام بدهیم. اینها یک بلندگویی هم داشتند درواقع یک ماشینی داشتند یک ماشین لندکروز داشتند که سه، چهارتا بلندگو هم رویش نصب بود. این را نصب می‌کردند و می‌رفتند توی خیابان اعلام می‌کردند که مردم فلان روز برای تشییع شهدا بیایند. توی شهر می‌چرخیده و اعلام می‌کرده، اطلاع‌رسانی‌شان به این شکل بوده و مردم هم در تشییع‌ها خیلی شرکت می‌کردند.
جالب است که همین ماشین اوایل که کار می‌کنند شهدا کم هستند. بلندگو را نصب می‌کنند و یک پارچه سیاه می‌زنند، می‌گردند و اعلام می‌کنند. بعد می‌بینند هر روز همین کار هست و مدام باید این کار را بکنند. دیگر می‌آیند بلندگوها را ثابت نصب می‌کنند. ماشین را هم سیاه می‌کنند که دیگر اصلا پارچه سیاه هم نخواهد. کلا تا آخر جنگ این ماشین همین جوری می‌چرخد.
برخورد مردم با عاطفی چگونه بوده است؟
وقتی مردم عاطفی را می‌دیده‌اند، مثلا توی کوچه که می‌رفته، می‌فهمیدند یکی در این کوچه شهید شده است. حالا کیست؟ باید ببینند عاطفی توی کدام خانه می‌رود.
 بعد از اطلاع‌رسانی، چه‌کار می‌کرده‌اند؟
بعد از این‌که اطلاع‌رسانی می‌شد، مردم هم به مراسم تشییع می‌آمدند. بنیاد شهید خرم‌آباد در میدان ژاندارمری است. البته چندجا عوض کرده ولی بیشتر مدت در میدان ژاندارمری بوده است. مسجد صاحب‌الزمان خرم‌آباد که در چهارراه فرهنگ است، نزدیک به میدان ژاندارمری قرار دارد. شروع مراسم تشییع از مسجد صاحب‌الزمان شروع می‌شود، شهدا را توی مسجد می‌آوردند. حاج عماد جزایری آن‌جا نماز را می‌خوانده بعد ارتش گروه موزیک و مارش و تشریفات مخصوص خودشان آماده بوده. از قبل هماهنگ شده دیگه، از طریق آن نماینده‌هایی که توی ستاد داشتند، تشییع شروع می‌شود. فاصله بین چهارراه فرهنگ تا میدان شهدا کم است. این فاصله را نظامی روی دست می‌بردند. یعنی چهارتا نظامی، چهارتا دژبان روی دست می‌بردند. یک کسی که مسئول تشریفات بوده با یک شمشیر در جلو پیش می‌رفته. موزیک هم می‌زدند. وقتی به آن‌جا می‌رسیده توی آمبولانس می‌گذاشتند تا گلزار شهدا. مردم هم پشت‌سر اینها تشییع می‌کردند. شهرداری هم که از قبل خیابان را تمیز کرده تا آن‌جا می‌رفتند و تشییع می‌کردند.
همه‌ این مراحل در دو، سه روز اتفاق می‌افتاده. حتی بعضی‌ موارد در یک روز، یکی از کارهایی که ستاد باید در این فاصله انجام می‌داده است، این بود که یک‌سری خواروبار به خانواده آن شهید بدهد. اوایل اطلاع می‌دادند که بیایید بگیرید بعدا دیگر خود خانواده‌ها می‌آمدند و خواروبار را می‌گرفتند.
خواروبار برای مراسم‌های شهید بوده؟
بله. مراسم را به خانواده شهید می‌سپردند. این تشریفات و تشییع را بنیاد شهید هماهنگ می‌کرد. خواروبارها هم براساس رسم خود خرم‌آباد انتخاب شده بود. مثلا در خرم‌آباد (حالا من می‌گویم خرم‌آباد برای این‌که آن‌جا بوده. شاید شهرهای دیگر لرستان هم همین شکلی بوده) یک ناهاری و یک شامی‌ می‌دهند. اینها برایشان اگر اشتباه نکنم، نزدیک 50 کیلو برنج و یک حلب 18کیلویی روغن و کوپن مرغ می‌دادند.
خبر شهادت چگونه به خانواده شهید داده می‌شد؟
یکی از مهم‌ترین کارها دادن خبر شهادت بود. یکی از اعضای ستاد که معمولا عاطفی بود. به خانه آن طرف می‌رفته و خبر شهادت می‌داده، خیلی از این آدم‌ها روستایی بودند. یک جاهایی صعب‌العبور بوده این باید در این دو، سه روز اتفاق می‌افتاد. باید اینها عکس می‌گرفتند. در غسل‌شان هم شهدا را که به غسالخانه می‌بردند غسل بکنند، یکی‌شان مسئول این بوده که از شهید عکس بگیرد. کفن را کنار می‌زدند و از چهره‌اش عکس می‌گرفته. از جاهای جراحتش عکس می‌گرفته و در پرونده‌اش در بنیاد شهید آرشیو می‌شده.
پس شهید را دفن می‌کردند و مراسمش هم گرفته می‌شد. آیا این روند که ستاد داشت با دفن شهید تمام می‌شد یا ادامه داشت؟
آن کاری که وظیفه ستاد مراسم شهدا بود با دفن شهید تمام می‌شد.
چرا عاطفی برای رساندن خبر شهادت انتخاب می‌شود؟ دلیلش چه بوده است؟
عاطفی ظاهرا خوب می‌توانسته با پدر و مادرها ارتباط برقرار بکند. همچنین جرأت داشته و سعه‌صدر داشته و می‌توانسته تحمل بکند. گاهی وقتی خبر می‌دادند یک برخوردهایی اتفاق می‌افتاده. عاطفی خوب مدیریت می‌کرده و به قول معروف، کدخدا منشی می‌کرده، می‌رفته و قضیه را درست می‌کرده.
یک خاطره‌ آقای عاطفی را بگویم. عاطفی می‌گفت دم نانوایی بودم، می‌خواستم نان بگیرم. دیدم دوتا زنی که آمده بودند نان بگیرند، سر صف و این چیزها دعوایشان شد. گفت این یکی به آن گفت انشاءالله عاطفی در خانه‌ات بیاید این یکی جواب داد عاطفی در خانه خودت بیاید، گفت من هم داشتم نگاه می‌کردم، نگفتم که من عاطفی هستم، گفتم چه کارش داری، گفت این‌قدر توی شهر پیچیده بود که عاطفی معروف شده بود که عاطفی بیاید بچه‌ات شهید   می‌شود.
یا مثلا یک خاطره‌ای بود که خیلی عجیب بود. می‌گفت یک مردی، یک کسی نزدیک ستاد معراج خوزستان است. او می‌داند که شهدا را از ستاد معراج برمی‌دارند و به شهرهایشان می‌فرستند. می‌رود آن‌جا می‌پرسد ماشینی چیزی- ظاهرا پول ندارد- می‌گوید برای لرستان شهید ندارید که من هم با آن آمبولانس بروم. پیگیری می‌کنند و می‌گویند چرا. اتفاقا یک شهیدی هست. خلاصه هماهنگ می‌کنند و سوار همان ماشین می‌شود که به لرستان برود. ظاهرا انگار جا هم ندارد به راننده می‌گوید می‌روم عقب پیش شهید می‌نشینم. گفت می‌رود پیش شهید می‌نشیند. پیش تابوت شهید می‌نشیند، می‌گوید نشسته بود بعد شروع کرد به نوحه خواندن و گریه کردن برای این شهید. گفت مدام می‌خواند و گریه می‌کرد. گفت خرم‌آباد که رسیدیم، گفتم به لرستان رسیدیم، کجا می‌روی؟ این می‌گوید نورآباد می‌روم. راننده می‌گوید پس بشین، من خودم هم دارم به نورآباد می‌روم. می‌خواهم این شهید را ببرم نورآباد تحویل بدهم. گفت نشست و دوباره شروع کرد. گفت به نورآباد که رسیدیم، آن مرد به راننده می‌گوید شما کجای نورآباد می‌خواهید بروید. من نورآباد را بلد هستم. راهنمایی‌تان بکنم. آدرس را که می‌دهد. نگاه می‌کند و می‌بیند خیابان فلان، کوچه فلان، تا آن‌جا می‌روند. می‌بیند دقیقا خانه خودش است. می‌گوید این‌که خانه من است. آدرس را که می‌دهد، می‌بیند پسر خودش است. شهید پسر خودش بود. من این خاطره را از سوژه‌های خودم نگرفتم. در حواشی این کار یکی از کارمندان جوان بنیاد شهید بود که برایم تعریف کرد. ظاهرا یک بنده خدایی هم این ماجرا را یک جایی شنیده   و خواسته بود از این خاطره فیلم بسازد. فیلمنامه‌اش را هم نوشته ولی انجام شده یا نه اطلاع ندارم.
یا مثلا آقای عاطفی با آقای یاراحمدی می‌روند خانه‌ای در یکی از روستاهای خرم‌آبادکه خبر شهادت بدهند. آقای یاراحمدی می‌گفت به آن‌جا که رسیدیم توی خانه رفتیم. تصور کن یک خانه روستایی، یک حیاط بزرگ و بعد خانه، دیدیم پدر آن شهید دارد نماز می‌خواند. من و عاطفی روی سکوی خانه نشستیم تا نمازش تمام بشود ما همین‌جور نشستیم. سلام نماز را گفت: «السلام علیکم و رحمت‌الله و برکاته.» بدون این‌که ما شروع کنیم گفت «سلام علیکم. می‌دانم برای چه آمده‌اید. دیشب خوابش را دیده‌ام. به من گفته که شهید شده.» ما همین‌جور ماندیم.
آقای میر توی قضیه بمباران اسدآبادی می‌گفت تعداد شهدا خیلی زیاد بود. اینها هم هفت، هشت، ده نفر بودند و همه کارها را اینها می‌کردند. وقتی که شهدا شناسایی می‌شوند، به غسالخانه می‌روند که آنها را غسل بدهند. گفت فردایش می‌خواستیم تشییع کنیم. شهدا را توی خیابان گذاشته بودیم هفت، هشت نفر از ما همان‌جا خوابیدیم. در بین همان جنازه‌‌  شهدا، شهدایی که بیشترشان بر اثر ترکش تکه‌تکه یا سوخته بودند. گفت ما کلا در طول روز هم داشتیم فعالیت می‌کردیم. کم‌کم هوا داشت تاریک می‌شد. یک جایی داشتیم شهدا را جابه‌جا می‌کردیم. من یک سمت برانکارد را گرفته بودم یکی از بچه‌های دیگر آن طرفش را، می‌خواستیم آن را ببریم. من این‌قدر خسته بودم که همان جا افتادم، خوابم گرفت. همان سر پا یک دفعه افتادم، دستم روی برانکارد بود و خوابم برد.
احمد میر می‌گفت من که خوابم می‌برد، دو نفر از بچه‌ها فکر می‌کنند من جنازه شهید هستم، تاریک هم هست. مرا می‌گیرند که بردارند و ببرند بین جنازه‌ها  بگذارند.
آقای اسلام‌دوست که مسئول‌شان است می‌گوید این میر خودمان است، احمد است. می‌گفت این‌قدر کار می‌کردند و خسته می‌شدند که از فرط خستگی این اتفاق‌ها می‌افتاد.
ستاد تا چه زمانی پابرجا بوده است؟
ظاهرا تا زمانی که جنگ بود این ستاد هم فعالیت داشت.


تعداد بازدید :  337