| مریم محمدخانی | نویسنده |
چه کلمههایی میتوانند پشتسر رفاقت بیایند؟ مثلا معرفت، محبت، اعتماد و...
اما بیش از کلمه، به ذهن من تصویر میآید. تصویر خیابانهای دراز، کافههای تاریک پر از دود، فیلمها و کتابهایی که دستبهدست میشوند، پچپچ یواشکی وقتی معلم رو به تخته است، اساماسهای طولانی و تعریفکردن خاطرههایی که با «یادته اون روز که...» آغاز میشوند. رفاقت یک مفهوم انتزاعی در فیلمهای مسعود کیمیایی نیست! سادهتر از هر چیز است و پیچیدهتر از هر چیز! سهل ممتنع. گاهی رفاقتها به کلمات بند میشوند، یک کلمه نابهجا میتواند خمبیندازد به ابروی رفاقت، یک جمله میتواند ریشهاش را محکمتر کند.
رفیق یعنی دلت قرص باشد وقت شادی و اندوه، کسی هست که به او پناه ببری. یعنی خیالت راحت باشد که یک گوشه دنیا یکنفر هست که بدون هیچ توقعی باری از روی دوشت برمیدارد. یعنی وقتی توی خانه و دلگیری کافی است یک اساماس بدهی: بریم قدم؟ همیشه یکنفر هست که خیابانهای شهر را با تو گز کند. رفاقت از پشت نیمکتهای دبستان آغاز میشود. وقتی مشقت را ننوشتهای و دلت شور میزند، بغلدستیات میگذارد از روی او بنویسی. یعنی وقتی خوراکیات را خانه جا گذاشتهای یکنفر نصف لقمهاش را میچپاند توی دستت. یعنی وقتی تو روی صندلی معلم آدامس چسباندهای، دست یکنفر دیگر میرود بالا و ماجرا را گردن میگیرد.
مفهوم رفاقت حول همین چیزهای ساده شکل میگیرد، با همین چیزهای ساده بالوپر میگیرد. چیزهای سادهای مثل دلخوشیهای مشترک، سلیقه مشترک، خوراکیهای مشترک و بعد تبدیل به یک چیز پیچیده میشود. پیچیده چون نمیفهمی بالاخره رفاقت حساب و کتاب دارد یا نه؟
دارد یا نه؟ نمیدانم. فقط میدانم بدون رفاقت دنیا خالی میشود. دنیایی که در آن نه خبری از پچپچهای بیپایان سر کلاس باشد، نه قدمزدن در خیابانها، نه ساختن خندهدارترین خاطرات، بهدرد زندگیکردن نمیخورد. میخورد؟