شماره ۶۱۷ | ۱۳۹۴ چهارشنبه ۳۱ تير
صفحه را ببند
گفت‌و‌گوي «شهروند» با داريوش طلايي نوازنده نام‌آشناي تار
طلايي: شهنازي دنياي ديگري به سمت من گشود
سامان آسماني| تار ايراني در طول اين سال‌ها بزرگاني همچون استادان جليل شهناز، محمدرضا لطفي و فريدون حافظي را از دست داد. با اين وجود اساتيد بنامي همچون داريوش طلايي، حسين عليزاده و ديگران در حوزه تدريس و اجرا كارهايي را انجام داده‌اند كه موسيقي ايراني را سرپا نگه داشته است. داريوش طلايي برخلاف عليزاده اما در صحنه اجراي فعاليت چنداني ندارد و بيشتر وقت خود را روي كارهاي پژوهشي، تدريس و تاليف گذاشته است. «شهروند» در اين صفحه به بخش كوچكي از تلاش‌هاي طلايي پرداخته است. صحبت كردن با داريوش طلايي يكي از كارهايي است كه مي‌تواند ما را به شناخت ديدگاه‌هاي او درباره موسيقي ايراني نزديك‌تر كند. شرح اين گفت‌وگو در ادامه مطلب آمده است:

شما در اجراهاي‌تان به سبک قديمي تارنوازي توجه ويژه‌اي داريد. اين در حالي است كه همواره در آثارتان به داشتن نگاهي نو به موسيقي ايران تاكيد كرده‌ايد. اين دو نگاه متفاوت حاصل چه مساله‌اي است؟
من موسيقي را از كودكي در هنرستان موسيقي آغاز كردم، يعني قرار گرفتن در يك محيط موسيقايي كه چالش‌هاي متضادي در آن وجود داشت و از آن‌جا كه من به‌طور ذاتي  اهل منطق، تفكر و آناليز كردن هستم، نمي‌توانستم همه چيز را راحت بپذيرم، درواقع مي‌خواستم اين تضادها را به شكلي با خودم حل كنم. هنرستان موسيقي براساس مكتب علي‌نقي وزيري تاسيس شده بود. مكتب او نگاهي مدرن و غرب‌گرا به موسيقي ايراني دارد. در اين هنرستان بسياري از چهره‌هاي مطرح كنوني موسيقي مثل حسين عليزاده، ‌علي رهبري و ديگران درس مي‌خواندند. ما در آنجا علاوه بر سازهاي ايراني، بايد سازهاي غربي مثل پيانو و كلارينت هم مي‌نواختيم. اين سازها در اركستر «وزيري» و بعد از او جايگزينش- آقاي خالقي- وجود داشت و  اين اساتيد نگرش اركسترال و به اصطلاح نويني به موسيقي داشتند. علاوه بر آن‌ هارموني، كنترپوان و سازشناسي هم جزو درس‌هاي ما بود. در اين ميان شانس بزرگ ما اين بود كه استاد «شهنازي» هم آ‌نجا بودند و ما رديف را به‌صورت گوشي فرا مي‌گرفتيم. طبيعي است كه تضادهاي بسياري در آنجا وجود داشت و شما نگاه كنيد كه يك نوجوان بايد خودش را در چنین موقعیتی پیدا می‌کرد. علاوه بر همه‌ اينها در آن زمان سبک «نوازندگی رادیویی» هم وجود داشت و برای مثال ناظم هنرستان می‌گفت:  «چرا به این شکل ساز می‌زنی؟ برو و صدای ساز فلان نوازنده‌ راديو را گوش کن تا نحوه‌ صحيح ساز زدن را یاد بگیری.» درواقع در حالي كه شما باید فوگ باخ را با پیانو می‌زدید، از آن طرف باید قطعات وزیری را هم می‌نواختید.
سازهاي غربي به همان اندازه‌ سازهاي ايراني در هنرستان نقش داشتند؟
بله، حتي کسی که ویولن یا پیانو می‌نواخت، جایگاه بالاتری از نوازنده‌اي داشت که ساز ایرانی می‌زد. ما در ارکسترها هم حضور داشتيم. به همين خاطر زماني كه من در سن 18 سالگی که از هنرستان با بالاترين سطح – 20- فارغ‌التحصيل شدم و به دانشگاه رفتم، دیگر برای خودم نوازنده‌ قابلی بودم، يعني هر چه رپرتوار تار بود را نواخته بودم، حتی سبک‌های رادیو را هم به صورت گوشی تقلید کرده و مثل نوازنده‌های مطرح رادیو مي‌زدم. وقتي به دانشگاه رفتم،‌ مثل دیگران دنبال شغل و فعالیت بودم و از آن طرف می‌خواستم موسیقی را ادامه دهم. به همين خاطر به رادیو رفتم، امتحان دادم و به‌عنوان سولیست قبول شدم. زمانی که جواب آزمون‌ها آمد، درست مصادف شده بود با بازسازی‌هایی که در رادیو انجام می‌شد. آقای «رضا قطبی» به‌تازگي رئیس رادیو و تلویزیون شده بود و ارکستر گل‌ها را منحل کرده و دوباره از نوازندگان امتحان مي‌گرفتند. آقای ناصری، آقای تجویدی و آقای رحمت‌الله بدیعی از من آزمون  گرفتند و اعلام کردند که می‌توانم به‌عنوان سولیست در راديو فعاليت كنم. در فاصله‌ كوتاهي مرکز حفظ و اشاعه با حضور دکتر صفوت و همچنین دکتر برومند تاسيس شده بود، اين اساتيد در آن مركز فصل جدیدی را آغاز كرده بودند و درباره‌ اينكه هويت موسيقي ايراني چيست،‌ بحث مي‌كردند كه به نوعي دغدغه‌هاي من نيز به شمار مي‌رفت. به همين خاطر با وجود آنكه حقوق رادیو بسیار بالاتر بود اما زمانی که دکتر صفوت به من پیشنهاد دادند که به مرکز حفظ و اشاعه بروم، قبول کردم. ايشان پيشنهاد كردند در اين مركز مي‌توانيد با استادان قدیمی کار کنید و به شما اتاق و وسایل ضبط می‌دهیم، درواقع به ایشان گفتم، هنوز می‌خواهم یاد بگیرم و به همین خاطر به مرکز حفظ و اشاعه رفتیم.
از زمان شكل‌گيري مركر حفظ و اشاعه موسيقي، تاكنون صحبت‌هاي زيادي درباره اين مركز مطرح شده است. به‌ نظر شمايي كه در آن مركز حضور داشتيد آيا حقيقتا مركز حفظ و اشاعه براي هويت‌بخشيدن به موسيقي ايراني شكل گرفت؟
در این مرکز، مساله‌ بازگشت هويت به موسیقی و طردکردن و رد مکتب وزیری و آنچه قسمت غربی موسیقی ایرانی بود، مطرح بود. درواقع قرار بود بازگشتي به سیستم نوازندگان قاجار و استادان ردیف‌دان انجام شود، کسانی که تا آن زمان در سایه قرار داشتند و حتی فراموش شده بودند؛ براي مثال نوازندگی سه‌تار صبا فراموش شده بود یا مثلا اساتيدي مثل فروتن، هرمزی و عبدالله دوامی را کسی جز یک سری موسیقیدان قدیمی خواص و اهل ردیف نمي‌شناخت. من دوباره در چنین محیطی قرار گرفتم. من از همان زمان اعتقاد داشتم كه يك موسيقيدان باید به‌روز باشد؛ اما این تعریف «به‌روز بودن» برای من یک ادای روشنفکری یا مساله‌ای سطحی نیست، هیچ‌وقت هم نبوده است. اولین سوالی که برای خودم مطرح کردم، این بود که تا زمانی که می‌گویم موسیقیدان ایرانی هستم؛ باید موسیقی ایرانی را بشناسم و آن را تعریف کنم. نمی‌شود شما هر چه را که با تار می‌نوازی به اسم موسیقی ایرانی معرفي كني، ‌چون تار، یک ‌ساز ایرانی است،‌ بنابراین من هدفم را روی این مسأله گذاشتم تا زمانی که می‌شود، موسیقی ایرانی را بشناسم و روی صفحات قدیمی کار کنم، براي مثال با سبک‌های نوازندگی از استاد دوامی و دیگران آشنا شوم. البته در سن 24 سالگی عضو هیأت علمی دانشگاه تهران شدم، يك‌سال بعد از آن، کلکسیون اوکورای فرانسه که اولین کلکسیون موسیقی ملل بود صفحه‌ من را با  نام جنگ موسیقی ایرانی: تار و سه‌تار منتشر كرد.
در ميان همه‌ بزرگان و قدماي موسيقي ايراني، شما علاقه‌ خاصي به آقاي شهنازي داريد. چه ‌چيزي در ساز آقاي شهنازي وجود دارد كه باعث شده تاثير او را در لحن ساز، گفته‌ها و نوشته‌هاي شما هم ببينیم؟
بخش شخصي‌اش به اين برمي‌گردد كه وقتي من به هنرستان رفتم و «تار» را شروع كردم؛ اگرچه اين ساز را دوست داشتم؛ اما در عين حال نگاهي معمولي به آن داشتم؛‌ ولي وقتي به كلاس‌ آقاي شهنازي رفتم، ايشان دنياي ديگري براي من گشود كه همه‌چيز عوض شد و رابطه‌ من با تار و آقاي شهنازي يك چيز عميق و رمزآلود شد. اگر با آقاي شهنازي آشنا نمي‌شدم، ممكن بود به سمت موسيقي‌هاي ديگر بروم؛ همان‌طور كه به‌خاطر استعدادم در موسيقي غربي، بارها به من پيشنهاد شد كه آن را ادامه بدهم؛  اما وصل شدنم به موسيقي ايراني و تار با شهنازي انجام شد. اگرچه بعدها كسان ديگر و استادان ديگري را هم ديدم؛ اما ارزش شهنازي چيز ديگري بود. او موسيقي را كامل و قوي مي‌دانست و در عين حال معلم متبحري بود. من البته «عبدالحسين شهنازي» را هم خيلي دوست دارم؛ اما او درس نداده است و زود فوت شده است. آن‌طور نبوده كه من بتوانم از حضورش استفاده كنم فقط محدود به آثار كمي بوده كه از او باقي مانده و من روي آنها كار كرده‌ام. علي‌اكبر شهنازي اما ميراث همين خانواده و اين موسيقي را منتقل كرده؛ ضمن اينكه من يك ارتباط حسي و موسيقايي با او برقرار كردم و حالا دوست دارم اين را  با ديگران تقسيم كرده و آن را بشناسانم. فكر مي‌كنم او مايه‌هاي درست موسيقي ايراني را نشان داده است.  
برسيم به موضوع پرمناقشه و البته جالب بداهه‌نوازي در موسيقي ايراني...
اولا بايد بگويم بداهه در ذات موسيقي ماست. سيستم موسيقي مدال، مقامي و آوازهاي ايراني به اين شكل است، يعني شما يك الگوهايي داريد كه خاصيت‌شان انعطاف‌پذير بودنشان است - چه از لحاظ جمله‌هاي موسيقي، چه ريتم و متر ملودي- بنابراين خواننده و نوازنده اين را در شرايط مختلف با يك حالت منعطفي اجرا مي‌كنند. اين ذات موسيقي ايراني است و اصلا روحش به همين است. درواقع اگر به ديد رپرتوار ثابت به آن نگاه كنيم، چهار پنج ساعت تمام مي‌شود. موسيقي ايراني يك رپرتوار ثابت نيست، يك‌سري نمادهاي موسيقي است كه بايد به اين نمادها هر بار يك روح تازه بدهيد و لباس تازه‌اي به تن آن كنيد. اين كار موزيسين است و خصوصيت موسيقي هم همين است كه در زمان انجام مي‌شود و با نقاشي فرق دارد. شما يك نقاشي را در يك لحظه نگاه مي‌كنيد، موسيقي را بايد گوش كنيد تا ببينيد چه مي‌شود. بايد براي آن زمان گذاشت. موسيقي زنده و اجراي بداهه همواره يكي از مهم‌ترين پايه‌هاي موسيقي ما بوده است، به‌خصوص اينكه حالا تنها صد‌سال است كه دستگاه ضبط اختراع شده است و پيش از آن همواره اين‌طور بوده كه موزيسيني اثري را مي‌نواخته و شما بايد آن را گوش مي‌داديد. هزاران‌ سال اين‌طور بوده است و در اين ميان تنها صد سالي است كه صفحه درست شده، بنابراين بداهه جزو موسيقي ماست.

دیدگاه‌های دیگران

ر
راستین |
مخالف 0 - 1 موافق
بسیار جالب بود
M
Mehdi |
مخالف 0 - 1 موافق
تشکر بابت مصاحبه. اگه ممکنه بیشتر در مورد هنر بداهه و قابلیت موسیقی ایرانی برای تولید آثار جدید توضیح بدید

تعداد بازدید :  1316