رضا نامجو| «ضدزرد» عنوان جرياني است كه بهتازگي از سوي تعدادي از چهرههاي حوزه ترانه به راه افتاده است. افشين يداللهي، روزبه بماني، سعيد كريمي و برخي از ترانهسراهاي ديگر كه دو هفته درميان جلسات ترانهخواني و نقد ترانه را در سلسله جلسات خانه ترانه برگزار ميكنند، ازجمله افرادي هستند كه اين جريان را پيگيري ميكنند. يداللهي خود در اينباره ميگويد: « مدتهاست که در فضاهای حقیقی و مجازی شاهد رواج فرهنگ سطحینگری در برخورد با مسائل اجتماعی، عاطفی، هنری و... هستیم. تأیید بیچونوچرا و طرفداری متعصبانه از یک اثر هنری تحتتأثیر نام صاحب اثر، بدون کمترین تلاش برای نقد بیطرفانه آن، یکی از مسائل نگرانکننده امروز فرهنگ و هنر ماست که منجر به افت شدید کیفیت آثار شده است؛ چون تولیدکنندگان، خود را پذیرفته شده بیقید و شرط میدانند و نگران از دست دادن مخاطبانشان به دنبال نقد این آثار نیستند. پیشنهاد میکنم کسانی که بهعنوان یک انسان اعم از هنرمند، هنردوست و اهل فرهنگ، در برابر فرهنگ و هنر جامعه احساس مسئولیت میکنند، حرکتی را با عنوان ضد زرد و با نشان دادن واکنشهای مسئولانه، منطقی و محترمانه و بیتعارف در شبکههای اجتماعی و فضاهای مجازی و حقیقی شروع کنند تا به تدریج شاهد بهبود حال هنر و فرهنگمان باشیم.» به بهانه راهاندازي جريان «ضد زرد» با دكتر افشين يداللهي، شاعر، ترانهسرا و روانپزشك گفتگويي انجام دادهايم:
آقاي يداللهي جريان «ضد زرد» از چه زماني آغاز شد؟
همهچيز از يك جرقه آغاز شد. در یکی از جلسات خانه ترانه، شعری درباره ١٧٥ غواص شهید خوانده شد. من به دلیل شغلم سالها با بازماندگان جنگ و جانبازان اعصاب و روان و مشکلات آنها از نزدیک آشنا هستم. متاسفانه این شعر از لحاظ فنی و زیباییشناسی و حتی از نظر احساسی در شأن ایثارگران نبود. من و دیگر دوستان به نقد این شعر پرداختیم ولی واکنش مخاطبان و دوستداران این شاعر علیه ما بدون دقت به نقدها بسیار تند بود. این اتفاق مرا به این نتیجه رساند که مخاطبان ما بدون شنیدن درست اثرمان، دنبالهروی ما هستند. فضاهای مجازی هم این وضع را تشدید کرده است. افراد بدون خواندن، تعمقکردن، شککردن و نقدکردن، کسی را لایک و فالو میکنند. ما احساس کردیم باید یک جریان نقد بیطرفانه، محترمانه و بیتعارف را شروع کنیم و اتفاقا این کار را از خودمان آغاز کردهایم. پنجشنبه هفته گذشته در جلسه خانه ترانه، ترانههایمان را نقد كرديم. این نقدها را در فضای مجازی هم منتشر خواهیم کرد تا از این طریق مخاطبانمان را دعوت به خواندن و تعمقکردن کنیم.
به نظر شما اصل مسأله و اينكه بخش زيادي از جامعه ما با مسأله مورد بحث مواجه شدهاند، چه دليل ريشهاي دارد؟
برخي از ما نقدكردن را بلد نيستيم و ظرفيت و فرهنگ نقدپذيري را نداريم. فكر ميكنيم بايد با قربانصدقه رفتن و احترامهاي اضافي طرفداري خودمان را اثبات كنيم. گاهي هم فكر ميكنيم چون چند كار موفق داشتهایم، نقد بر ما جايز نيست و به جايگاه غيرقابل نقد رسيدهايم. امروز وضعيت به نحوي است كه بسياري از ما توانايي و فرهنگ نقدكردن خودمان را نداريم. در اين بين برخي بدون ارایه دليل و حتي در بسياري موارد با استفاده از چاشني بيادبي حرفشان را مي زنند و نظر سليقهاي خود را در بوق و كرنا فرياد ميزنند. اين در حالي است كه روي كاغذ نقد به اين صورت است كه بايد براي ارایه آن مستنداتي اقامه شود و براساس ديد تخصصي و البته با استفاده از لحن محترمانه اما بدون تعارف مطرح شود. موضوع نقد مسأله بسيار مهم و تعيينكنندهاي است؛ زيرا فردي كه دست به نقد ميزند براي شخصي كه اثر را توليد كرده، براي خود اثر و البته براي مخاطبي كه بناست آن را بشنود اهميت قایل است. از سوي ديگر اين بحث كاملا جدي و به دور از تعارف است. درست مثل اينكه چندين پزشك بخواهند در مورد مسأله پزشكي يك بيمار با هم صحبت كنند؛ انتظار اين است كه اين پزشكان بدون تعارف درباره اين موضوع با هم صحبت و مشورت كنند. در مورد مسائل جدي تعارف معنا ندارد. در چنين شرايطي بسياري از مردم تحتتاثير اسامي قرار ميگيرند و برخي نامها را در فايل غير قابل نقدها قرار ميدهند. اين بخش از مردم آن نامها را مورد انتقاد قرار نميدهند مگر اينكه چندين كار بيكيفيت و غير قابل تحمل را از آن افراد ببينند يا بشنوند. در غير اين صورت به صورت كوركورانه و بدون فكر كردن به كاري كه شاهدش هستند، زبان به تعريف و تمجيدهاي بيدليل ميگشايند. در بسياري از موارد برخي از طرفداران يك هنرمند، بدون آنكه شعر يا ترانه او را بخوانند يا آهنگ او را بشنوند، آن اثر را لايك ميكنند. در پارهاي موارد هم افراد به سبب رودربایستي با طرف مقابل اين كار را انجام ميدهند. در چنين فضايي افراد دنبالهرو لايكها ميشوند و به جاي آنكه به كيفيت كارهايشان بينديشند و به بررسي نظرهاي كارشناسانه و دقيق مشغول شوند، به تعداد لايكها، فالورها و فيدبكهاي آن كار فكر ميكنند. بنابراين ملاك عمل در اينجا به ارایه كار سطحي و دنبالهرو لايكها بودن تبديل ميشود. حالا تعداد طرفداران است كه ملاك عمل قرار ميگيرد. فرهنگ لايك موجب ميشود چيزي كه بيشتر لايك بخورد مقبوليت بيشتري داشته باشد و اين يعني رفتن به سمت ابتذال، رفتن به سمت زرد بودن. در اين مسير ممكن است كسي كه لزوما زرد نبوده در رقابت براي كسب و جلب نظر مخاطب، به هر چيزي فكر كند. او از اين به بعد به دنبال بالا بردن تعداد مخاطبانش خواهد بود و سعي ميكند تعداد مخاطبانش را در مقايسه با فلان همكارش بيشتر كند يا اصلا بيشترين مخاطب را متوجه خود كند. بنابراين قرار گرفتن در اين مسير باعث ميشود آن هنرمند يا اهل فرهنگ يا ... هر كاري كه از دستش برميآيد انجام دهد تا در اين رقابت پيروز شود. حالا فردي كه پيش از اين روشنفكر و غير زرد به حساب ميآمده وقتي به خودش ميآيد كه به شخصيت زردي تبديل شده و لعابهاي روشنفكري دور او را احاطه كرده است. افرادي هم كه دور و بر اين هنرمند را ميگيرند عموما كساني هستند كه تعمقي در افكار و كردارشان ندارند و اگر هم چيزي از خود نشان ميدهند صرفا يك ژست روشنفكرانه است نه چيزي فراتر از آن. بنابراين در اين فضا هيچ نوع جرياني از جنس انديشه وجود ندارد. حالا بستري فراهم شده كه با تكيه بر آن طرفداران نهتنها اهل انديشه نيستند بلكه در زمره افرادي قرار ميگيرند كه آمدهاند تا بيچونوچرا طرفدار باشند! اگر بنا باشد كسي بيايد و آن هنرمند يا طرفدارانش را مورد نقد قرار دهد، شاهد رفتارهاي زشت و زنندهاي خواهد بود. حالا يا اين رفتارها از سوي خود آن هنرمند صورت ميگيرد يا از سوي طرفداران دو آتشه او! آنها به هيچ عنوان هيچ كسي را به جز كسي كه خودشان را طرفدارش ميدانند قبول ندارند. البته گروه ديگري هم هستند كه سواي نپذيرفتن نقد منتقد، با دشنام، بلاك كردن، ريپورتكردن و ساير رفتارهاي توهينآميز به استقبال نقد ميروند. اتفاقا برخي از همين افراد دشنامگو ژستهاي متفكرانه و انديشمندانه هم به خود ميگيرند. وجود همين رويه ظاهري به پيچيدهتر شدن و آسيبزايي بيشتر موضوع ميانجامد.
اين اتفاق از كي شروع شد؟ آيا بايد دلیل مسأله به وجود آمده را وجود فضاهاي مجازي در ايران بدانيم؟
به نظر من فضاهای مجازی وسیلهاند و این ماییم که میتوانیم برای کارکردهای مختلف از آنها استفاده کنیم، اما این رسانهها امکان برخی رفتارها را تسهیل میکنند. متاسفانه ما در حال حاضر در جامعهمان با چیزی روبهرو هستیم که من اسمش را یرقان فرهنگی میگذارم. از نظر پزشکی، زردی و یرقان یک نشانه است و با دیدن آن باید سراغ علت و درمان رفت. ما حتی قصد داریم از کارشناسان مختلف در جلسات خانه ترانه استفاده کنیم تا این یرقان فرهنگی را در همه حوزهها بررسی کنند.
مسأله اين است كه اين پروسه در بسياري از موارد خيلي بدون سروصدا و نشانه شروع ميشود و چندين عامل در شكل گرفتنش دخالت دارد. وقتي كه فردي عقيدهاي كه دارد، عقيده خودش نباشد و بدون تحقيق و حتي يك بررسي اجمالي آن را بپذيرد، يكي از فاكتورهاي مستعد شدن فرد براي درگير مسأله زرد شدن را نشان ميدهد. با توجه به اينكه روانپزشك هستم اسم اين مسأله را يرقان فرهنگي میگذارم. درست است كه يرقان يك اصطلاح پزشكي است اما از نظر من در حوزه فرهنگ هم وجود دارد و اتفاقا يك بيماري واگير است. زرد شدن يك علامت است. اگر بخواهيم اين مسأله را يك تمثيل در نظر بگيريم بايد بگويم كسي كه حرفش با عملش خيلي فاصله دارد، دچار اين مسأله است. برخي از ما آدمها حرفمان با عملمان يكي نيست خاصه در شعر. البته اين موضوع تا حدي پذيرفته شده است. اگر حرف و عمل ما با هم يكي بود آدمهاي خيلي بزرگي ميشديم. اما وقتي حرف با عمل به صورت كامل با هم منافات داشته باشند، فرد را مستعد نشاندادن رفتارهاي زرد ميكنند. حتي ممكن است يك فرد، اثري هنري از خود به جا بگذارد كه زرد نيست اما هنرمندي كه اين اثر را خلق كرده داراي افكار زردي باشد. مسأله ديگر تبعيت كوركورانه، جوگيري و براساس احساس عمل كردن است. در اين شرايط عمل افراد براساس انديشه و تعمق در موضوع از آنها سر نميزند بلكه حاصل يك احساس آني است. منظورم اين است كه فرد به دنبال لذت آني ميرود نه در پي مفهوم و تعقل. اگر يك فرد هميشه در زندگي خود به دنبال مصلحتانديشي است با افراط در اين زمينه هم ميشود زرد بودن را دامن زد. كسي كه در يك منطق سطحي در جا بزند و با اين كار رشد فردي و آگاهي خود را متوقف كند، درگير كليشه و تكرار و مستعد نشان دادن رفتارهاي زرد ميشود. هنر، روانشناسي، فرهنگ، عرفان و ... ميتوانند از اين رهگذر زرد شوند.
اگر بخواهيم مسأله را در حوزه هنري بيشتر پيگيري كنيم، مسأله در هنر خاصه در حوزه فرهنگ پاپيولار جديتر است. بهنظر شما آيا ذات موسيقي پاپ، با زرد شدني كه هماكنون درحال صحبت درباره آن هستيم متفاوت است؟
به نوعي بله. اينكه بتوانيم مخاطب زيادي را جذب كنيم، اتفاقا براي موسيقي پاپ يك اتفاق مثبت را رقم زدهايم. اما مسأله اين است آدمهايي كه دارند جذب اين موسيقي ميشوند آيا (در حد دقتي كه بايد صرف موسيقي پاپ كنند) به كارهاي ما فكر كردهاند. بهعنوان مثال شعري كه ترانهسرا ميگويد بايد منطق يكدستي داشته باشد و از استانداردهاي لازم براي يك كار سرگرمكننده كه ميخواهد هيت يا به قول بعضيها مگاهيت شود برخوردار باشد. آيا در همين چهارچوب كيفيت خود را حفظ كرده يا خير؟ امروزه ترانههايي ميشنويم كه در طول 6-8 بيت منطق خود را نقض ميكند. اساسا تفكر مشخصي پشت ترانه نيست. يعني فرد همينطور يك چيزي گفته است. ترانه به يكسوم دومش كه ميرسد، منطق يك سوم اول را نقض ميكند و بعد ميرسد به یك سوم پاياني و منطق يك سوم دوم را نقض ميكند. وقتي شما بهعنوان ترانهسرا به اين نكات توجه نميكني و مخاطب شما هم به اين موضوع فكر نميكند، زردشدن اتفاق افتاده است. وقتي مخاطب شعور خود را در اين قضيه دخيل نميكند، جو زده عمل كرده است. بنابراين سوال اين است كه اگر ترانهسرا منطق بيتهاي بالايي را در بخشهاي بعدي زير سوال ميبرد، من بهعنوان مخاطب چرا بايد هيجان زده شوم؟ بگذاريد مثال ديگري مطرح كنم. فرض كنيد يك اتفاق قهرمانانه افتاده و ما براي آن ترانه ميگوييم. از دلسوزاندن مخاطب استفاده مي كنيم. به قول معروف جگرش را به صورت سطحي به درد ميآوريم اما بعد كه دقيقتر ميشويم ميبينيم اين ترانه نقض غرض بوده است. ما ميخواستيم به قهرمانانمان بپردازيم و ياد آنها را گرامي بداريم اما عملا با اين كار آن اتفاق را كوچك كردهايم و سطحيترين نگاه ممكن را روي اين اتفاق داشتهايم و درواقع مخاطب را هم با خودمان به سطح آوردهايم. مخاطبي كه دارد اين كار را ميشنود بايد توجه كند كه آيا تعابير استفاده شده براي اين اتفاق در حد و اندازههاي اين اتفاق است يا خير؟ مثلا فرض كنيد ما قهرماني داريم و دربارهاش بگوييم: «قربان پوست سبزهات بروم. جگرم سوخت كه با اين پوست خوشگلت رفتهاي زير خاك. اين يعني چه؟ البته كه ممكن است از سبزه بودن پوست آن قهرمان استفاده شاعرانه كنيم اما نبايد آن المان را به صورت زرد مورد استفاده قرار دهيم».
براي توصيف آن قهرمان چه ميشود كرد؟ بايد از خصوصيات ظاهري او صرفنظر كنيم؟
نه، ميشود اين المان را به مفاهيم ديگر متصل كرد و از زيبايي و تصوير ظاهري، مفهوم عميقتري به مخاطب داد. آن هم بدون شعار دادن و تظاهركردن به اينكه حرف بزرگي زدهايم. اما اگر بگوييم بميرم برایت، تو كه با پوست سبزهات رفتي زير خاك و بقيه موارد هم در همين حد تقسيمبندي شود، اين نقض غرض است و ميشود شعر زرد براي موضوعي كه بايد برايش اتفاق محترمانهاي ميافتاد. من و دوستانم با سرگرمي مخالف نيستيم. همه ما نياز داريم در پارهاي مواقع يكسري آهنگ غيرجدي گوش دهيم و از آنها لذت ببريم و بعد هم بگذريم. اساسا كساني كه هميشه جدي هستند و توان طنز و توان لذت بردن از تفريح كردن يا توان ساده گذشتن و لذت بردن از چيزهاي ساده را ندارند، با افراطي كه در پيش گرفتهاند و همه چيز را سخت گرفتهاند، گرفتار زرد شدن شدهاند. اينكه كسي از صبح تا شب هميشه جدي باشد يا اينكه تمام زندگياش معطوف به سرگرميهاي معمول بدون عمق باشد، به يك نتيجه ميرسد. وقتي يكي از اين دو حالت روال زندگي يك فرد شود، به سطحيشدن ميانجامد.
در حوزه ترانه، هنر ايران وامدار نامهاي بزرگي است كه بسياري از آنها امروز ديگر يا فعاليت نميكنند يا در ايران نيستند. پس از انقلاب هم ترانهسراهايي آمدند و جريان ترانه بعد از انقلاب را پيريزي كردند. در ادامه اما كساني وارد اين فضا شدهاند كه با دو نسل قبلي تفاوتهاي اساسي دارند. سيل ترانههاي سروده شده در فضاي مجازي و كارهايي كه تا حدود زيادي شبيه به هم هستند شاهدي براي اين مدعاست...
بعد از انقلاب باز هم كساني كه كار ميكردند افرادي بودند كه به كارشان تعهد داشتند و ميخواستند تا آنجا كه ميتوانند كار خوب ارایه دهند. شايد برخي از آنها در ابتدا دنبالهرو ترانهسراهاي گذشته بودند اما در ادامه مسير خودشان را پيدا كردند و زبان خود را يافتند و حرف خودشان را زدند. بنابراين كارشان تكرار گذشتهها نبود. همينطور كه پيش ميرفتيم اتفاقات خوبي داشت ميافتاد. كارهايي كه لايههاي مختلفي داشت، كلامش منسجم بود، سعي ميكرد حرفي براي گفتن داشته باشد؛ تصوير، اتفاق و زبان تازهاي شكل دهد. بعد از يك مدت اما يك سري از مميزيها باعث شد يكسري از تصاوير و كلمات وجود نداشته باشند؛ بعضي از مضامين و كلمات وجود نداشته باشند؛ به بعضي از مضمونها و موضوعات پرداخته نشود. در انتها بنا شد حرفي كه از عشق زده ميشود شير بييال و دم و اشكم باشد و بحثهاي اجتماعي هم حذف شد. وقتي محدوديتهاي بيش از حد در حوزه ترانه و موسيقي ايجاد ميشود، فشار به وجود آمده به بدنه جامعه وارد ميشود و آن فشار از منافذ ديگر خارج ميشود. درواقع محدوديتها ما را به اين روز انداخت. چون ترانههاي خوب زياد شنيده نميشود، هر كسي ممكن است به توليد اثر (از ترانه گفتن تا ساختن موسيقي و ...) مشغول شود. درواقع به جاي آنكه افراد مسلط و نخبه در فضاي مساعد تاثير خود را بگذارند با توجه به محدوديتهاي ايجاد شده افراد ديگر به عرصه وارد ميشوند.
همهچيز از يك جرقه آغاز شد. در یکی از جلسات خانه ترانه، شعری درباره
١٧٥ غواص شهید خوانده شد. من به دلیل شغلم سالها با بازماندگان جنگ و جانبازان اعصاب و روان و مشکلات آنها از نزدیک آشنا هستم. متاسفانه این شعر از لحاظ فنی و زیباییشناسی و حتی از نظر احساسی در شأن ایثارگران نبود
كسي كه حرفش با عملش خيلي فاصله دارد، دچار اين مسأله است. برخي از ما آدمها حرفمان با عملمان يكي نيست خاصه در شعر. البته اين موضوع تا حدي پذيرفته شده است. اگر حرف و عمل ما با هم يكي بود آدمهاي خيلي بزرگي ميشديم. اما وقتي حرف با عمل به صورت كامل با هم منافات داشته باشند، فرد را مستعد نشاندادن رفتارهاي زرد ميكنند. حتي ممكن است يك فرد، اثري هنري از خود به جا بگذارد كه زرد نيست اما هنرمندي كه اين اثر را خلق كرده داراي افكار زردي باشد.