| بهزاد فراهاني | كارگردان، نويسنده و بازيگر |
گاهی به روزگار و قوم و خویشانم نگاه میکنم و ميبينم بيشتر آنها كارگر هستند. با کمال تاسف با وجود آنكه همه آنها سخت مشغول كار هستند، وضعشان نسبت به 40سال پیش، بهتر که نشده هیچ، خیلی بدتر هم شده است. بهطور طبیعی آدمي در چنین شرایطی حسرت گذشته را میخورد. هيچيك از ما نمیخواستم به غصه گذشته و حسرت خوردن بنشینیم. مسأله اينجاست كه امروزمان نتوانست وظایف خودش را آنگونه كه بايد انجام دهد. ميدانم كه چنين كاري خیلی خوششگون نیست اما چه ميتوان كرد؟
به اعتقاد امثال من هیچچیزی در هیچ کشوری جز با عدالتاجتماعی و دموکراسی رشد نخواهد کرد. در این کشور وقتی عدالت اجتماعی آنطور که باید رشد نکرده، طبیعی است که هنر هم رشد نکرده باشد. فقدان رشدي كه از آن سخن ميگوييم، در گرو نفوذ دولتمردانی است که برای ارزشهای هنری مملکت تکلیف روشن میکنند. وضع ما هنرمندان از نظر اقتصادی خراب است. به این عروسکها و شعبدهبازها که به میدان آمدهاند و دم از حقوق صد میلیونی میزنند، کاری نداشته باشید! اینها از قافله ما نیستند. جامعه واقعی هنر آن کسانی هستند که الان حسرت چهارسال یکبار روی صحنه رفتن را دارند یا هنرمندان بزرگ موسیقیاند که در اقصینقاط میهن زیبای ما، پنهاناند. به گمان من این غصه و اين غصهمندی نمیتواند پایدار باشد و لذا امیدآفرین است. ممکن است روی شخصیتهای خلق شده در آثار من نوعی تأثیر بگذارد اما من زنده به امیدم و اعتقادم این است که بدونشک ما به شرایط خوب و به سامان میرسیم. برخلاف اعتقاد مبارزان مائوئیست که در زمان آن بیدادگر(زمان طاغوت) در ایران بودند و میگفتند هنرمند در سختی و فشار آثار هنرمندانهتری خلق میکند، من معتقدم هنرمند فقط در یک فضای آرام و خوب میتواند دست به خلاقیت بزند. به گمانم ما چون برای مردم مینویسیم مسائل احساسی دور و برمان نمیتواند تأثیر زیادی رویمان بگذارد. تنها مسائل و مشکلات مردم در ما اثرگذار است. اگر قرار باشد اشکی به حال و روز خودمان بریزیم دیگر نمیتوانیم به مردم بیندیشیم. باید به فکر اشک مردم باشیم.
من در برخي آثارم انگشت انتقاد را به سمت مردم نشانه رفتهام. چنين كارهايي کوشش میکنند به موشكافي نگاه مردم بپردازند و آنها را مورد نقد قرار دهند. در چنين فضايي نقد من به دولتمردان نيست. این مردم هستند که انسانها را بزرگ میکنند. آنقدر بزرگ که از او میترسند و بعدش هم بهگونهاي زمینش میزنند که خود زمین هم نمیتواند تاب بیاورد. در كارهاي من این عادت به چالش کشیده شده است. من هرگز ندیدهام که در هند کسی مثل راج کاپور را در زندگیاش به باد ناسزا بگیرند یا پوستشان را بکنند. تمام هنرمندان هند در این 68سال که من به یاد دارم معزز و مقدس بوده و هستند. یا مثلا وقتی هنرمند فرانسوی ایو مونتان با خودرواش در خیابانهای پاریس آفتابی میشود، دل تمام مردم فرانسه به او هدیه میشود. در کشور ما اینگونه نیست. متاسفانه آنقدر مسائل را خطخطی کردهاند که هرکسی موردپسند واقع شود باید لت و پارش کرد.
بهگمان من اگر دموکراسی یا بخشی از آن، در مملکت برقرار شود، نهادهایی به وجود خواهند آمد که میتوانند حقشان را طلب کنند. دولت اصلاحات هم که چنین ادعایی داشت، در دوران خود خیلی درخشان عمل نکرد. ما در آن دوران هم مشکلات خود را در تئاتر داشتیم. چراکه در مملکت ما نیروهای بازدارنده فراوانند. این نیروها باید کنار بروند. در كشور ما سالهاست امنیت شغلی وجود ندارد. وقتی امنیت شغلی وجود نداشته باشد، امنیت اجتماعی هم وجود نخواهد داشت و به تبع آن نیروی بالندهاي به وجود نخواهد آمد. همگی اين موارد در گرو آزادشدن نهادهای مردمی و احزابي است که بتوانند پای حرف مردم بایستند، دولت را نقد کنند و راههای خوب را جلوی پای دولت بگذارند تا مملکت ما روند تاریخی خود را حفظ کرده و پیش رود. تا زمانی که این اتفاق نیفتد با نشست و شعار و سازش با آمریکا نمیشود کاری از پیش برد. خمیرمایه اصلی کار همانا چیزی جز دموکراسی و عدالت اجتماعی نیست. اگر فاصله سرمایهداران با مردم عادی زیاد شده و برخی ثروتهاي ميلياردي به دست آوردهاند باید آنها را جلب كرد و پرسيد این ثروت را چگونه به دست آوردهاي؟ رسيدن به چنين وضعي هم از دست يك يا دو نفر برنميآيد. فعالان حوزه تئاتر دهههاست كه با بینظمی و بیاندیشگی در رابطه با انتخاب مدیران تئاتر درگيرند. البته مقصودم آن نيست كه در طول سي و چندسال گذشته اصلا مدير خوبي بر سر كار نيامده است. نه. با اين وجود بزرگترین غصه ما نادانیهای بیشتر مدیران بوده است. هر بار دلشوره بعدی را داشتیم. سال تا سال دریغ از پارسال. تئاتر این مملکت رنج نداشتن سیاست کلان را ميكشد. متاسفانه از طرف مجلس محترم و حتی مدیرانی که سیاست کلان تئاتر را رهبری میکنند هیچ لطفی به هنر نمیشود. متاسفانه تئاتر این مملکت آنقدر نحیف شده که حتی به اندازه سینما هم برایش ارج قایل نیستند. در صورتی که قبلا تئاتر گل سرسبد فرهنگ، تمدن و ارزشهای والای فرزانگی کشور محسوب میشد و هر وقت یک صاحبمنصب یا دولتمرد جهانی وارد کشور میشد او را برای تماشای تئاتر به «لالهزار»، «فردوسی» یا «جامعه باربد» میبردند. در آن روزگار تئاتر هنری بود که افتخار ملی ما بهحساب ميآمد. متاسفانه حالا دیگر سالهاست کار بهجایی رسیده که کسانی درباره تئاتر تصمیم میگیرند که اصلا اين هنر را نميفهمند.
با وجود همه این معضلات من هنوز هم فعاليتم را ادامه ميدهم. اميدم به اين بيت است كه ميگويد: «رشتهاي برگردنم افكنده دوست/ ميكشد هرجا كه خاطرخواه اوست». اگر از این هم بدتر شود باز هم من ولکن ماجرا نیستم. ميدانید! ما میتوانستیم در اروپا و همانجایی که درس خواندیم بمانيم و مثل بسیاری که بر سفره بیگانه زانو زدند بنشینیم و پز بفروشیم. اما اين كار را نكرديم، در این ملک ایستادهایم، امیدوار هم ایستادهایم و هنوز هم هستیم. هنوز هم میگوییم روزی خواهد رسید که این درخت باری بدهد و ثمرش ميوه خوبی باشد.
با اين وجود متاسفانه فعلا مجلس مردمی ما، هنر را بهعنوان شغل نمیشناسد. ما هنوز که هنوز است در این سیوچندسال نتوانستهایم مجلس را وادار کنیم یا از آن بخواهیم كه کار ما را شغل بداند. من بهعنوان یک نویسنده، کارگردان و بازیگر هنوز که هنوز است شغل ندارم. آيا ميدانيد 450 مرکز نمایشی در سراسر میهنمان وجود دارند که در هرکدام از آنها بیش از پنج یا شش گروه به صورت فعال مشغول به ارایه کار هستند و با حسرت و دردمندی دارند در حوزه تئاتر فعاليت ميكنند؟ درباره اینکه ما تئاتريها جزو لایهها و اقشار آسیبپذیر این ملک هستیم همین بس که هنوز شغل نداریم. متاسفانه نگاه دوستان در عرصه فرهنگ درمورد تئاتر همان نگاهی است که درمورد موسیقی وجود دارد و همان نگاهی است که درمورد مجسمهسازی و تندیسسازی وجود دارد. فرقی نمیکند. به ما دستور میدهند هنر باید اینگونه یا آنگونه باشد، هنر باید آنطور نباشد. اين در حالي است كه دستورات صادر شده از سوي دولتمردان این ملک، مربوط به دورانهای بسیار دور است. الان که دیگر بشر به آن حد از اطلاعات رسیده که میتواند در آن واحد با يكي از بزرگترین نویسندگان جهان در آمریکایلاتین یعنی آقای يوسا هم تماس بگیرد، دیگر این حرف خردمندانه نیست که به هنرمند بگویند اینگونه باش یا آنگونه نباش. هنری که به دستور کسی خلق شده باشد، هنر نیست چون از واقعیت تهی شده است. هنر باید جوشش الهامبخش انسان باشد در راستای خدمت به مردم. اینکه من بیایم و تابع این باشم که هنر باید چگونه باشد دوستداشتنی نیست. از همين رهگذر است كه متاسفانه عرصه سانسور بیش از هر حوزه دیگری رشد کرده است.