شماره ۶۰۶ | ۱۳۹۴ دوشنبه ۱۵ تير
صفحه را ببند
روز واقعه و روز اهدای خون

مهدی  بهلولی آموزگار

همه روزها، یکسان و یک جور نیستند و شاید نباید هم باشند. برخی روزها، روزهای واقعه‌اند. حافظ هم می‌گوید: «به روز واقعه تابوت ما به سرو کنید/ که می‌روم به داغ بلند بالایی». انسان دو چشم دارد، نشانی از خرد و احساس. باید بتوانی با هر دو چشم ببینی. کار سختی است و شاید همیشه و همواره با هر دو دیدن، شدنی نیست اما باید بکوشی با هر دو ببینی. اگر تنها با چشم خرد ببینی می‌شوی فلان نویسنده و یا فلان مترجم بزرگ. در کنج خانه خزیده و نوشته‌ها و برگردان‌هایش، افسانه‌ها بر باد می‌دهد. باور کن نمی‌توانم نامش را عادی بر زبان آورم. یک هورایی، آفرینی و درودی باید با نامش بر زبان برانم. بسیار بسیار دوستش دارم، باشکوه و بلندمرتبه است. اما آن یکی که تنها با چشم احساس می‌نگرد را دوست ندارم. هیچ‌گاه نتوانسته‌ام به او عشق ورزم. تا به او نزدیک شده‌ام طولی نکشیده خسته و آزرده‌ام کرده است. جهان او جهان من نیست. اما نمی‌دانم چرا دوست دارم بروم بر روی مبل خانه بزرگ خرد بنشینم - و همین چندی پیش البته رفتیم و نشستیم - سخنی بگوییم و نکته‌ای، تا بشنود در ادامه‌اش باریک اندیشانه‌ای بگوید و برخیزد و خرامان خرامان برود کتابی بیاورد و بیاید بنشیند لای آن را باز کند و بگوید که فلانی در این‌جا در همین پیوند چه گفته است. و چقدر من این لحظه‌ها را دوست دارم. هی با خود می‌گفتم همین جا هم نباید دست از خرد برداری و در سخن پیر خرد هم، خردمندانه گوش کن و سنجش‌گرانه بیندیش. اما دیدم حال نمی‌دهد. حالش در این است که اینجا، تنها بشنوی و هیچ نگویی و از این همه زیبایی اندیشه، لذت ببری. پس از آن، زمان هست که در سخنانش هی اما و اگر کنی و چون و چرا. اما در این اما و اگرها، دیدم که در زندگی‌اش جای پاره‌ای احساس‌ها خالی است. نه این‌که تنها با چشم خرد دیده است اما گویا چیزهایی را احساس نکرده است. برای نمونه روزهای واقعه را. این روز واقعه که من می‌گویم فرق می‌کند با روز واقعه حافظ. در آن شعر البته به «سرو» و «داغ بلندبالایی» کمی بیندیشید. روز واقعه من روزی است که در درونم غوغاست و وقتی دارم گام برمی‌دارم خرد می‌گوید نرو و احساس می‌گوید برو.
تا این‌ جایش را داشت گوش می‌داد. به یک باره گفت بابا هر چه می‌خواهی بگویی در همان دو سه خط نخست بگو و تمامش کن. از سه چهار خط که بگذرد کسی نمی‌خواند. راستی تمام که شد برای این‌که ویرایشش کنی خودت یک‌بار آن را می‌خوانی؟! گفتم بابا تا این اندازه هم بی‌‌اثر نیستیم و پرت و پلا نمی‌نویسیم. یکی از نوشته‌های تازه‌ام بازخورد خوبی داشت. نوشته بودم که در روز جهانی اهدای خون، با شماری از همکارانم رفته بودیم خون بدهیم اما به هنگام خون دادن، نگذاشتند عکس بگیریم. چند روز بعد، مسئولی از اهدای خون به من گفت به خاطر نوشته تو بخشنامه سراسری کرده‌ایم که در مراکز اهدای خون این کار مجاز است و مشکلی ندارد و گفته‌ایم که از رفتارهای سلیقه‌ای پرهیز کنند. این هم خواننده و این هم اثر!


تعداد بازدید :  241