| پرستو رحیمی | تاریخپژوه |
«وضع مجانین سختتر از سایر بیماران است، چون در سرتاسر مملکت حتی یک محل هم برای نگهداری این درماندگان بختبرگشته وجود ندارد. حتی روشنفکرترین افراد هم برایش مشکل است که مراقبت از این افراد رانده شده را برعهده بگیرد، برخی از این آوارگان دچار حصبه، سل، کوری و کری هم شدهاند. هنوز هم مردم بر این باورند که عوامل ماوراءالطبیعه در پیدایش بیماریها خاصه جنون دخالت مستقیم دارند. ایرانیها میگویند که شیطان در جسم و روح آنان حلول کرده و بالنتیجه این موجودات ترحمانگیز را به زنجیر میکشند یا کنده بند میکنند و یا در اطاقهای تاریک و زیرزمینها زندانی میکنند. ....من بارها در شرایط مختلف لزوم تأسیس یک دارالمجانین را به مقامات مسئول گوشزد کردهام اما کمترین نتیجهای نگرفتهام.»
جملات بالا اظهارات جان ویشارد، پزشکی آمریکایی است که درسال 1270 خورشیدی برای ارایه خدمات پزشکی به منطقه کردستان سفر کرده است. سخنان وی نشان میدهد، برداشت ایرانیان از دیوانگی و جنون در دوران قاجار هنوز هم با خرافات همراه است. درواقع آنچه ما امروزه معلول فعل و انفعلات مغزی میدانیم، در گذشته مترادف با سحر، جادو، ارواح و شیاطین دانسته میشد. در باور عامه، دیوانگان را افرادی جنزده میدانستند که جنیان، شیاطین و ارواح خبیثه در روح آنان حلول کردهاند. بیماری صرع را نیز گاه، نمودی از جنزدگی و جنون بهشمار میآوردند. از نظر واژهشناسی نیز ترکیب واژههای «دیوانه و جنون» نشاندهنده غلبه این تصور است.
خوش عالمی است عالم دیوانگی
اما بهنظر میرسد آنچه در باور و ذهنیت مردم عادی درباره دیوانگی و جنون در جامعه رایج بوده با آنچه در قلمرو ادبیات و عرفان نمود داشته، متفاوت بوده است. بدینمعنا که دیوانگی بیشتر همراه با عشق واقعی که مختص ادبیات کلاسیک ما است، جلوه کرده و در عرفان با آزادگی و نوعی از عاقلبودن متجلی شده است. در اشعار شاعران ایرانی تصور «دیوانه- عاشق» یا «مجنون- عاشق» نمود داشت. در عرفان نیز «دیوانه- فراعاقل» عینیت مییافت و هدف از طیالطریق سلوک عارفانه، رسیدن به این فراعاقلیت یعنی رسیدن به خدا بود، چنانکه درنظر سعدی، دیوانگی مایهشرمندگی نیست «آنان که شمردند مرا عاقل و هوشیار/ گو تا بنویسند گواهی به جنونم». جنون در نظر نظامی، زاییده عشق است و با دیوانگی مترادف نیست، که دیوانگی با شهوت ارتباط دارد: «در آن چشمه که دیوان خانه کردند/ پری را بین که چون دیوانه کردند» نزد شاعرانی عارفمسلک چون مولوی، البته دیوانگی و جنون بهمعنای رهایی از قید و نوعی عاقلبودن است: «دیوانه کنم خود را تا هرزه نیندیشم» و نیز «خوش عالمی است عالم دیوانگی اگر، موی دماغ ما نشود هیچعاقلی». همچنین برخی ابیات نشاندهنده برخوردی است که با دیوانگان میشده است. مردم عادی براساس باورهای عامیانه، از دیوانگان بهشدت پرهیز میکردند؛ آنها صرعیان را افرادی میدانستند که «از ما بهترون» یعنی جنیان در پاسخ به رفتار ناشایستی که داشتهاند به این درد دچارشان ساختهاند. بنابراین عموما از آنها دوری کرده یا بهسوی آنان سنگ میپراکندند؛ آنگونه که نشاط اصفهانی سروده: «طفلان شهر بیخبرند از جنون ما/ یا این جنون هنوز سزاوار سنگ نیست» این سنگپراکنی بیشتر توسط کودکان انجام میشد و شاید بیش از آنکه در اعتقادات ایرانیان ریشه داشته باشد، گونهای سرگرمی برای کودکان نیز بوده است؛ به تعبیر احمد گلچینمعانی «خوردیم بسی سنگ، ز اطفال سبک سنگ/ تا جای در این سلسه مردانه گرفتیم». این رفتار حتی تا چند دهه گذشته هم درباره دیوانگانی که در کوی و برزن بودهاند، انجام میشده است. گلچینمعانی همچنین خاطرهای در مجله گوهر در اینباره بیان میکند: «سال دوم اقامتم در مشهد خانهای در کوچهای که قبلا تیمارستان در آن کوچه بود و به کوچه دیوانهخانه شهرت داشت اجاره کرده بودم. همهروزه از بامداد چندین طفل از هر خانه آن بیرون میتاختند و به بازی میپرداختند و در ضمن بازی و جنگ و جدال خانه ما را نیز سنگباران میکردند». با این وجود، خود را به دیوانگیزدن گاه راهحلی برای رهایی از عیبجوییهای مردم و بیان واقعیت بوده است. یکی از معروفترین شخصیتهای تاریخی «دیوانه- عاقل» بهلول است؛ شخصیتی که در عین دیوانگی، نکاتی نغز و رندانه را همیشه حاضر دارد. این روش بعدها با ایجاد قوانینی در حقوق ویژه دیوانگان، بهعنوان ترفندی برای رهایی از محاکمه مورد استفاده مجرمان و وکلا قرار گرفت.
جنزدگان در تیمارستان!
سخنان جان ویشارد را البته شاید نتوان به همه ایران تعمیم داد. در دورههای میانه تاریخ ایران احتمالا بخشی مربوط به دیوانگان در بیمارستانهایی چون جندیشاپور وجود داشته که از پزشکیاسلامی متاثر بوده است. فکر ایجاد تیمارستان به مفهوم جدید آن اما پدیدهای متاخر است؛ بدینمعنا که برداشت ایرانیان از «دیوانگانی» که جن در آنان حلول کرده به «بیمارانی» قابلدرمان، از پیشرفت دانش پزشکی و روانپزشکی در دوران معاصر سرچشمه گرفته است. به همین دلیل در دوران ناصرالدینشاه مکانی با عنوان دارالمجانین به شکلی بسیار ابتدایی برای دیوانگان در نظر گرفتند. این البته نه به معنای درمان بیماری روانی آنان، که شاید فکری اصلاحگرانه بهمنظور جمعآوری و قرنطینه دیوانگانی بود که احتمالا در جامعه دردسرساز شده بودند. ایجاد تیمارستان برای درمان این بیماری را شاید بتوان بهسال 1297 خورشیدی بازگرداند. در نخستین سال تاسیس، تعداد بیماران 18 تن و بودجه ماهانه آن 14 تومان بود. تیمارستان درسال 1299 به شهرداری واگذار و بودجهای برای پرستار، لباس و نظافت درنظر گرفته شد. تیمارستان تهران تا سال 1338 دو قسمت بود که یکی از آنها در خیابان سینا به نگهداری بیماران حاد و خطرناک و دومی در خیابان سیمتری به خدمات درمانی برای بیماران آرامتر اختصاص داشت. هر دو قسمت در سال 1338 به محل کنونی آن در امینآباد انتقال یافت. این مرکز به مناسبت واقع قرار گرفتن در شهر ری و به پاس خدمات ارزنده دانشمند بزرگ زکریای رازی، بعدها بیمارستان رازی نامیده و در سال 1347 به وزارت بهداری واگذار شد. این نگرش درواقع پس از تحولاتی که در دانش پزشکی و حقوق پدید آمد، در جهان و ایران رایج شد. با این حال هنوز هم در برخی نقاط ایران، در میان مردم روستا و عشایر میتوان نمودهایی از تصور جنزدگی دیوانگان را یافت.
* مصرعی از مولوی، بیت کامل آن این است «چارهای کو بهتر از دیوانگی/ بسکلد صد لنگر از دیوانگی»