تیرهای سقف خانههای مردم توسط قوای روس و عثمانی برده میشد تا به مصرف سوخت برسد. محصولاتشان نیز به بهای نازلی خریداری میشد. ترس و وحشت بر زندگیشان پنجه انداخته بود و قحطی و خرابی آبادیها، بسیاری را مجبور کرد از خان و مان خود دل بکنند و به مهاجرت روی آورند. خرابیها حتی تا بدانجا رسید که کسی نبود تا نام آبادیهای مخروبه را بگوید. برخی، از گوشت مردارهای سگ، گربه و اسب تغذیه میکردند. بسیاری در این میانه از گرسنگی مردند. تعدادی هم از ترس جان باختند. بهعنوان نمونه در برخی از روستاهای مراغه «مدت سهسال تمام بهواسطه عبور و مرور و اقامت نظامیان روس هر ساله نصف حاصل مزارع و باغات رعیتی و اربابی پایمال و بهواسطه اسب، قاطر و شتر که برای حمل قورخانه و لوازمات نظامی با خود داشتند چرانده و روی هم رفته یک ربع حاصل سه ساله را بهقیمت نازل خریده و تادیه قیمت را با منات کاغذی نمودهاند، مقدار متنابهی گندم و جو جبرا بدون تادیه قیمت بردهاند. باغ حیدرآباد اربابی کههزار تومان خرج مسلم اجاره داده میشد، بهواسطه نظامیان بهکلی خراب و از حیز انتفاع خارج شده است. دو قطعه باغ اربابی در قراورن بهکلی مخروبه و باغات رعیتی که مساحت آنها بیشتر از بیست برابر باغات اربابی میشد مخروبهتر گردیده. کاه، یونجه و علف هر چه شده بود دوسال با تادیه قیمت نازل و یکسال بدون قیمت جبرا از سر خرمن و صحرا بردهاند. بهعلاوه این املاک اردوگاه بوده هیچوقت نشده که کمتر از نههزار قشون در آنجا اقامت نماید.» این تنها وضع چند روستا است. روستاها و شهرهای دیگر هم از اینگونه فشارها برکنار نبودند. آنچه در خوی، تبریز، کرمانشاه و همدان روی میداد هم از اینگونه سختیها کمنداشت، حتی بدتر از آن بود. عثمانیها در این هنگامه سخت، مردم غیرنظامی ایران بهویژه ساکنان دهکدههای آشورینشین را کشتند. روسها به همراه قوای ایران میکوشیدند عثمانیها را برانند؛ همین درگیریها عدهای بسیار را به نابودی کشاند.
مردم دستدردست هم میدهند
مردم در این حال جز بازپسگرفتن اموال و محصولات خود از قوای مهاجم چارهای نداشتند، از اینرو در وقت مناسب مایحتاجشان را از قوای روس و عثمانی پس میگرفتند. پولی در دست مردم نمانده بود. با آمدن حاکمان و حکومتیان، در راه و نیمهراه بچههای یتیم و گرسنه جلوی آنها را میگرفتند و پول میخواستند. وضع غیرعادی بود، اما باز هم دلها برای یکدیگر میتپید. بهگفته آناهارناک، رئیس دارالایتامی در خوی، اوضاع چنان به هم ریخت که او مجبور شد دارالایتام را تعطیل کند. شبی پس از تعطیلی این مرکز، معلمی دلسوز به نام
میرموسی نزد او میآید و برای کمک به بچههای زیر پوشش دارالایتام، مبلغی کمک نقدی به دوشیزه هارناک هدیه میکند. پس از آن درحالیکه روسها به آلمانها فشار میآورند، دوشیزه هارناک مجبور میشود فرار کند، ارمنیها سرپرستی کودکان بیسرپرست را برعهده میگیرند. دارالایتامی دیگر در ارومیه از آلمانها گرفته و امور آن به آمریکاییان واگذار شد. انجمن خیریه آلمانیها در ارومیه نیز که برای کمک به نسطوریهای ایران فعالیت میکرد، بسته شد. از سویی دیگر حکومت مرکزی هم برای رویارویی با شرایط تحمیل شده، از مردم کمک میخواست. مردمی که خود دیگر در وضع عادی بهسر نمیبردند، مجبور شدند مالیات بپردازند. حتی مالیاتهایی که عقب افتاده بود و مالیات سال آینده هم پرداخت شد تا وزارت مالیه جانی بگیرد. درگیریها در نواحی غربی کشتهها و زخمیهایی بهبار میآورد. بنا به مشاهدات آن روزها که در متنهای تاریخی روایت شده است، روستاییان زخمیها را در خانههای خود جای میدادند. مردم، پناهگاه یکدیگر شده بودند. نبرد قدرتها اما شمال و جنوب و پایتخت را تحتتأثیر قرار داده بود و سایه قطحی را بر پهنای ایران گسترانیده بود؛ زمان باید میگذشت تا زخمهای ناسور
بهبود یابد.