گروه روایت نو- آنگونه که سرشماری سال 1301 خورشیدی نشان میدهد، 256 دیوانه در سالهای پایانی دوره قاجار در تهران به گونه رسمی شناسایی شده بودند. از این دیوانگان، 178 مرد و 78 زن بودهاند. اگر تنها بخواهیم آمار همین یک سال را در نظر بگیریم، موضوع و تعداد دیوانگان در ایران دستکم در دوره قاجار، به عنوان یک «مساله» مهم مطرح بوده است. دیوانگی به هر روی، پدیدهای متاخر و متعلق به امروز نیست؛ پدیده دیوانگی و دیوانگان، آنگونه که از منابع و روایتهای تاریخی برمیآید، از هزارههای دور در گذر تاریخ، به عنوان یکی از مسائل جامعه ایرانی ثبت و روایت شده است. فعالیت بخشهای ویژه اینگونه بیماران در بیمارستانهای قدیم ایرانی در سدههای گذشته، بیانگر توجهی است که دولتها به مراقبت و نگاهداری از اینان داشتهاند. همچنین وجود مرکزی به نام «مارستان» به عنوان مکانی برای نگاهداری بیماران روانی و دیوانگان در برخی از شهرهای ایران در سدههای دور، نشاندهنده توجه ایرانیان به این پدیده بوده است. یک مرکز بزرگ پزشکی به نام دارالشفا در سده پنجم هجری در یزد وجود داشت که بخش اعصاب آن را مجلسالمجانین یا محفلالمجانین میخواندند. همچنین در بسیاری از بیمارستانهای اسلامی ایران از قصهگویان و نقالان برای مشغول نگاهداشتن بیماران در بیمارستان استفاده میکردهاند. بنا به روایت کتاب ارزشمند «ذخیره خوارزمشاهی» که تالیف آن به سده ششم هجری بازمیگردد، از گوشههای مختلف موسیقی در حالات مختلف روانی بهرهبرداری درمانی میشده است. همچنین با نگاهداری بیماران در باغهای سرسبز و اتاقهایی که جریان ملایم آبی در آنها روان بود، درمان اینگونه بیماران را تسریع میکردند.
این اما رویه رسمی و حکومتی چگونگی برخورد با پدیده دیوانگی و دیوانگان در تاریخ است. جامعه و مردم عادی اما با دیوانگان چگونه روبهرو میشدند؟ روایتهایی از آزاررسانی کودکان به افراد دیوانه و دارای اختلال ذهنی در کوچه و خیابان در دست داریم؛ «طفلان شهر بیخبرند از جنون/ یا این جنون هنوز سزاوار سنگ نیست ... دیوانهای که نرمد از سنگ کودکان/ بیرون کنش از شهر که کامل عیار نیست».* این کار اما از نگاه جامعه ایرانی سبکسری قلمداد میشد و کاری نکوهیده به شمار میآمد. این مساله حتی تا دهههای پیش در جامعه ایرانی به چشم میآمد؛ تا زمانی که یک بیمار روانی و دیوانه، در کوچه و خیابان مشکلساز نمیشد و آزاری به کسی نمیرساند، جز برخی کودکان و البته آنانی که ذهنی مریض داشتند- و البته اینان را میتوان بیماران واقعی روانی در شمار آورد- مردم عادی نه تنها به آن دیوانه کاری نداشتند، که، با نگاهی محبتآمیز با او روبهرو میشدند. برخورد انسانی جامعه با بیماران روانی و دیوانگان، تا زمانی که نهادهایی مدرن چون بهزیستی و مراکز توانبخشی و تیمارستانها به گونهای پررنگ، نقشهای خود در این حوزهها را برعهده گرفتند، ویژگی اخلاقی ایرانیان در سدههای گوناگون تاریخی بوده است. نگاه ملاطفتآمیز به این بیماران در همه بخشهای فرهنگ ایرانی به چشم میخورد؛ در شعر، عرفان و اخلاق. این حوزهها گویی بر خود میدیدند، به عنوان یک کارکرد اجتماعی، ایرانیان را با این پدیده و چگونگی رویارو شدن با آن آشنا کنند. این که مجنون و دیوانه را نباید آزرد؛ پندی بزرگ است که اینان برای جامعه ایران داشتهاند. در عمل نیز به جز استثناهایی که گفته آمد، گونهای مدیریت مردمی و اخلاقی را در اداره بیماران روانی و دیوانگان در جامعه ایران هزارهها و سدههای گذشته میبینیم.
* شعری از نشاط اصفهانی