سیاوش جمادی مترجم و پژوهشگر فلسفی
چندی پیش مقالهای خواندم که درباره صلح سخن گفته و مواردی را برشمرده بود که بدون آنها، صلح ناممکن است. پیشتر در جاهای دیگر نیز این مطالب را مطالعه کردهام. مواردی مثل اینکه صلح بدون عدالت ناممکن است و عدالت هم بدون صلح پایدار جهانی محقق نمیشود؛ صلح پایدار جهانی، در شرایطیکه نابرابریهای اجتماعی و سیاسی و اقتصادی و فقر و گرسنگی، وجود دارد، محقق نمیشود؛ توسل به زور ناضروری برای رسیدن به قدرت سیاسی، مانع تحقق صلح است؛ صلح، بدون به رسمیت شناختن حرمت ذاتی و کرامت همه انسانها و وجود یک سیستم حقوقی ناظر بر آن، تحقق پیدا نمیکند؛ به رسمیت شناختن تکثر اجتماعی و گفتوگو برای حل مسالمتآمیز نزاعها، عامل دیگری در ایجاد صلح است.
اما اینکه جزء به جزء یکسری از علتهای پدیدآورنده صلح را برشمردیم، تازه اول مسیر است. باید دنبال عاملی اساسی باشیم که همه این موارد را به هم پیوند میدهد. اصل مسأله، این است که دنبال عامل اصلی بگردیم که رشته وحدانی این کثرت است و آنها را مانند پیوستاری، به هم متصل کرده است.
اینکه میگویند صلح جهانی، نیازمند عدالتاجتماعی، سیاسی و اقتصادی است، نه فقط در دوران مدرن، بلکه برخلاف مفهوم آزادی از دیرباز و از دورانهای باستان، مطرح شده است. اگر آزادی سوژه، امر جدیدی است، اما عدالتخواهی، مطالبهای بوده که پیش از عصر مدرن هم وجود داشته است. چراکه بیعدالتی، مستقیما و از نظر هستی اجتماعی که قدیم و جدید ندارد، تاثیر مستقیم در هستی خاص انسان دارد و با گوشت و پوست و خون احساس میشود.
در قرون وسطی و در شرق، مفهومی به نام دموکراسی، حکومت براساس مصالح عامه یا عقلانیت جمعی نداریم بلکه چنین چیزی، کفر و منفور محسوب میشده است. شواهد بسیار زیادی هم میتوان آورد که این موضوع، به دلیل بیاطلاعی نبوده است. فارابی و سهروردی که طرح حکومتهای افلاطونی را ارایه دادند، بیخبر نبودهاند و با غضب از کنار آن رد میشدهاند. ما مفاهیمی مثل دموکراسی و حکومتهای مردمی نداریم؛ هرچقدرکه گذشتگان برای ما قابل احترام باشند، اما نباید از آنها اسطوره ساخت و بگوییمکه مثلا آزادیای که حافظ میگوید، همان آزادیای است که در عصر جدید و در لیبرالیسم مطرح میشود. اساسا در آن زمان، مردم، جامعهمدنی و قدرتمدنی، معنایی نداشته است اما بیعدالتی، همواره وجود داشته و در نزد همگان، واجد معنای واضح و روشنی بوده که همواره با پوست و گوشت و استخوان حس میشده است.
دوران جدید آغاز میشود و امیدهایی جرقه میزند. بهخصوص در عصر روشنگری در سده هجدهم، مثلا یکی از اندیشمندان در زمان بعد از انقلاب 1789 فرانسه، در دوران بسیار تاریک و خونبار، در کتاب خود سرشار از امید به آینده مینویسد: بهزودی زمانی فرامیرسد که همه در کنار هم در صلح و عدالت و عقلانیت زندگی میکنند.
در هر حال، اصل اول و دوم (که صلح بدون عدالت ناممکن است و صلح در شرایطی که نابرابریهای اجتماعی، سیاسی، اقتصادی و فقر و گرسنگی، وجود دارد، محقق نمیشود)، یکی هستند. نمیخواهم از دیدگاه مارکسیستی بگویم که اقتصاد، زیربناست، اما اقتصاد، اساسی است. یعنی اگر از خشونت انسان بپرسیم و اینکه منشأ آن چه چیزی است؟ باید بگوییم منشأ خشونت از ترس، تشویش، کمداشت و امثال اینها است. این کمداشتها هم روحی است و هم مادی. اما در وهله اول، مادی است. هر انسانی اگر در تنگنایی قرار بگیرد که ناچار باشد برای زنده ماندن، یک گزینه را میان دوگزینه، انتخاب کند، آنجا خشونت آغاز میشود. کمداشت در مرحله نخست، روزی سه وعده غذا است. مادامیکه در جهان، در دغدغه و تشویش آینده مادی انسانها، در حد معتدلی، صلح ایجاد نشود، خشونت هم وجود خواهد داشت. البته این انتظار که صلح جاودان و پایدار برای همیشه در جهان بهوجود بیاید، خلاف هستی انسان است. چراکه در هر شرایطی، شرارت و خشونت پیش میآید. حتی در جوامع بسیار پیشرفته و دموکراتیک، باز هم آمار جرم و جنایت به صفر نمیرسد.