محمدرضا نیک نژاد آموزگار
1- گفت: 31 شهریور برای کلاس اولیها جشن شکوفهها برگزار میشود. این جشن هزینه دارد. گفتم: در خدمتم. گفت: پس 50هزار تومان! پرداخت نمایید تا فرزندتان را به جشن دعوت کنیم. گفتم: 50هزار تومان!؟ مگر میخواهید عروسی بگیرید!؟ خندید و گفت: فقط گروه موسیقیاش کلی پول میگیرد و شیرینیاش میشود... خشکم زده بود. از سویی پسرم سرزنشآمیز و التماسکنان به من خیره شده بود و از دیگر سو، 50هزار تومان، افزون بر اینکه پول زور بود، پرداختش برایم کمی سخت مینمود. چارهای میانه برگزیدم و گفتم: چشم! الان پول همراه ندارم. میآورم خدمتتان!
2- دفتردارِ رو به بازنشستگی دبیرستانمان بود. به سوئد مهاجرت کرد. دخترش با اینکه در اینجا دیپلم گرفته بود، برای هماهنگشدن با ساختار آموزشی آنجا، باید یکی- دوسال دیگر به مدرسه میرفت. سال بعد که بازگشت، سری به دبیرستان زد. از خودش و کارش پرسیدم. گفت در یک دبستان بهعنوان کتابدار کار میکنم. از وضع دخترش و مدرسههای آنجا پرسیدم. گفت پیش از ورود به مدرسه و کلاس، کلی آزمایشهای پزشکی رویش انجام دادهاند. پس از پی بردن به پوسیدگی شماری از دندانهایش، او را به دندانپزشک معرفی و همه را به رایگان درمان کردند. گفتم هزینه درس خواندن در آنجا چقدر است؟ گفت 7سال نخست، افزون بر پرداخت کمک هزینه آموزش، کتاب و دفتر و همه نوشتافزارها رایگان است و در مدرسه صبحانه و ناهار رایگان هم میدهند. سال نخست که دخترم مشکل زبان داشت، زمانهای بیکاری، آموزگارش تلاش میکرد تا او را به سطح درسی دیگر بچهها برساند. پرسیدم پول میگرفت!؟ خندید و گفت: نه رایگان!
در بزرگترین اقتصادهای لیبرالیستی، آموزش
بهخاطر پیامدهای مثبتش بر سواد فردی و اجتماعی، از دیگر گسترههای اقتصادی–اجتماعی-سیاسی جدا میشود. همه میدانیم که تهیدستی یک خانواده، میتواند سرراست بر آموزش و پرورش فرزندان کارگر افتد و در دراز مدت افزون بر پیامدهای منفی فردی و خانوادگی، جامعه را نیز بینصیب نمیگذارد. از این روست که در کشورهایی که اقتصاد بازار فرمانفرمایی میکند، آموزش رایگان است و در شماری از آنها که مالیات دولت از مردم، نزدیک به 60درصد درآمد خانوادههاست! آموزشهای مقدماتی و گاه کل دوره مدرسه تا ورود به دانشگاه و حتی در دانشگاه رایگان است. اما در کشور ما مدرسههای دولتی مثل شترمرغ را بهخاطر میآورد. به او میگویند بپر، میگوید من شترم. میگویند خب، بار ببر میگوید من مرغم! مدرسهها نه دولتیاند و نه خصوصی. مدیران برای سروسامان دادن به هزینههای جاری، نیاز به کمکهای مردمی دارند. بیگماندرصد بالایی از این مدرسهها بدون این دریافتها، حتی در پرداخت فیشهای برق و آب و تلفن و سوخت و... درمیمانند! بودجه دولت کفاف هزینههای عمومی وزارتخانه را هم نمیدهد و... از این داستان پر آب چشم که بگذریم، منِ پدر یا مادر، یا باید در برابر این بی توجهیها به آموزش بایستیم و پولی پرداخت نکنیم و کودکانمان را، هم از یکسری از مزایای آموزشی محروم نماییم و البته گاهی در معرض
بیمهریهای مدرسه قرار دهیم. و یا از جاهای دیگر زندگی خود، همسر و فرزندانمان بزنیم و به مدرسه کمک کنیم! نمیدانم نام اینگونه آموزش چیست؟ خصوصی، دولتی، نیمهدولتی!؟ اما هر چه هست تاب نگاههای ملتمسانه کودک و فشار بیامان وجدان، واقعا سخت است!