| حسین شیرازی |
بعضي اوقات ما فكر ميكنيم كه مرام و معرفت تنها مختص پورياي ولي بوده كه به شكست عمدي تن داده تا دلي را نشكند و به پهلوانها و لوطيها و كساني كه حال و هوايشان با ما متفاوت است. ما هم كه قرار نيست ورزشكار باشيم؛ چه رسد به پهلوان. خوي پهلواني و اينجور چيزها هم متعلق به دورهاي در گذشته بوده كه حالا اثري از آن نيست. البته اين حرف خيلي هم بيربط نيست. واقعا پهلوانهاي قديم براي خودشان شأني قایل بودند كه اجازه نميدادند هرطور كه بخواهند رفتار كنند و هرجور كه بخواهند سخن گويند. خودشان را مكلف به آن چيزي ميدانستند كه امروزه «مسئوليت اجتماعي» ناميده ميشود. در قبال ديگراني كه ازشان توقع خير و كمك داشتند، احساس مسئوليت ميكردند. اينطور نبوده كه فقط به دنبال جمع اموال و خريد خانه و خودرو لوكسي باشند كه ديگران را حيرتزده كند. اين خصوصيات پهلوانانه را ميتوان در دوران معاصر هم سراغ گرفت. مثلا مرحوم تختي را ببينيد. در حالي كه در برههاي به دليل اختلافاتش با نظام سياسي به شدت به تنگناي مالي افتاده بود، شبي در زورخانهاي دعوت داشت و دم در، پيرزني جلوي راهش را گرفت و با عتاب گفت كه خيلي وقت است منتظر ديدن او بوده و شوهر مريضي دارد كه از پس هزينههاي درمان او بر نميآيد. از تختي كمك خواست و تختي هم بهرغم مشكلات شديد مالي، فيالفور اتومبيلش را به گاراژي در همان نزديكي برده و فروخته و با پولش از پيرزن دستگيري كرد. يا ماجراي اعانه جمع كردن او براي زلزلهزدگان را هم كه از ياد نبردهايم. القصه! درحال حاضر و زمان كنوني، كماند پهلواناني كه مسئوليت اجتماعي براي خويش قایل بوده و اينطور دغدغه رفع حاجات ديگران را داشته باشند. حالا چرا اينها را گفتم و ميخواستم به كجا برسم؟ شايد خيلي بيربط باشد. شايد هم نه. واقعيتش، ديروز كه مسيري را با تاكسي ميپيمودم، اتفاق خيلي كوچكي افتاد كه فكر كنم هيچوقت از يادم نرود. ميخواستم سوار تاكسيهاي خطي سر خيابان شهيد نجاتاللهي بشوم. تاكسي، 2تا مسافر داشت و من هم سوار شدم و شديم 3 تا. آقاي ميانسالي جلو نشسته بود و آقاي جواني عقب. آقاي ميانسال خيلي عجله داشت كه به مقصدش برسد. قبلا از كسي آدرس پرسيده و به دليل اينكه آدرس را اشتباه داده بودند يا خودش اشتباه متوجه شدهبود، سر از نجاتاللهي درآورده بود؛ در حالي كه بايد از مسير ديگري ميرفت. حالا ميخواست از اينجا برود انتهاي خيابان نجاتاللهي و از آنجا باز تاكسي ديگري سوار شود. دل توي دلش نبود. خيلي عجله داشت. آقاي جواني كه عقب نشسته بود آدرس را براي او توضيح داد و گفت كه از اينجا چطوري برسد به مقصدش. آقاي جوان آدرس را كه داد، وقتي ديد آقاي ميانسال خيلي عجله دارد، به راننده تاكسي كه هنوز منتظر بود تا يك مسافر ديگر بگيرد، با دست اشارهاي كرد به اين مضمون كه بيا برويم؛ من يك نفر ديگر را هم حساب ميكنم. همين. خيلي جالب بود؛ نه؟! رفتار آقاي جوان را ميگويم. وقتي فهميد آقاي ميانسال عجله دارد، كرايه يك نفر ديگر را هم حساب كرد تا تاكسي زودتر راه بيفتد. آقاي ميانسال هم اصلا نفهميد كه چرا تاكسي با 3 تا مسافر راه افتاد و نميدانست كه آقاي جوان به خاطر او، كرايه اضافي پرداخت كرد. آقاي جوان پيش خودش نگفت «اصلا به من چه؟ اگر خيلي عجله دارد، خودش كرايه يك نفر ديگر را حساب كند تا تاكسي زودتر راه بيفتد. من كه عجله ندارم؛ او عجله دارد!» شايد پيش خودش فكر كرده كه ممكن است آقاي ميانسال وضع مالي خوبي نداشته باشد و در توانش نباشد كه كرايه يك نفر اضافه را حساب كند. به هر حال، هر چه كه بود، از مرام آقاي جوان خيلي خوشم آمد. پيش خودم فكر كردم بعضي از رفتارها اگرچه به ظاهر كوچكاند، اما ميتوانند هم روي خود فرد و هم روي اطرافيان چقدر اثرگذار باشند. كافي است كه لحظهاي تامل کنيم تا موقعيتهايي را كه ميتوان با يك رفتار كوچك، حال كسي را بهتر كرد ، كشف كنيم. كمك به خوب كردن حال ديگران، نوعي فتحالفتوح است!