حميدرضا نعيمي نمايشنامهنويس و كارگردان
امروز بیکاری جوانان، اعتیاد و فحشا و در پارهاي موارد کمشدن عزت ایرانی آزاردهنده است. مضاف بر آن، در كشور ما حقوق برخي از هنرمندان نادیده گرفته شده است. همه اين موضوعات قلبم را به درد میآورند. در شرايط كنوني سهم هنرمند از سرمایه مملكت چيزي در حد صفر است. امروز تمركز بسياري از ارگانها روي ساختن بناهايي است كه وجودشان در جامعه اهميت چنداني ندارد. در عوض توجه به ساختن سالنهای تئاتر، کتابخانهها و ساير مكانهاي فرهنگی چيزي نزديك به صفر است. اين در حالي است كه کشوری مثل آلمان بيش از 300 سالن تئاتر دارد و ما كمتر از 30 سالن تئاتر در كل كشور داريم. اگر نگاه به كيفيت را ناگفته بگذاريم، درمييابيم در يك مقايسه كيفي ما كمتر از يك دهم كشوري چون آلمان به فرهنگ بها دادهايم. بنابراين نبايد هم در مقابل چنين كشوري حرفي براي گفتن داشته باشيم. ايران كشوري است كه به لحاظ فرهنگي، گذشته قابلاتكايي دارد اما واقعا مراجعه ما به داشتههاي پيشينيمان چقدر است؟ امروز شاهنامه بهعنوان يكي از كتابهاي ادبي فاخر فرهنگ ايران تا چه حد مورد استفاده قرار ميگيرد؟ وقتي خودم را در چنين فضايي قرار ميدهم به اين نتيجه ميرسم كه اگر تئاتر نبود، هیچ چیز دیگری در زندگی من وجود نداشت. تلویزیون سرشار از برنامههای شکلاتپیچي است كه نميتواند مرا جذب خودش كند. سینما هم وضع تأسفباری دارد. تنها دستاویز من و كساني چون من برای نشاندادن مشکلات موجود در جامعه همين تئاتر است. از نظر من اين تنها راهي است كه با استفاده از آن ميتوانم مشكلات را به مردم و مسئولان نشان دهم. از نظر من، تئاتر جایی است كه از طريق آن نهتنها ميتوان با مردم ارتباط برقرار كرد بلکه جایی است برای ارتباط با مسئولان. بهنظر من مسئولان درحال انجام کارهای کلان مملکتی هستند و از درد مردم و مشكلات موجود در کوچه پسکوچههای این شهر آگاهي ندارند.
بهگمان من مسئولان هنوز نميدانند كه يك هنرمند ميتواند بزرگترین خدمت را در اختیار جامعه قرار دهد. از همينروست كه متاسفانه تصور عمومي اين برداشت را در ذهنها شكل ميدهد كه هنرمند درحال سیاهنمایی است. درحالیکه هنرمند سعی دارد مشکلات را نشان دهد تا مسئولان واکنش نشان دهند و نابسامانیها را حل کنند به همین دلیل قصدش سیاهنمایی نیست. متاسفانه به جای واکنش مسئولان نسبت به شرایط اجتماعی، حالتی پیش میآید که به دلیل نشاندادن مشکلات، همين مسئولان هنرمند را منزوی میکنند تا دیگر کاري انجام ندهد. با توجه به اینکه ما وارد دوره شهرنشینی و مدنيت شدهايم، باید قوانین این مدنیت را هم رعایت کنیم. یکی از این قوانین حق اعتراضي است كه براي شهروندان مفروض است. براساس اين مدنيت هر شهروند، حق دارد تا زمانیکه به منابع مالی دولتی و عمومی لطمه نزده؛ انتقاد داشته باشد. اين در حالي است كه به گمان من مسئولان به هنرمندان افتخار نمیدهند کار آنها را ببینند، بلکه این هنرمند است که به مسئولان افتخار میدهد بيايند و کارش را ببینند. از همين طريق است كه مسئولان میتوانند برای خودشان چهره و قبایی فرهنگی بدوزند. من عاشق ایران هستم اما ایران سوییس نیست که هیچ مشکلی نداشته باشد و باید مشکلات را نشان داد و با پنهانسازی هرگز مشکلی حل نخواهد شد. با اين وجود اطمينان دارم مسئولان ما با نیت خیر میخواهند به این مملکت خدمت کنند ولی در بین آنها هم کسانی هستند که نیت خیر ندارند. بنابراين به اعتقاد من نبايد نسبت به مسئولان گارد گرفت و در عوض مسئولان هم نباید نسبت به هنر گارد بگیرند. هنرمند قرار نیست نسبت به مشکلات راهکار بدهد. او میتواند مشکل را نشان دهد و مسئولی که در این زمینه تخصص دارد بايد این مشکل را ببیند و حلش کند. نکته دیگری كه میخواهم به آن اشاره كنم سرانه مطالعه ایرانیهاست كه در وضع نامناسبي قرار دارد. امروز مشكلات و مشغله ایرانیها خیلی زیاد است. عموم خصوصیات و اخلاقهای مثبت مانند فتوت و جوانمردی و ایثار در زمانهای قدیم از طریق کتابهایی مانند شاهنامه به مردم منتقل میشده که امروز اصلاخوانده نمیشوند تا بتوان از آن رهگذر، همچنان مفاهيمي از اين دست را منتقل كرد. تئاتر به دلیل قابلیت رسیدگی به جوانب مختلف اين موضوعات، هنوز هم برای من همان طعم روز اول را دارد و از جاذبهاش کم نشده است. تئاتر هنوز برای من مانند یک بازی است که نتوانستهام بخشهای عظیمی از آن را کشف کنم. تئاتر بیانتهاست و شاید من نتوانم از همه کوچههای آن عبور کنم ولی تلاشم این است که آن را احساس کنم. به همین خاطر بعد از نمایش «سقراط» به دنبال نمایشی با مسیری متفاوت هستم که نو و تازه باشد و از تجربههای قدیمم در آن اثری نباشد. تئاتر هر روز برای من رنگوبوی جدیدی دارد و به شدت میل خودویرانگری در من وجود دارد با اين توضيح كه دوست دارم هر چه را که میسازم ویران کنم و ببینم آيا ميتوان از آن چیز بهتری ساخت يا نه. برخی هنرمندها هم البته هستند که در کسوت و مقام اولیه خودشان باقی ماندند و تغییر نکردند. بهنظر من اين مسأله یک نوع درجازدن است كه هيچ پيشرفتي از پس آن قابل رویت نيست. یک روز مرحوم استادمحمد به من گفت: «فلانی میتوانست نویسنده خیلی بزرگی شود، اما نشد. میدانی چرا؟ چون خیلی زود استاد شد و همین جلوی پیشرفت او را گرفت. با اولین کاری که از آن شخص به روی صحنه رفت همه گفتند تو یک پدیده هستی. از همان لحظه آن شخص در کسوت استادی قرار گرفت درست از همان موقع درجا زدنش آغاز شد». میل به خود ویرانگری باعث شد که من نسبت به داشتههایم هیچ دلخوشی نداشته باشم. من به نداشتههای امروزم، ایمان دارم. نداشتههایی که امیدوارم روزی آنها را به دست بیاورم چون داشتههای مرا تا امروز رقم زده است و آن چیزی که ثابت میکند من هنوز پویا و زنده هستم، نداشتههایی است که میخواهم آنها را کشف کنم.