شماره ۶۰۱ | ۱۳۹۴ سه شنبه ۹ تير
صفحه را ببند
30 روز 30 حکایت
پشت در

از حاج محمد اسماعیل دولابی نقل است: «صبر کن، خدا در را باز می‌کند. تنها، نشستن و مودب بودن کار شماست. اما باز کردن یا باز نکردن در با اوست. اختیاری نیست! هر وقت دیدی تاخیر افتاد پشت در بایست. مبادا بروی و بگویی چیزی نمی‌دهند. با هنر و فهمت تا پشت در برو. در را محکم نزنی، یا اصلا در نزن. صاحبخانه خودش می‌داند، همانجا بنشین. شبی که حضرت زهرا (س) را می‌خواستند دفن کنند اصحاب حضرت امیر پشت در آمدند تا کمک کنند. حضرت امیر، امام حسن (ع) را فرستاد که پشت در صدای گریه می‌آید، ببین کیست؟
 امام حسن (ع) گفت اصحابند، گریه می‌کنند که در را باز کنید داخل بیاییم. حضرت فرمود بگو بروند اول اذان بیایند تشییع جنازه کنند. این‌ها رفتند اما یکی ماند و نرفت. همانجا نشست. نتوانست برود. یک دقیقه بعد حضرت امیر دیدند هنوز صدای گریه می‌آید. فرمودند پسرم مگر نگفتی بروند؟! عرض کرد چرا، دو مرتبه دم در رفت و فرمود چرا نرفتی؟ گفت پای رفتن نداشتم... حضرت امیر گفتند بگو بیاید داخل.
ببین که کمی پشت در ایستادن خوب است. به اشاره ملتفت باش. از یکسال، 5 سال پشت در ایستادن نترس. پشت در بهترین جاست.

 


تعداد بازدید :  220