ماهچهره تهرانی | علی حاتمی، کارگردان نامدار سینمای ایرانی، هنگامی که شخصیتهای دومین فیلم خود را در سال 1350 خورشیدی جلوی دوربین برد، میدانست که میخواهد از چه مرام و مسلکی صحبت کند و چهچیز را به تصویر بکشد. در آن روزگار جوانمردی و لوطیگری در کسوت باباشملها رو به تنزل گذاشته بود. او با ساخت فیلم باباشمل، ردپای جوانمردان تهران را در فضایی سنتی و نوستالژیک دنبال میکرد. این فیلم، بهنوعی زندهکردن گذشته براساس قصهای فولکلور بود؛ گونهای بازگشت به خویشتن. باباشمل قهرمان فیلم در درگیری با لوطیحیدر، با او دوست میشود. در ادامه وقتی به دختری بهنام شوکتالملوک دل میبندد، دختری که لوطیحیدر نیز دلباخته او است، نمیداند دوست همراهش برای چه محله را ترک میکند و میرود. باباشمل در پی او میرود و از دل او با خبر میشود و ادامه ماجرا ...
حضور باباشملها در تهران قدیم حضوری درخور توجه است. باباشملها، درواقع لوطیها و داشهایی بودند که از سوی هوادارانشان بدینلقب خوانده میشدند و سردسته گروهی کمتعداد بهشمار میآمدند. حرف باباشملها برای گروه، حرف آخر بود و روی آن دیگر حرفی زده نمیشد. لوطیهایی که باباشمل خوانده میشدند با گروه خود در برابر لوطیهایی که به دغلکاری روی آورده بودند، از آبرو و اعتباری درخور توجه برخوردار بودند. این مسأله جز در تهران، در دیگر شهرها نیز مشاهده میشد. احمد کسروی درباره لوطیهای تبریز اینگونه مینویسد، «درمقابل لوطیهای شرور و بدنام و نامرد، کسانی هم بودند که نهتنها آزاری به مردم نمیرساندند بلکه از مردم حفاظت میکردند، دست بیدادگری فراشان حکومت را از آنها دور و از زنان پشتیبانی میکردند و مانع کار دزدان و دغلکاران میشدند و این گروه از لوطیها، نکونام و ارجمند بودند».
عبدالله مستوفی نیز در کتاب «شرح زندگانی من» درباره اخلاق لوطیها در دوره قاجار که باباشملها نیز از آنها بودند، چنین روایت کرده است، «نان خوردن از دسترنج خود، احترام نسبت به بزرگتر، محبت و مهربانی با کوچکتر، دستگیری از ضعیف، کمک به مردمان درمانده و عفیف و پاکدامن، تعصبکشی از افراد جمعیت و اهل کوچه و محله و بالاخره شهر و ولایت و کشور، فداکاری و رکی و بیپروایی و حقگویی و حمایت از حق، بیاعتنایی به مادیات، عدم تحمل تعدی و بیحسابی، اخلاق خاصه داشی بود». لوطیها به حضرت عباس و کمربند حر قسم میخوردند. امامزاده داوود در میان امامزادههای تهران بسیار موردتوجهشان بود بهگونهای که این امامزاده به مکه آنها شهرت داشت.
برگزاری مراسم عزاداری و تعزیه، یکی از فعالیتهای اجتماعی لوطیها در شهرها بود. هزینه اینگونه مراسم را ثروتمندان برعهده میگرفتند. لوطیها با همت خویشهمتی، کارهایی مثل تزیینطاق و تکیه و سروسامان دادن به وضع جمعیت میکردند. آنها اینگونه فعالیتها را بیچشمداشت انجام میدادند و نوعی تعهد و سرسپردگی به محله خود داشتند.
چگونه یک لوطی، باباشمل میشد
رسیدن به باباشملی کار هرکس نبود. آن فرد باید خصوصیاتی را در خود میداشت. یکم، اخلاق جوانمردی و داشبودن به معنای واقعی کلمه، دوم، داشتن شایستگی و کفایت لازم، سوم، پیشکسوتی و سابقه داشتن در لوطیگری، چهارم، بردن عَلم امامحسین در جریان عزاداریها و مهارت در ورزشهای زورخانهای.
ناصر نجمی در کتاب «طهران عهد ناصری» درباره باباشملها مینویسد، «باید توجه داشت که باباشمل شدن و مطاع گشتن در نزد رؤسای یک محله، البته کار مشکلی بود و چقدر اخلاق لازم داشت تا در میان این همه مردمان ساده و متعصب و سختگیر بتوان به مقامی رسید که هیچکس برخلاف امر و اراده او نتواند رفتاری را عرضه بنماید و با اینکه هیچگونه قول و قرار، یا عهد و پیمان یا انتخاب قبلی در کار نبود، همگی افراد، مطیع و منقاد باباشمل بودند». پس از فوت باباشملی کسی برای انتخاب جانشین او مجلسی برقرار نمیکرد زیرا از پیش معلوم بود که چهکسی میتواند بر جای باباشمل بنشیند. بر این اساس، اختلافی بروز نمیکرد و افراد محل، یکدل و همراه، فردی را که بیش از دیگران به جوانمردی شهره بود و شایستهتر به جانشینی، بهعنوان باباشمل جدید به رسمیت میشناختند.
باباشملها در کوچههای شب آواز میخوانند
آواز کوچهباغی یا باباشملی ازجمله نمادهای فرهنگی شهر تهران در روزگار قدیم است؛ روزگاری که باباشملها در کوچهپسکوچههای شهر، شعرهایی را در دستگاهی از موسیقی که بعدها به بیات تهران معروف شد، میخواندند و در دل مردم، تبوتابی از بودن در محلهای امن و آرام میانداختند؛ محلهای که دیگر در آن کسی تنها نیست و باباشمل مراقب همه است. زندهیاد مرتضی احمدی که در دوران معاصر دیدهها و شنیدههایی ارزشمند از روزگار تهران در گذشته به یادگار گذاشته است، اعتقاد دارد که باباشملها آواز کوچهباغی میخواندند، «کوچهباغی آواز محبوب بروبچههای تهرون است. بچههای تهرون جز آواز کوچهباغی چیز دیگری نمیدانند. هر وقت دور هم جمع میشوند، غمیدارند یا شادند، دستهجمعی دورهم نشستهاند و بیاختیار شروع به خواندن آواز کوچهباغی میکنند. واقعا این آواز محبوب آنهاست. تمام شادی و غمها در این آواز وجود دارد». او اما باباشملها را معادل جاهلهای تهران معرفی میکند. ارجاع سخن وی به زمانی است که قدرت باباشملها در اوایل دوران پهلوی رو به افول گذاشته و به جای آنها کلاهمخملیها و جاهلها جای گرفته بودند؛ کسانی که با کسوت مردمداری، غریبنوازی و جوانمردی، از باجگیری و زورگویی رویگردان نبودند و مشتری همیشگی کافههای بدنام بهشمار میآمدند. آنهایی که هیچگاه چهره جوانمردان گذشته را نداشتند و از اینرو اعتباری رسمی نیز در تاریخ معاصر ایران بهدست نیاوردند.
چهرهای دیگر از باباشمل
در پی آنچه گفته شد، نباید پنداشت خاطره باباشملها از اذهان یکباره حذف شده است؛ باباشملها در جان و روح جامعه رخنه داشتند. رضا گنجهای که شخصیتی میهندوست داشت در دورانی نشریه طنز و انتقادی باباشمل را بهراه انداخت که نیاز رجوع بهخود در آن بهخوبی دیده میشد، احساسات مردمدوستانهاش همه مردم ایران رادربرمیگرفت و به محله یا کوی و برزنی محدود نمیشد. گنجهای با چنین رویکردی نشریه باباشمل را در سال1320 خورشیدی منتشر کرد. دوستان نزدیکش او را بابا میخواندند. اندیشه و عمل جوانمردانه و میهنخواهی او از این نوشته در شماره 78 آن مجله روشن است، «بدانید، آوازی که از گلوی بابا درمیآید، از دل شکسته و خونین ملت ایران برمیخیزد. و بابا را نمیشود خرید، زیرا او خودش را درمقابل احساسات و محبت بیکران ملتش، بدو فروخته است و هیچکس در دنیا، بیش از این، نثار بابا نتواند کرد. این حرفها را کسی میزند که ملت خود را میپرستد و نه بیمی از کس در دل دارد و نه تمنایی از غیر».
بر اساس آنچه آمد، باید گفت باباشملها در گذر تاریخ معاصر ایران، نقشی مهم را از جنبه زندگی اجتماعی ایفا کردهاند. آنها به مردم حسی از امنیت و آرامش را منتقل میکردند و باعث همدلی و یکپارچگی بیشتر مردم محله خود بودند؛ گرچه با تحولات و تغییرات اجتماعی، از جایگاه اصلی خود تنزل یافتند، خاطره آنها اما اما تا سالها در اذهان زنده بود.