محمدامين قانعيراد جامعهشناس
امروزه آدمها را نسبت به ميانگينها ميسنجند و به افرادي كه از ميانگينی خاص، بالاتر باشند، «برچسب» زده ميشود. بهعنوان مثال اگر حساسيت فرد بر مسائل عاطفي و هيجاني، بيش از حد متعارف باشد، گفته ميشود اين افراد عاطفي هستند يا درباره هيجانات ديگر گفته ميشود اين افراد پرخاشجو، خشك و عقلاني یا ... هستند. جامعه اين رفتارها را ميسنجد و با گرفتن ميانگين موضوع، درباره آدمها قضاوت ميكند. از نظر جامعهشناسي، ميانگين نرم جامعه مشخص ميكند كسانيكه بيشتر يا كمتر از نرم متعارف داراي ويژگيای خاص هستند، با اسم ديگري خوانده شوند. البته باید توجهداشت در همه جوامع چنين فرآيند نامگذاري وجود دارد.
ممكن است عاطفي بودن در جامعه تبديل به برچسبی منفي و باعث حذفشدن ويژگيهاي خوب اخلاقي شود. وقتي شما جاي خودتان را در مترو به فردي ميدهيد كه از شما بزرگتر است، درواقع مسألهای اخلاقي را رعايت ميكنيد. ممكن است در این میان، يك نفر پيدا شود و به شما بگويد: «چرا تا اين حد عاطفي هستي؟! چرا اين كار را كردي؟» چنين نگاهي ممكن است باعث شود در تجربيات بعد، به گونهاي ديگر رفتار كنيد. درواقع نظر آن فرد بر رفتار شما تاثير منفي ميگذارد و ممكن است پس از آن تجربه، ديگر ويژگي اخلاقي مثبتی كه در سپردن جاي خود به يك بزرگتر تجلي پيدا ميكرد، از خود نشان ندهيد. بنابراين، اين مسأله مستقيما و لزوما به عاطفه ارتباطي ندارد. زيرا چنين رفتارهاي اخلاقي از كنش نينديشيده، خام و از هيجانی عاطفي برنميخيزند. بروز چنين رفتارهايي محتاج نوعي خرد عقلاني-اخلاقي و پختگي شخصيت و ظرفيت كنترل بر خويش است. با اين وجود ممكن است برچسبزدنهاي بيمورد، باعث حذف شدن رفتارهاي خوب شود. بنابراين در چنين وضعي بسیاري از رفتارهاي ما كه جنبه اخلاقي دارند، به بهانه عاطفيبودن حذف ميشوند. باتوجهبه اينكه از نظر برخي افراد عاطفه و عقل در مقابل هم قرار دارند، بهنظر ميرسد فرد عقلاني كسي است كه نسبت به ديگران حس دلسوزي و همدلي ندارد، به نيازهاي ديگران پاسخ نميدهد و از خود گذشتگي ندارد. چنين انسان عقلاني، اصلا به درد زندگي نميخورد و با مجموعه چنين افرادي امكان به وجود آوردن يك جامعه انساني اخلاقي از اساس وجود ندارد زيرا اين افراد آدمهايي هستند كه نميتوانند هيچگونه مناسبات همدلانهاي را با ديگران برقرار كنند. بنابراين چنين جامعهاي با يك نوع خلأ اخلاقي مواجه ميشود.
ازسوي ديگر خود عاطفه هم تا وقتي كه تنها يك نوع عاطفه انساني است، چيز بدي به حساب نميآيد. عاطفه از جنس انرژي است. انسانها مثل باتري هستند كه نياز دارند، شارژ شوند. درواقع ميتوان گفت عاطفه عامل شارژ شدن باتريای است كه باعث بروز كنشاجتماعي ميشود. به بيان ديگر عواطف و احساسات نيروي محركه رفتارهاي ما هستند. نه اينكه جنس همه رفتارهاي ما عاطفي است اما همه رفتارهاي ما نياز به عاطفه و احساسات دارند. به واقع هر نوع رفتار اجتماعي نيازمند عاطفه است. باتري احساسات شما، بايد شارژ باشد تا بتوانيد با ديگران رابطه اجتماعي مثبت برقرار كنيد و در ادامه در كنار هم قرار گرفتن چنين افرادي است كه جامعه سالم را شكل ميدهد. بنابراين انسانهاي فاقد عاطفه، انسانهايي هستند كه انرژي زندگي اجتماعي را ندارند و فقط با نوعی نگاه سرد، خشك و فاقد همدلي با محيط اطراف در ارتباطند. بیشتر کارشناسان معتقدند چنين نگاهي براي يك زندگي اجتماعي داراي خطرات متعددي است. نحوه كاربرد برچسبها، نبايد به نحوي باشد كه سبب اخلاقزدايي از جامعه شود. در ضمن عاطفه موضوع ارزشمندي است. بيعاطفه بودن آدمها سوي دیگر قضيه است. ممكن است طرف مقابل انتظارات خارج از حد تعادلي داشته باشد و ديگري كه نميتواند به انتظارات او پاسخ دهد، فردي بيعاطفه تلقي شود. بنابراين بيعاطفه بودن ميتواند برچسبي باشد كه از سوي افراد متوقع با توقعهاي خارج از عرف، به افراد ديگر زده ميشود.
بههرحال بايد به عنصر عاطفه در جامعه توجه كنيم زیرا عاطفه عنصر ضروری جامعه انسانی است. منظور در اينجا عاطفهاي است كه با اخلاق پيوند خورده است. عاطفهاي كه ميتواند مبناي سرمايهاجتماعي در جامعه باشد، مناسبات اجتماعي را بهبود ببخشد و اعتماد بين آدمها را ارتقا دهد. ما نباید از اين موضوع نگران باشيم كه جامعه ما عاطفی است. البته ممكن است همين عاطفه به احساسات هيجاني نينديشيده و كنترل نشدهاي تبديل شود كه مضرات فراواني دارد. بنابراين عواطفاجتماعي براي جامعه لازم است در عين حال بايد به جنبههاي منفي برخي از هيجانات اجتماعي هم توجه شود.