شماره ۵۹۹ | ۱۳۹۴ يکشنبه ۷ تير
صفحه را ببند
نیمکت (تجربه آموزش مهارت‌های زندگی در مدرسه)
زباله‌های به یادماندنی!

|  رویا‌هاشمی  |   آموزگار   |

تجربه معلمی در دبستان به من ثابت کرده که وقتی برای آموزش موضوعی، ابزار و وسایل آموزشی را از پیش آماده می‌کنی و به کلاس می‌آوری، آرامش را در کلاس برقرار می‌کنی و با فعالیت‌های انگیزشی سعی در جلب‌نظر بچه‌ها به موضوع مورد نظر داری، تاحدی انرژی خودت را تلف کرده‌ای! و با این همه صرف زمان و تلاش، نصف نتیجه زمانی‌که بچه‌ها را با زندگی روزمره درگیر می‌کنی، نمی‌بینی! ایمان به این دستاورد در شغل معلمی برای من دست‌کمی از پذیرفتن قوانین علمی ندارد. همان‌طورکه قبول کردم نقطه‌جوش آب، صد درجه است، فهمیدم که آموزش در دوره ابتدایی بیشتر از هر چیز کسب مهارت‌های زندگی است و دانش در این دوره، از دل روزمرگی‌های زندگی ایجاد می‌شود. اما با اعتقاد به این قانون، در جلسه معلم‌ها، طرح آموزش بازیافت زباله‌ها را پذیرفتم. قرار شد از فردا به مدت یک هفته در این‌باره با بچه‌ها صحبت کنیم و یک‌سری اطلاعات درخصوص اهمیت و چرایی تفکیک و بازیافت زباله‌ها به آنها بدهیم تا از این طریق بچه‌ها متوجه استفاده خاص و متفاوت از سطل‌های زباله خشک‌و‌تر شوند و هدف نهایی از این طرح این بود که این آگاهی و فرهنگ از مدرسه به خانه‌ها کشیده شود و توجه به تفکیک زباله‌ها از ساعت‌های حضور در مدرسه به کل ساعات زندگی‌شان تسری پیدا کند.
از فردای آن روز ساعتی را به بحث و گفت‌وگو درباره مفهوم بازیافت و فواید آن اختصاص دادیم. هر روز چند معلم زنگ‌های تفریح را در میان بچه‌ها می‌گذراندند و درباره پسماند خوراکی‌هایشان اطلاعات لازم را یادآوری و آنها را راهنمایی می‌کردند که هرکدام از زباله‌ها باید در چه سطلی ریخته شود. یک هفته‌ای به این طریق گذشت و انتظار می‌رفت این آگاهی‌دادن‌ها و تمرین‌ها کم‌کم به یک عادت رفتاری در دانش‌آموزان درآمده باشد. اما براساس مشاهدات معلم‌ها و دیگر مسئولان مدرسه در کلاس و حیاط، به نتیجه چندان مطلوبی نرسیدیم. همچنین بازخورد والدین به‌عنوان ناظران در خانه، به ما نشان داد این طرح بیشتر از آگاهی صرف و دادن اطلاعات خام پیشرفتی نداشته. چند هفته‌ای گذشت به این امید که برای تثبیت موضوع و تمرین بیشتر احتیاج به زمان است. تا این‌که در کلاس فارسی رسیدیم به درس «رهایی از قفس» یا همان داستان معروف طوطی و بازرگان. به بچه‌ها گفتم فردا در کلاس هر گروه باید یک کاردستی مربوط به این درس درست کند. شرایطی هم که برای درست‌کردن کاردستی تعیین کردم از این قرار بود که هر گروه باید وسیله مورد نیازش را از بین زباله‌های خشک خانه و مدرسه پیدا کند و با خودش بیاورد. سه گروه شش نفره مشخص کردم تا در مورد این‌که چه چیزی می‌خواهند درست کنند از قبل به توافق برسند. از همان زنگ بچه‌ها شروع کردند به جست‌وجو در سطل‌های مخصوص زباله‌های خشک. به کلاس‌های مختلف سرک می‌کشیدند، سطل‌های راهروها و حیاط را طوری زیرورو می‌کردند که انگار دنبال گنج می‌گردند و بچه‌های دیگر با کنجکاوی از آنها می‌پرسیدند که چی گم کردید؟ آنها هم داستان ساختن کاردستی با زباله‌های خشک را برایشان می‌گفتند. حتی آشغال خوراکی‌های بچه‌ها را از دستشان می‌قاپیدند شاید که به دردشان بخورد! خلاصه آن روز چشمشان به دنبال چیزهایی می‌گشت که تا به حال تنها به اسم زباله و چیزهای به درد نخور می‌شناختند و حالا با دقت به آنها نگاه می‌کنند تا فکر کنند ببینند که به چه دردشان می‌خورد! موضوع حتی برای چند نفری از بچه‌های کلاس‌های دیگر هم جالب شده بود و آنها هم دست به کار شده بودند.  تکلیف آن روز بچه‌ها پیدا کردن زباله‌های خشکی بود که با آنها می‌توانستند کاردستی‌های زیبا
 و به یادماندنی درست کنند. فردای آن روز بچه‌ها با کیسه‌های پر از زباله به کلاس آمدند تا از آنها دوباره استفاده کنند. قوطی‌های کبریت و مایع ظرفشویی، چوب بستنی، تکه‌های مقوا و کاغذ و... گروه‌ها سر جای خود نشستند. وسایلی را که آورده بودند به هم نشان می‌دادند تا با همفکری هم آنها را به کاردستی‌هایی که می‌خواستند، تبدیل کنند. گروهی با قوطی بستنی و کاغذهای باطله و سنجاق سر شکسته و... سعی کردند یک طوطی درست کنند. هر چند باید کلی فکر می‌کردی تا متقاعد شوی که این یک طوطی یا نوعی از پرنده است، اما بچه‌ها خودشان از کارشان بسیار راضی بودند و همین کافی بود. گروهی دیگر با چوب‌بستنی‌ها، چوب کبریت‌هایی که سرشان سوخته بود و روکش‌های کیک و بیسکویت، چند درخت درست کردند و آنها را روی یک تکه یونولیت گذاشتند و به‌عنوان جنگل معرفی کردند. گروه سوم هم آدمکی درست کردند که نامش بازرگان بود.
تقریبا وسایلی که بچه‌ها آورده بودند مورد استفاده‌شان قرار گرفت و فهمیدند که حتی می‌توانند کاردستی‌هایشان را خراب کنند و دوباره با همان‌ها یک کاردستی دیگر درست کنند . 


تعداد بازدید :  240