حسین پاکدل کارگردان و مدیر پیشین تئاتر
رضا ثروتی با «فهرست» حالمان را خوب میکند. رضا ثروتی عزیز یک هفته از تماشای «فهرست» تو گذشت و نتوانستهام لحظهای از فکر کردن به این کار کارستان بیرون بیایم. فکر میکنم خیلی از تماشاگران تو همین حال را داشته و دارند. هرجا میروم و با هرکس مینشینم، ناخودآگاه سخن از کار تو را پیش میکشم یا پیش کشیده میشود. بعید میدانم به این زودیها اثرات اثرت یقه افکارم و فکرها را رها کند. چقدر خوب که خدا، تو آدمِ ساده بیریای تعالی طلب را آفرید، اصلا خوب شد تو را هنرمند، آن هم تئاتری آفرید. تو اصلا خلق شدهای که آفرینش را روی صحنه به شکلی بشکوه بازآفرینی کنی. شاید خودت متوجه نباشی ولی تو موجود غریبی هستی. به خودت نگاه کن؛ ظاهرت ابدا نشان نمیدهد عجیبی؛ تو به راحتی میتوانی تعادل ذهنی آدم و آدمها را به هم بریزی و دیوانه را سربهراه و عاقل را دیوانهتر کنی. آدم نگاهت که میکند میبیند جسمات شبیه بقیه است - حتی شبیه خودت - ولی کلیت وجودت از کهکشانی دیگر آمده است. تو بیشتر شبیه هدیه سیارههای کشف نشدهای. انگار روحی اضافه سوار تنت شده تا از بدن تو هرکولوار بهره ببرد تا معنای هستی را بر اطلس تقدیر دوش خود حمل کنی. ساختمان تو عجیب، غریب است. آخر مگر میشود ظرف دو ساعت و نیم بتوانی با جمعی کثیر - که اولینبار است با تو بر صحنه حرفهای گام میزنند- اینطور مغز و روان تماشاگرانت را بتکانی، پراکنده کنی و دوباره و به قاعد به هم بچسبانی؛ طوری که دوباره خودشان را از دور هم با طراوت و تازگی به یاد آورند. تو کارگردان نیستی، کاوشگری. کاوشگر معدن وجودی. تو داری ذخایر نامحدودی را از درون معبد معنای تئاتر کشف میکنی. تو کاشف خودت و ما هستی، تو شاعری. از آب و آهن، گوشت و پوست، شعر میسازی. تو نقاشی. از چینش حالت بدنها کنار هم نقشهای ازلی، ابدی میآفرینی، تو رامشگری. در صحنه صداهای مرده و نغمههای دفن شده زیر انبوه خاک را با هزار ترفند بدیع وادار به ترنمی جاودانه میکنی. تو حرکت را در حرکت، باز تعریف کردی. تو بر صحنه معجزه میکنی.
دم به دم. تو راهنمای تور آخرتی. دستِ دستهجمعی ما نظارهگرها را گرفته سوار بر هودج سِحر و جادوی صحنه به تماشای برزخ و سیاحت رستاخیز میبری و باز ما را سر ساعتِ قرار، در قرارگاه هبوط، همانجا که نشسته بودیم، پیاده میکنی. آرام و بیادا، گویی گهواره هوش ما را نرمنرمک تاب میدادهای. رضای عزیز تو با این کار تولدی مدام و جاودانه را برای خود رقم زدی. تو زین پس ساعت به ساعت در خود متولد میشوی و هر روز از خود دهها رضا ثروتی دیگر میآفرینی؛ هرکدام ثروتمندتر و بخشندهتر از قبلی. تو خبر نداری، مدتی است پرتاب شدهای به فراخی جهان. تو دیگر متعلق به آینده و روزهای دیگری. زین پس تمام صحنهها صحنه توست. اگر در این وعده قطعی، وقفه بیفتد صحنهها ضرر میکنند، نه تو؛ چون تو تمام آینده را یکجا جمع کردهای و ما را با سفر به قعر زمین به آسمانها بر کشیدی. با تو در این سیر و سیاحت، به انتهای گذشته رفتیم و سر از ته آینده درآوردیم. هر کدام از نقشآفرینان «فهرست» بار سنگین آینده هنر نمایش را با خود دارند. تو شروعشان کردی، مابقی دست تو نیست، دستِ ادامه است. با این شکلی که به وجودشان دادی هرکدام ستونهای عمارت درامهای بزرگ آیندهاند. خواهی بود و خواهی دید. نگاه کن، در دور دستهای دور، پیش چشمهای تماشا، ژنهای «فهرست» درحال تکثیر شدن است. چه خوب که سختیها سختت کرده و ساخته شدی و ساختی در دل سختی. زوال تو زمانی است که همین چیزهای ابتدایی برایت با امری یا حکمی مهیا باشد، چون تعجب خواهی کرد. تو نباید تعجب کنی، رسالت داری متعجب کنی، که میکنی. تو با «فهرست» نشان دادی با خودت رقابت داری و مدام از خودت جلو میزنی. چه خوب که در این رقابت، وامدار کسی یا جایی نیستی. این افتخار برای تو و گروهت بس که تا نفس در تن دارند «فهرست» را محصول تلاش خود بدانند و به آن و خاطرات پایانناپذیرش افتخار کنند. از تو تشکر میکنم که فهرست را آفریدی. تشکر میکنم چون خوب بلدی با بردن ما به قعر مرگ و پیدا کردن و به آواز درآوردن سمفونی صدای مردگان، به بودِ ما معنا بدهی و حالمان را خوب کنی.» منبع: ایسنا