شماره ۵۹۷ | ۱۳۹۴ پنج شنبه ۴ تير
صفحه را ببند
فتح الله بی‌نیاز نویسنده و منتقد ادبی در گفت‌وگو با «شهروند»:
بشر به چیزی فراتر از صلح نیاز دارد

مجتبی  پارسا خبرنگار  طرح نو

قصه صلح، قصه امروز نیست.  شاید بتوان از
دو مقوله «صلح» و «نوعدوستی»، به مثابه مهم‌ترین ارکان انسانی یک جامعه یاد کرد. هرچه این دو مقوله، فضای بیشتری را در افکار و اذهان مردم در یک جامعه پر کند، آن جامعه به لحاظ «انسانی» فربه‌تر است. اما مسأله‌ای که در این میان، مغفول واقع شده و می‌شود، این است که پیش‌نیاز، محرک و عنصر تولید کننده صلح و نوعدوستی در یک جامعه، «عدالت» است. به طوری که صلحِ بدون عدالت، سست و تهی‌مایه و خام است. مادامی که مردمان یک سرزمین، از عدالت، بهره چندانی نبرده باشند، نمی‌توان به صلح و انسانیت، دل خوش داشت. چراکه در این شرایط، دم زدن از صلح و توصیه و ترغیب مردم به آن، دلخوش‌کنکی بیش نیست. گرچه در کشورها و جوامعی که ظلم، بیداد می‌کند، صلح‌جویی و نوعدوستی، چیز عمیقی نیست؛ احتمالا ابزاری است برای سیاست‌ورزی و سرگرم کردن خود، و مردم آن سرزمین.
درباره این موضوع، با فتح‌الله بی‌نیاز، نویسنده و منتقد ادبی به گفت‌و‌گو نشستیم. از او درباره جامعه ایده‌آل و امکان تحقق آن، صلح، انسان و شأن او در دنیای امروز پرسیدیم که پاسخ‌های او در ادامه می‌آید.

   بیش از 2 هزار سال است که عده‌ای از جامعه ایده‌آل سخن به میان آورده‌اند. چه تصویری از جامعه ایده‌آل در ذهن شما وجود دارد؟
جامعه ایده‌آل نه تنها مفهومی انتزاعی است، بلکه مقوله‌ای است مختص فضای وهم و خیال که گرچه در حالت هوشیاری و فهم تعریف می شود، اما فقط به «رویای بیداری» تعلق دارد؛ همان‌سان که پرواز ما فقط در «رویای خواب» امکان پذیر است، این امکان پذیری به این علت است که در خواب‌های ما زمین نیروی جاذبه ندارد. در جامعه ایده‌آل یا آرمانی هم هر انسانی، دیگری را همان قدر دوست دارد که خود را و چنین چیزی نه تنها محال که غیرممکن است. برای این که بدانید چرا جامعه آرمانی یا ایده‌آل شکل نمی‌گیرد رمان های «ما» اثر یوگنی زامیاتین و «1984» اثر جرج اُرول و «دنیای قشنگ نو» اثر آلدوس هاکسلی را بخوانید و اگر بیشتر وقت دارید بروید سراغ داستان‌های  «فارنهایت چهارصد  و پنجاه و یک»، «میرا» و «تنهایی پرهیاهو» به ترتیب از ری براد بوری، کریستوفر فرانک و بهومیل هرابال.  تمام این آرمانشهرها همان طور که پوپر در کتاب چهار جلدی اش «جامعه باز و دشمنان آن» نشان می‌دهد، و خودمان در عمل دیدیم، ضدآرمانشهرها یا ویرانشهرها یا ناکجاآبادهایی بودند که فقر و ستم و فساد و فضای امنیتی را وسیع‌تر و عمیق‌تر از
حکومت های پیشین کردند.
 استالین جانشین لنین، که می توان او را به همه چیز متهم کرد مگر عدول از راه لنین،  طی یک روز به اندازه شصت سال حکومت تزاری آدم کشت.
   باری، امروزه جامعه ایده‌آل در ادبیات، شکل دیگری یافته است. برای نمونه رمان «آیا  مصنوعی‌ها خواب گوسفند برقی می‌بینند» اثر فیلیپ. کی. دیک نویسنده شاخص آمریکایی (1982- 1928) که رایدلی اسکات فیلمی به نام «تیغ رو» (BLADE RUNNER ) ساخته است.
ناگفته نگذارم که شيخ شهيد، شهاب‌الدين سهروردى هم به‌دفعات از ناكجا و ناكجاآباد نام مى‌برد. با توجه به زمان زندگى شيخ، مى‌بينيم اين عارف خيلى زودتر از توماس مور به آرمانشهر مى‌انديشيد. سخن خود را با قطعه‌اى از او به پايان مى‌برم:
«پرسيدم كه خبر ده كه بزرگان از كدام صوب تشريف داده‌اند؟
آن پير كه بر كناره صفه بود، مرا جواب داد كه ما جماعتى مجردانيم، از جانب ناكجاآباد رسيده.
فهم من بدان نرسيد. پرسيدم كه آن شهر از كدام اقليم است؟
گفت اقليمى كه انگشت سبابه  بدان راه نداند.»

   منظور شما این است که چنین جامعه ‌ای تا‌کنون- حتی در زمانی کوتاه- محقق نشده است، و امیدی به امکان تحقق آن هم در واقعیت وجود ندارد؟
این جامعه در داستان‌ها و فیلم‌ها تحقق یافته است، اما در واقعیت خیر. در داستان (که به هر حال ژرف ساخت فیلم هم هست) به این دلیل محقق شده است که داستان به طور کلی یعنی جعل و ساختگی (FICTION)  اما در واقعیت این نوع جامعه حتی یک روز هم شکل نگرفته و نخواهد گرفت.  
    درباره امید به شکل گیری اینچنین جامعه‌ای می‌توان هر نوع امیدی داشت، اما فکر می کنم حق با کارل ریموند پوپر، یکی از شاخص ترین فلاسفه قرن بیستم بود که می‌گفت: «این دنیا نه بهشت است و نه جهنم، اما هر کس سعی کرد آن را بهشت کند، خصلت جهنمی آن را افزون‌تر کرد.»

   دو مقوله «صلح» و «نوعدوستی» برای شما چه معنایی دارد؟ و گمان می‌کنید لوازم وجود یا فقدان این دو چه باشد؟
وقتی من و شما به خاطر چهار چیز به ظاهر ساده، یعنی «قدرت، ثروت، شهوت و شهرت»، حق و حقوق دیگری را پایمال نکرده باشیم، تازه   می‌شویم انسانی ایستاده بر مدخل نوعدوستی؛ و اگر زمانی بخشی از وقت و امکانات خود را فارغ از نگرش سیاسی و اجتماعی و دین و مذهب و قومیت دیگران، صرف آنها کردیم – حتی اگر از لحاظ فکری در تضاد با ما باشند-  می‌شویم نوعدوست.    صلح یعنی فقدان جنگ و این، به تنهایی کافی نیست. مثل این است که بگوییم فلان کارمند آدم درستکاری است چون دزد نیست. بشر به چیزی فراتر از صلح نیاز دارد. به گفته‌های زیر نگاه کنید، ابتدا  گفته‌های لنین (یک سیاستمدار توتالیتاریست(تمامیت خواه) و کودتاچی دگماتیست که او و یارانش ده‌ها سال چندین و چند ملت را به ورطه فقر و فساد و کشتار کشاندند)، و سپس به گفته‌های چهار فیلسوف، نویسنده و متفکر بیندیشید. لنین می‌گفت: «ما تا زمانی خواهان صلح هستیم که به پیروزی خود در جنگ اطمینان نداریم. به محض این که چندان نیرومند شدیم که بتوانیم دشمن را نابود کنیم، فورا وارد عمل می‌شويم.»  
در نقطه مقابل او، کانت سال پیش گفته بود: «در حکومتی که مردم حق رای نداشته باشند، تصمیم  برای جنگ  از ساده ترین  امور است.» و  اسپینوزا نوشته بود: «كساني كه تشنه حكومت استبدادي هستند، هنگام جنگ بر ضد دشمن نقشه مي كشند و هنگام صلح بر ضد مردم كشور خودشان توطئه مي كنند.»  مارتین لوتر کینگ معتقد بود که: «صلح تنها غیاب تنش نیست، حضور عدالت است.» و توماس مان باور داشت که: «جنگ یک جور فرار بزدلانه از سختی های صلح است.»
   به باور شما در شرایط کنونی دست بالا را چه کسانی دارند؟ پوتین آدمکش سابق ک.گ.ب، با هفتاد میلیارد ثروت، عمرالبشیر و ابوکر بغدادی یا کسانی چون گاندی و نلسون ماندلا و واسلاو هاول رهبران متوفای هند و آفریقای جنوبی و چک؟ البته آن چند جنایتکار جنگی حرف‌هایی برای گفتن دارند و حتی به علم و تاریخ و باورهای دینی و مذهبی مردم هم متوسل می شوند، شاید هم راست بگویند، اما «راست گفتن با صداقت داشتن» تفاوت ماهوی دارد. به قول نیچه :«سگ منشي تنها صورت نزديك شدن روان‌هاي پست به راستگويي است، و انسان والا بايد در برابر هر سگ منشي، خشن يا ظريف، گوش تيز كند، و هر گاه كه يك دلقك بي شرم يا مسخره اهل ِعلم روياروي او سخن مي‌گويد، اين فرصت را بر خويشتن خجسته شمارد.»

   ارزیابی شما از جامعه‌ای که در آن زندگی می‌کنیم (جامعه ایران) چیست؟ و این جامعه تا چه اندازه از یک جامعه ایده‌آل فاصله دارد؟
به عقیده من بهتر است با طرح این پرسش به شعور مخاطب توهین نکنیم، زیرا جامعه ما به چنان حدی از فساد و بی بند و باری سیاسی و لاقیدی اخلاقی رسیده و چنان مافیایی بر همه شئون سیطره یافته است که باید در جای دیگری به آن پرداخت.

 

 

 

 

 

   بسیار خب. گمان می‌کنید بزرگترین مشکلات و معضلات اجتماعی و انسانی جامعه ایران، چه‌ چیزهایی هستند؟
  کلیت ساختار سیاسی و اقتصادی و اجتماعی جامعه ما دارای مشکلات پرشماری است و از ریشه باید تغییر کند. توصیه می‌کنم آثار تالیفی و ترجمه‌ای عده معدودی، مثلا آقایان عزت‌ الله فولادوند، داریوش آشوری، ناصر فکوهی و حسین بشیریه را بخوانید تا به گوشه ناچیزی از این مشکلات پی ببرید. حتی
تیتر کردن آنها بیش از 10 هزار کلمه می‌شود و از صفحه روزنامه فراتر می‌رود.

   «انسان» و شأن او، تا چه اندازه در دنیای امروز، در جایگاه معقول و شایسته‌ای قرار دارد؟
باید دید از نگاه چه کسی؟ زمانی  گوبلز گفته بود:«خوشبختي انسان قرن بيستم در اين است  كه اگر خود نابغه نيست، دست كم مي تواند در خدمت يك نابغه باشد.» و شما حتما خواندید که این دیدگاه که بر آلمان و در مقیاس وسیع تر و
عمیق تری بر شوروی آن زمان و ایتالیا و اسپانیا حاکم بود، چه فجایعی را رقم زد، امروزه برعکس شده است، به قول معروف هیچ صلیبی نیست که کسی خود را به آن آویزان کند و اگر هم باشد، کسی یا آن را نمی‌بیند یا اگر ببیند، راهش را کج می کند. امروزه فردیت – و نه حتما فردگرایی – که محصول و همپا و از ارکان مدرنیسم است، مهم است. گرچه بشر در مقابل عظمت و هولناکی این همه سازه‌های منقول و غیرمنقول ناچیز جلوه می‌کند، اما هر فردی می‌تواند خلوت، منش و منیت خود را داشته باشد و هر چه جامعه آزادتر و دموکراتیک‌تر باشد، بیشتر به «خویشتن خویش» بپردازد. این رویکرد در جوامعی که حکومت‌ها با همه چیز «فرد» کار دارند و حتی در سلیقه‌های او در مقیاس وسیعی دخالت می ورزند، چندان ممکن نیست.
   البته من از دیدگاه کلی خوشبین نیستم، چون کافیست نگاهی همه جانبه و ژرف به جهان بیندازید. جدا از  آن آدم‌کش‌ها و ده‌ها جنایتکاری که امروز قدرت و ثروت را در اردوگاه به جا مانده از شوروی می‌بینید، در آفریقا و آسیا هم کلکسیونی از آدمخواران حاکم است که شصت میلیون نفر را آواره کرد‌ه‌اند، در آمریکا و انگستان و فرانسه عده‌ای مقدرات کشورها را در دست دارند که جای‌شان در دفتر وکالت‌شان است نه جایگاه ریاست جمهوری و صدارت که مدام بنالند از دست پناه‌جویانی که سیاست‌های نادرست آنها بی خانه و کاشانه‌شان کرده است. بی دلیل نیست که میلیاردرهای حزب به اصطلاح کمونیست چین و شرکای وراث استیو جابز تعیین می‌کنند که مسلمانان آن کشور روزه بگیرند یانه؟ در حالی که یک میلیون کارگر چینی شرکت‌های اپل در همین کشور چین با ماهی 230  ساعت کار حداکثر 27 تا 30 دلار در ماه حقوق می‌گیرند، حزبی ها – که می‌توان آن را به همه چیز متهم کرد مگر اعتقاد به باورهای مارکس – هنوز از مارکسیسم حرف می‌زنند، در حالی که مارکس تاکید کرده بود، «ثروت – نه رفاه – نتیجه دزدی است»  در همان حال پوتین دیکته می‌کند که رئیس جمهور لبنان از کدام قوم و مذهب باشد و رجب طیب اردوغان به فکر افتاده که بارگاه خلفای عثمانی را به بهای  واپسگرایی جامعه، بازتولید کند.
     آیا این جریان‌ها مقهور نیازهای مدرنیسم می‌شوند یا مدرنیسم قربانی این جاه‌طلبی‌ها و کوتوله‌گرایی‌ها؟ فقط زمان پاسخ خواهد داد.

 


تعداد بازدید :  228