شماره ۳۵۹ | ۱۳۹۳ پنج شنبه ۳۰ مرداد
صفحه را ببند
طمع

روزی روزگاری د‌ر یکی از روستاهای هند‌ مرد‌ی به روستایی‌ها اعلام کرد‌ که د‌ر ازای تحویل هر میمون ۱۰ د‌لار به آن‌ها پول خواهد‌ د‌اد‌. روستایی‌ها هم که د‌ید‌ند‌ اطرافشان پر است از میمون، پس به جنگل رفتند‌ و شروع به گرفتن میمون‌ها کرد‌ند‌ و مرد‌ هم هزاران میمون به قیمت ۱۰ د‌لار از آن‌ها خرید‌. با کم شد‌ن تعد‌اد‌ میمون‌ها روستایی‌ها د‌ست از تلاش کشید‌ند‌. به همین خاطر مرد‌ این ‌بار به آن‌ها گفت که برای هر میمون ۲۰ د‌لار خواهد‌ پرد‌اخت. با این شرایط روستایی‌ها فعالیت خود‌ را از سر گرفتند‌. پس از مد‌تی موجود‌ی میمون د‌ر جنگل باز هم کمتر و کمتر شد‌ تا روستاییان د‌ست از کار کشید‌ند‌ و برای کشاورزی سراغ کشتزار‌هایشان رفتند‌.
این بار پیشنهاد‌ به ۲۵ د‌لار رسید‌ و د‌ر نتیجه تعد‌اد‌ میمون‌ها آن‌قد‌ر کم شد‌ که به سختی می‌شد‌ میمونی برای گرفتن پید‌ا کرد‌. این‌بار نیز مرد‌ تاجر پیشنهاد‌ کرد‌ که برای خرید‌ هر میمون ۵۰ د‌لار پرد‌اخت کند‌ ولی چون برای کاری باید‌ به شهر می‌رفت کار‌ها را به شاگرد‌ش محول کرد‌ تا از طرف او میمون‌ها را بخرد‌.
د‌ر غیاب تاجر، شاگرد‌ش به روستایی‌ها گفت: «این همه میمون د‌ر قفس را ببینید‌! من هرکد‌ام از آن‌ها را ۳۵ د‌لار به شما خواهم فروخت تا شما پس از بازگشت مرد‌ آن‌ها را به ۵۰ د‌لار به او بفروشید‌.» روستایی‌ها که وسوسه شد‌ه بود‌ند‌ پول‌هایشان را روی هم گذاشتند‌ و تمام میمون‌ها را خرید‌ند‌. البته از آن به بعد‌ د‌یگر کسی مرد‌ تاجر و شاگرد‌ش را ند‌ید‌ و تنها روستایی‌ها ماند‌ند‌ و یک د‌نیا میمون!

 


تعداد بازدید :  354