احمدرضا دالوند
حدود دویست سال است که ما ایرانیان به دنیای مدرن وارد شدهایم. در این مدت، کوششهای بسیاری از سوی ما صورت گرفته تا از روند حرکت دنیای امروز باز نمانده و در نتیجه احساس عقبماندگی نکنیم. چراکه ما ایرانیان حس عقبماندگی را اصلاً نمیپسندیم. چند حادثه، ضرورت هوشیاری را به ما گوشزد کرد: نخستین ضربهای که به ما وارد شد و پدران ما را به این درک تلخ رساند که از دنیا عقب افتادهایم به جنگ عباسمیرزا در مقابل سپاه روس مربوط میشود؛ همان شکست تلخی که به ما فهماند که بیخود باد به غبغب میاندازیم و باید خود را بیشتر دریابیم. آن شکست کوچک ما را از غفلتی بزرگ آگاه ساخت. نوعی آگاهی که در زیر لایههای جامعه ایرانی دویست سال پیش مانند یک نور خفیف سوسو میزد با میرزا تقیخان امیرکبیر و کمی بعد با انقلاب مشروطه و پس از آن با نهضت ملی کردن صنعت نفت و در نهایت با انقلاب اسلامی اعماق جامعه ایرانی معاصر را درنوردید. به موازات این جریانها، چیزهایی مانند روزنامه، تلگراف، تلفن، رادیو، کاست و ضبطصوت، دوربین، سینما، تلویزیون، ویدیو، کامپیوتر، پست الکترونیک، وب و... به درون زندگی ما راه یافتند. ایرانیان در دویست سال گذشته بسیار کوشیدهاند، بسیار به پیش تاخته و البته هنوز بسیار کمبودها نیز بر سر راه خود میشناسند. همه فراز و نشیبهاي این راه، برای پر کردن فاصلهای بوده که ایرانی میان خود و دنیا احساس میکرده است. در راستای چنین هدفی، هماکنون و برای نخستین بار ایرانیان صاحب جمعیتی شدهاند که حدود 95درصد جواناناش باسواد و بیش از چهار و نیممیلیون دانشجو و حدود پنجمیلیون فارغالتحصیل دانشگاهی و بیش از بیستمیلیون دانشآموز دارد. چنین ظرفیتی در منطقهای که در آن زندگی میکنیم، هیچ بدیلی ندارد. مطالعات کارشناسان ناظر بر این نکته است که امروزه پدیدهای موسوم به طبقه متوسط شهرنشین، تعیینکنندهترین عامل در تحولات عظیم اجتماعی به حساب میآید و در پنجاهسال گذشته، ایران بیشترین رشد را از این نظر داشته است. در این مدت، جامعه ما شاهد تحولی عظیم موسوم به رشد ارتباطات نیز بوده است. پدیده ارتباطات، فاصله و شکاف بسیاری با گذشته ایجاد میکند. این شکاف هرچه عمیقتر باشد به معنای دسترسی بیشتر به قابلیتهای ارتباطی و رسانهای است. حضور امکانات و بسترهای مدرن ارتباطی و رسانهای بر ساختار ذهنی و مولفههای خلاقه هنرمندان نیز تأثیر دارد. حالا دیگر داستانهایی که به علت مثلاً نبود تلفن در یک جامعه کوچک روستایی رخ میدهد، برای همه ناآشنا و به تعبیری نوستالژیک و خاطرهانگیز است. کمااینکه کودک فیلم معروف خانه دوست کجاست ساخته عباس کیارستمی (اواخر دهه 60)، اگر تنها یک تماس تلفنی کوتاه با دوستش برقرار میکرد و به او میگفت که کتابش نزد اوست، اصلاً چنین فیلمی و چنان داستان و ماجراهایی محلی از اعراب نداشت و اصلا رخ نمیداد. داستان فیلم به زمانی اشاره میکند که در آن روستا هنوز تلفن نیامده است. اینکه با گذشت بیست و چند سال بستر چنان تغییر کرده که باید از گوشیهای اسمارت فون و اینترنت و امثالهم در سناریو گنجاند و این واقعیت که دیگر یادآوری ماجرای فیلم خانه دوست کجاست به یک خاطره دور، تبدیل شده است، امری که با وجود همه نارساییها نباید از آن غافل بود و جای مکث و دقت دارد.