ناتاشا اميري نویسنده
زندگی بیشتر انسانها، چه در قدیم و چه در دنیای جدید، روندی روزمره داشته و دارد. حداقل اگر این موضوع را بهطور کامل نپذیریم اما، بیشتر انسانها خود در مقام قضاوت، چنین برداشتی از زندگی شان دارند. این را میتوان از گفت و گو با افراد مختلف، و میزان فراوانی آن، دریافت. اما در پس زندگی همه ما، جدای از آلودگیاش به روزمرگی، مفاهیم عمیقی وجود دارد. با این وجود اغلب ما خودمان را سرگرم ظواهر زندگی کردهایم. رفتارهای زيادي در طول روز از ما سر میزند که ناشی از
چسب شدگیهای اجتماع است. بسیاری از مردم مهمترین و پیچیدهترین اعمال خود را تنها به دلیل انجام آن رفتارها توسط دیگران، صورت میدهند. مثلا بسیاری ازدواج میکنند چون دیگران ازدواج میکنند، درحالیکه اگر در این مورد با نظر شخصیشان جلو میرفتند شاید اصلا ازدواج نمیکردند. به هر روی جدای از این اقدامات یا روزمرگیها، مسأله براي بسیاری از مردم، معناي اصیل زندگي است. این معنای اصیل برای همه وجود دارد. در این میان برخی به این معنا دست مییابند و برخی آن را درک نمیکنند و زندگی را فقط روزمرگیهایی که به آنها دچارند، میدانند. من به معنای اصیل زندگی عقیده دارم و از همینرو سعی کردم این مفهوم را در نوشتههايم بیان کنم. برخی از شخصیتهای رمانهايم دایم درگیر مرور این پرسش هستند که آیا زندگی همین بازیهای عاطفی و فریبکاریهای عاشقانه، درگیریهای اجتماعی و معادلات سیاسی و تاریخی است؟ آيا حقيقتا پشت هیچكدام از این وقايع معنای وسیعتری قرار ندارد؟ آيا واقعا ما به اين دنيا آمدهايم تا به عروسی برویم، کنکور دهیم، به بازار برویم و مسافرت کنیم؟ روزنه اين عمق را دريافتن هم خود هنري است. این وضع از نظر من همان «دهانه هرن» زندگی است. البته رسیدن به این مراحل به راحتی اتفاق نمیافتد. برخی از ما انسانها باید بخت بسیار بلندی داشته باشيم تا به عمق زندگی دست پيدا كنيم. بسیاریاز مشکلاتی که برای انسانها پیش میآید به این خاطر است که معنای عمیق زندگی را درک نکردهاند. یک روز دوستی به من گفت مسائلی که تو سعی در طرح آنها داری مربوط به انسانهای عادی نیست. او مشکلات زیادی را قبل و پس از آن روز گذراند، درحالیکه با استفاده از تفکر صحیح میتوانست دچار آن مسائل نشود. او میتوانست همت كند و به جستوجو بپردازد اما اين كار را نكرد. از همين روست كه بهنظر من انسانهای طبیعی با انسانهای معمولی متفاوت هستند. شخصی که طبیعی است دروغ نمیگوید، تقلب نمیکند و سالم زندگی میکند. چنین شخصی درنهایت به معنای واقعی زندگی دست خواهد یافت. انسانهای معمولی اما اينطور نيستند. چنين افرادي در جامعه ما فراواناند. آنها همان كساني هستند که از روی دست هم تقلب میکنند و درواقع از خودشان ابتکار عملی ندارند. به مسافرت میروند چون دیگران این کار را انجام میدهند، ازدواج میکنند چون دوستانشان این کار را انجام دادهاند و گاهی درسی را میخوانند که اصلا به آن علاقهمند نیستند. هیچیک از این کارها را واقعا به خاطر علاقه قلبی انجام نمیدهند. مسافرت آخر هفته خیلی خوب است به شرط اینکه خودمان تصمیم گرفته باشیم انجامش دهیم. اساسا شرطیشدگیهای جامعه شبیه ویروسهایی هستند که به سرعت پخش میشوند. یک انسان عادی میتواند طبیعی باشد زيرا ريشه استفاده از واژه طبيعي به سرشت پاکی و راستی موجود در طبیعت انسان بازمیگردد درحالیکه همان شخص عادی میتواند به خاطر اطرافیانی که معمولا به دروغ گفتن مشغول هستند، سعی کند دروغ بگوید و کارهای خودش را پیش ببرد. در این صورت او دیگر طبیعی نخواهد بود. گاهی یک نفر از کودکی علاقه دارد که معلم ریاضی شود اما جامعه و معیارهای خانواده او را به سمتی میکشد که او درنهایت پزشک میشود، با این وجود که او به شغلی دستیافته که از نظر اجتماعی دارای جايگاه بالایی است اما از نظر فردی و روانی او را به آرامش نخواهد رساند. بعضیها زمانیکه دچار روزمرگی میشوند، میگویند ما آمدهایم که مثل بقیه سهممان را از زندگی بگیریم و برویم. آنها از کدام سهم صحبت میکنند؟ اینکه ملکی بخرند، مالی جمع کنند و به قدرت بالای مالی برسند حاكي از رسيدن آنها به سهمشان است؟ از نظر من این جهانبینی اشتباه است، به عبارت دیگر موارد مهم در زندگی انسانها چیزهای دیگری است و برای همه هم رسیدن به آن مفهوم میسر است، البته رسیدن به این بینش را راحت نمیدانم اما بیشک همه به شرط خواستن، به آن خواهند رسید. در اين بين سوال مهمي پيش ميآيد كه مبنيبر اهميت برنامهريزي فرهنگي براي تسهيل هرچه بيشتر زندگي به معناي واقعي كلمه است.
بهنظر ميرسد سالهاست در کشور ما برنامههای فرهنگی در مقیاس جامعه و لو به صورت مقطعی انجام میشود. در زمینه کتاب مدتهاست برنامههای اجتماعی پيشبيني و اجرا ميشود به نيت آنكه فرهنگ کتابخوانی در کشور نهادینه شود اما این برنامهها از نظر من موفق نبوده است. یکی از دوستانم علت گرایش پایین مردم به سمت کتاب در کشور را قیمت بالای آن میدانست و معتقد بود اگر قیمت کتاب در کشور ارزان شود، مردم حتما کتابخوان میشوند. دوست دیگری دارم که در آلمان زندگی میکند. چندی پیش به ایران آمده بود و ما با یکدیگر ملاقات کردیم. او میگفت کتاب در کشور آلمان جزو کالاهای لوکس به حساب میآید و قیمت بالایی دارد، با این وجود مردم آلمان کتاب خوانند و کتاب جزو کالاهای مورد توجه آنهاست. از مقايسه اين دو ديدگاه كه از سوي دو دوست ارایه شده بود ميشود پذیرفت، کتاب جزو فرهنگ مردمان کشوری چون آلمان است و تا آن اندازه در فرهنگ کشور ما مهم نیست. بنابراین علت کمتوجهی مردم کشور ما را بیش از مشکلات اقتصادی برای تهیه کتاب باید در فرهنگ جستوجو کرد. بیتوجهی به کتاب در اقشار تحصیلکرده کشور ما نیز وجود دارد. دانشجو در کشور ما میگوید من زیاد کتاب میخوانم درحالیکه منظور او از مطالعه،خواندن کتابهای دانشگاهی است. خواندن کتابهای درسی، برای گرفتن نمره در دانشگاه لازم است اما به هیچ وجه نمیتواند بیانکننده بالا بودن سطح مطالعه در بین دانشجویان باشد. منظور از مطالعه رشد فرهنگ تحقیق و پژوهش در بین مردم است و در جستوجو برای یافتن پرسشهای شخصی معنا مییابد. کتابهای خوب را باید گزینش کرد و در جهت رسیدن به پاسخ پرسشها حرکتي انجام داد.