شماره ۵۹۲ | ۱۳۹۴ شنبه ۳۰ خرداد
صفحه را ببند
30 روز 30 حکایت
سرانجام ظلم

از حجت‌الاسلام والمسلمین محمدتقی بهلول رحمة‌الله علیه، رهبر قيام مسجد گوهرشاد نقل شده است: «زمان قدیم در افغانستان، جنگ دادن مرغ‌ها امر رایجی بود. جوانان افغان در روزهاي جمعه، عيد و روزهاي بيكاري، 2 تا كبك يا 2 خروس را به جان هم انداخته و تماشا مي‌كردند؛ گرچه اين كار از طرف شهرباني ممنوع بود و اگر پليس می‌دید، جلوگيري مي‌كرد. روزي در افغانستان از خياباني مي‌گذشتم، ديدم يك پليس با پسر جواني درباره يك كبك دعوا دارند. پليس مي‌گفت: «تو مي‌خواهي اين پرنده را به جنگ بيندازي؛ يا به من رشوه بده، يا آن را از تو مي‌گيرم.» جوان جواب داد: «من اين كبك را براي آواز خواندنش نگه داشته‌ام. نگهداری آن که ممنوعِ نيست، جنگ دادنش ممنوع است. هر وقت ديدي كه او را به جنگ انداختم، مرا بگير و هر كاري مي‌خواهي انجام بده!» من ايستاده بودم كه ببينم پايان كار آنان به كجا خواهد انجامید. ديدم كه آن پليس، پرنده را از دست جوان گرفت و با دست، سرش را از بدن جدا كرد و در خيابان انداخت، بعد به جوان گفت: «حالا برو هر جا مي‌خواهي از من شكايت كن!» پرنده پرپر زد و مُرد و پليس به راه خود ادامه داد. هنوز 50 قدم نرفته بود كه يك اتومبيل بزرگ او را زیر گرفت و از روي بدنش رد شد و مثل همان پرنده 2 نيم‌اش كرد. سرش با 2 دستش به طرفي افتاد، پاها و كمرش به طرف ديگر! اين است سرانجام ظلم، خواه در حق انسان باشد يا حيوان.»

 


تعداد بازدید :  236