رضي هيرمندي نويسنده و مترجم
كتاب و خاصه ادبيات داستاني يكي از راههايي است كه ميتواند بهعنوان يك ابزار آموزشي براي گروههاي سني مختلف كارآيي داشته باشد. كودكان يكي از اين ردههاي سني هستند كه به واسطه آمادگي ذهني و البته موقعيت سني كه در آن قرار دارند در اين مسير در مقايسه با ساير افراد، بيشترين تاثير را از كتاب ميگيرند. به نظر من ما در جامعه خودمان ابتدا بايد تعريف خود از كودك را مشخص كنيم و بعد مطابق با نياز آنها، كتاب توليد كنيم. به اعتقاد من ،كودك را ميتواند باتوجهبه دو جنبه كلي تقسيم و تعريف كرد. از منظر عام كودك داراي فيزيولوژي عام و روانشناسي عمومي است. ساختار روحي كودك داراي مشخصههاي عمومي است كه بين تمام كودكان مشترك هستند و در هر جاي جهان يك نياز جسماني به حساب ميآيد. از سوي ديگر با جنبه خاص كودكان مواجه ميشويم كه براساس آن، كودك از لحاظ روانشناسي شرايط فرهنگي و بومي محيطي كه در آن زندگي ميكند را دارا است. با اين وجود تمام كودكان آثار فانتزي را به دليل عنصر تخيل كه در تمام اين آثار موجود است، دوست دارند. براي مثال «آليس در سرزمين عجايب» در ابتدا در انگليس محبوب شد و بعد از ترجمه تمام بچههاي دنيا شيفته آن شدند. از سوي ديگر مسائلي وجود دارد كه ممكن است در بين كودكان تفاوت داشته باشد. مثلا قصههاي طنزآميزي كه براي بچههاي اروپا نوشته شده براي بچههاي ايراني كارآيي ندارند.
كتابهاي ترجمه شده واقعا در ساخت روحي بچهها اثر مثبت دارند. باتوجهبه گستردگي ادبيات بايد اثري ترجمه شود كه اگر حتي ربطي به جامعه ما ندارد با هدف وسيعتر كردن افق ديد كودك منتشر شود. از همين رهگذر است كه در مورد موضوعاتي چون خشم، دوستي،
اجتماعي شدن، خانواده و ... كتاب ميتواند بهعنوان يك ابزار تربيتي مهم و بدون جايگزين، نقش خود را ايفا كند. بگذاريد كمي جزیيتر پيش برويم. خانواده واحد بنیادی جامعه است. بنابراین اگر به لحاظ فرهنگی در خانواده نقصی وجود داشته باشد این نقص به بخشهای دیگر و نسلهای آینده تسري مييابد. در شرایط حاضر بسیاری از خانوادهها، ادبیات کودک و نوجوان را صرفا یک سرگرمی برای بچهها میدانند و بهعنوان يك امر ضروري و تربيتي به آن نمينگرند. اگر درحال حاضر تیراژ کتابهای کودک و نوجوان در كشور ما چیزی حدود 2هزار نسخه و حتی متاسفانه کمتر از آن است، بخشی از آن مربوط به نبود یک نگاه جدی از طرف خانوادههاست. دستگاه رسمی هم در مدرسه یا در دانشگاه به مسأله کتاب و مطالعه اهمیتی نمیدهد و بنابراين بهطور كلي جامعه با مشكلات اساسي مواجه ميشود. با اين وجود بايد بپذيريم هیچ دستگاه رسمی داخل خانههاي مردم مأمور نگذاشته که مانع مطالعه آنها و كودكانشان شود پس اگر ما مشکلی در جدی گرفته نشدن ادبیات کودک در خانوادهها داریم بخشی از آن مربوط به آسیبشناسی خود خانوادههاست. خانواده ها تنها آموزش را مدنظر ندارند. علاوهبر آموزش، سرگرمی کودکانشان هم برایشان مهم است اما نکته اصلي اینجاست که این دو اصل قضیه نیست. یعنی کارکرد ادبیات کودک و نوجوان صرفا آموزش و سرگرمی نیست. البته هر دو اين موضوعات ميتوانند بهطور غیرمستقیم از دستاوردهای مطالعه ادبیات کودک و نوجوان باشد اما، هدف مهمتر ادبیات کودک و نوجوان لذت خواندن و دستیابی به زیباییشناسی ادبی و هنری هست. هنر و ادبیات می تواند در وهله اول، بعد مهمی از زندگی یک کودک را در کودکی بسازد. البته کودکی هم که بدون کتاب بزرگ ميشود بعدها بهعنوان یک بزرگسال ميتواند زندگی کند اما چه نوع زندگی؟ یک زندگی صرفا زیستی براي انساني فارغ از تفکر. مسأله اساسی این است که خانواده باید هنر و زيستاجتماعي را بهعنوان نیاز انسان امروزی برای کودکش در نظر بگیرد. امروز بچههای ما به شیوههای درست يا نادرست علم و دانش را فرامیگیرند و دکتر و مهندس میشوند اما در مجموع به نظر ميرسد از بطن خانوادهها و سیستم آموزشی ما انساني فرهیخته و چند بعدی بیرون نمیآید. یک علت آن عدمآشنایی بچهها با هنر و ادبیات است. بنابراين چرخه تربيتي كودكان ما معيوب است. پدر و مادر خانواده نیز همینطور با نگاه سختگیرانه و محدود بار آمده و نوآوری و کهنهستیزی را که لازمه هنر است به رسمیت نشناختهاند. او ادبیات را در چارچوبی فرمولی، رسمی و سنگوارهای میبیند و هر چیزی که خارج از قالبها، دستورها یا سفارشها باشد، به نظرش آموزنده نیست و حتی بدآموزي به حساب ميآيد. درنتیجه، چون خودش همینطور بار آمده یک نگاه تعلیمی نسبت به ادبیات دارد آن هم با دیدی محدود و محدودکننده، درنتیجه برخی کلمات، گزارهها و توصیفات را برنمیتابد. پدر و مادري كه به صورت فعالانه مقصر نيستند، مورد ظلم واقع شدهاند و ناخواسته همان ظلم
را برکودک خود اعمال ميکنند.