سعید طباطبائی نویسنده
ترافیک حداقل برای من، در دو مفهوم و تصویر ذهنی متفاوت، خلاصه میشود؛ یکی ترافیک تهران و دیگر ترافیک شهرهای دیگر. جالب این است که برای من، ترافیک تهران قابلتحملتر از ترافیک شهرهای دیگر است. وقتی به شهرهای کوچک میروم، ترافیک برایم اعصابخردکنتر است؛ شاید به این دلیل که در آنجا انتظار راهبندان ندارم ولی در تهران همه ما به ترافیک عادت کردهایم و به همین دلیل در پایتخت، ترافیک را با صبوری بیشتری تحمل میکنم. بهطور طبیعی هر فرد در ترافیک، به موضوعات مختلف فکر میکند و میتوان گفت ترافیک درنگی است که در آن، افکار مختلفی به ذهن میآید؛ از حداقلهای روزمره تا لاهوت.
گاهی در ترافیک، ممکن است به یک سوژه داستانی فکر کنم یا به یک بیت شعر، که یکباره به ذهنم خطور میکند و آن را در ذهن تکرار کنم. با این حال در این فضای کمی ادبیتر، ممکن است فکرهای روزانه هم با شرایط روزمره، گریبانگیرم شود. ترافیک برای شهرنشینان اجتنابناپذیر است. دستکم کسانی که بیرون از خانه کار میکنند، هر روز یک تا چند ساعت از زمان خود را در ترافیک خیابانها پشتسر میگذارند؛ البته هیچگاه نمیتوان آن را بهعنوان پدیدهای مثبت درنظر گرفت اما باید در این فضای به وجود آمده از سر اجبار، کاری انجام دهیم که بتوانیم این زمان را برای خودمان، خوشایندتر کنیم. به نظر برای فردی که در ترافیک میماند و راننده نیست، بهترین کار کتاب خواندن است. البته از نظر پزشکی شاید کمی به چشم ضرر برساند و این کار مورد تأیید چشم پزشکان نباشد، اما واقعیت این است که خود من، در سالهایی که رفت و آمد بیشتری با وسایلنقلیه عمومی یا تاکسی داشتم، بخش عمدهای از کتابهای مهم زندگیام را در این زمانها خواندهام. راهبندان در این اوقات مفید است و آدم ترجیح میدهد ترافیک بیشتر ادامه پیدا کند تا بتوانی بخشی از کتابی را که میخوانی، تمام کنی. البته در سالهای اخیر کمتر شرایط تجربه ترافیک را دارم چون دفتر محل کار و خانه به هم نزدیک است و شاید یکی، دو روز در هفته به ترافیک به مفهوم جدی برخورد کنم. اگر راننده باشم در راهبندان، به یک موسیقی خوب گوش میدهم یا به مسائل مختلف، بهخصوص مسائل مربوط به کارم فکر میکنم. به سوژهای فکر میکنم برای نوشتن یک داستان تازه.