شماره ۵۸۹ | ۱۳۹۴ سه شنبه ۲۶ خرداد
صفحه را ببند
روایت رئیس انجمن روانپزشکان ایران از مفهوم و مصادیق خشونت در کشور
نامهربان شده‌ایم
رواج خشونت در جامعه بیشتر از بیمارستان‌های روانی است

لیلا مهداد خبرنگار گروه طرح نو

  انسان موجودی تهاجمی است! با نگاهی گذرا بر تاریخ بشر، متوجه می‌شویم که حیوانات یا حوادث طبیعی کمتر نسل بشر را در معرض کشتار قرار داده‌اند تا خود بشر. ما هیچگاه توسط حیوانات به اندازه‌ای که بشر به دست بشر کشته شده، کشتار نداده‌ایم. این تهاجم به صورت غریزه در بشر  وجود دارد. تمام ادیان الهی و آموزه‌های اخلاقی به این منظور بوده‌اند که این تهاجم را به صفر برسانند. کار اصلی همه مصلحان، این بوده که از تجاوز بشر به حقوق دیگران جلوگیری کنند و به آنان بیاموزند آنچه برای خود نمی‌پسندند، برای دیگران هم نپسندند، اما متاسفانه تاکنون، پیشرفتی در این زمینه حاصل نشده و آن‌طورکه چشم‌انداز پیش‌رو نشان می‌دهد، این تهاجمات به این سادگی‌ها از بین رفتنی نیست. تنها زمانی‌که آمارها را در کشورهای مختلف رصد می‌کنیم، رقم و میزان این تهاجمات، متفاوت است. برای شناخت دقیق‌تر از خشونت و نیز این‌که خشونت از منظر جامعه ایرانی چگونه تعریف و شناخته می‌شود با سیداحمد جلیلی، رئیس انجمن روانپزشکان ایران گفت‌وگو کرده‌ایم که در ادامه می‌خوانید ...

تعریف جامعه ایران از خشونت چیست؟ آیا ایرانیان شناخت درستی از واژه خشونت دارند یا خیر؟
تعریفی که جامعه ایرانی از خشونت دارد یا متفاوت از تعریف واقعی است یا این‌که تعریف را می‌دانند اما آن را نادیده می‌گیرند. اصولا خشونت به‌معنای هرنوع عمل یا حرکتی است که حقوق دیگران را زیر پا می‌گذارد یا به نحوی باعث آزار و اذیت دیگران شود و به حق آنها تجاوز کند. گویا این مفهوم در ذهن بسیاری از مردم ایران درست جا نیفتاده است. نمونه این مسأله در رانندگی ظهور و بروز دارد؛ رانندگان ما هنگام رانندگی یا درحال عوض‌کردن خط خود هستند (که باعث آزار رانندگان دیگر می‌شود و طبق تعریف مصداقی از خشونت است) یا در فکر راهی هستند که از خودرو جلویی سبقت بگیرند که گاهی منجر به تصادفات و خشونت می‌شود. متاسفانه برخی یا به خشونت عادت کرده‌اند یا قبح آن برایشان از بین رفته است، شاید هم تعریف دیگری از خشونت دارند یا تعریف را می‌دانند اما قبح کاری که انجام می‌دهند برایشان از بین رفته است.
آیا می‌توان خشونت را پدیده‌ای فرهنگی دانست؟  
خشونت به اشکال مختلف در جامعه دیده می‌شود. ممکن است خشونت از طرف افراد نسبت به یکدیگر باشد، ممکن است کل افراد جامعه تحت نوعی خشونت قرار گرفته باشند؛ چیزی که تحت عنوان تحریم‌ها سال‌هاست به مردم ما تحمیل شده بدون این‌که به دلایل آن کاری داشته باشیم به‌هرحال خشونتی است که بر ما و بر اقتصاد ما، روحیه ما و بر سلامت ما وارد آمده است. من در جای دیگری هم گفته بودم که مردم ما نسبت به هم نامهربان شده‌اند، این تلطیف شده این حقیقت بود که مردم بی‌مهابا نسبت به هم خشونت می‌کنند، البته اینها نشانگر این مسأله هستند که فرهنگ بشر توأم با خشونت بوده است؛ از ابتدا تاکنون.
با این گفته، می‌توان خشونت را، بخش جداناپذیر انسان دانست؟ موضوع دیگر این است که به‌نظر می‌رسد خشونت در عصر حاضر نمود بیشتری دارد. علت چیست؟
 اصولا خشونت یکی از خصوصیات بشر است. به‌نظر من خشونت در قرون گذشته رایج‌تر و بیشتر بوده است اما آنچه امروزه خشونت را بیشتر به رخ ما می‌کشد رسانه‌ها و وسایل ارتباطات جمعی هستند. زمانی‌که مغول به ایران حمله کرد و آن کشتار و بی‌رحمی‌ها را به وجود آورد، شاید سال‌ها طول می‌کشید در یک کشور اروپایی یا در کشوری در غرب خاورمیانه فعلی کسی مطلع شود که چنین اتفاقی روی داده است ولی امروزه در یک نقطه دنیا یک اتفاق ناگوار و خشونتی علیه افرادی صورت می‌گیرد، کسی در نقطه‌ای از کره خاکی بمب‌گذاری می‌کند یا فردی با سلاح به مدرسه‌ای حمله می‌کند و چند لحظه بد در دورترین نقطه دنیا آدم‌ها دارند، درباره آن صحبت می‌کنند و درحال تحلیل آن هستند و شاید برخی عقلا در فکر این هستند که چه باید کنیم تا در آینده شاهد چنین خشونت‌هایی در جامعه خود نباشیم.

بدیهی است که فرد و جامعه بر هم تأثیر متقابل بگذارند. با علم به این تاثیر، آیا می‌توان خوشبین بود که افراد از بازبینی خشونت در جامعه یا حتی در محیط خانه، تأثیر بپذیرند و در مسیر اصلاح قدم بگذارند تا درنهایت جامعه از این فرآیند تأثیر بپذیرد؟
من به این‌که در کوتاه‌مدت این بازبینی از افراد شروع شود و بر جامعه تأثیر بگذارد خوشبین نیستم. به‌نظر من تمام عوامل اجتماعی، اقتصادی، سیاسی و تاریخی باید دست‌به‌دست هم بدهند تا مردم را در این جهت هدایت کند. گفته می‌شود مردم ایران، مردمان باهوشی هستند؛ با این تعریف من به این نکته رسیده‌ام این هوشی که در مردم ایران است، بسته به این‌که در چه جهتی است راهنمایی و هدایت شود خود را به منصه ظهور می‌رساند. اگر شرایط مردم را در جهت صلح، دوستی، رفاقت و خدمت به همنوع قرار بدهد مردم در آن جهت به پیشرفت‌هایی دست خواهند یافت. اگر بشری که باهوش است و استعداد تهاجم به دیگران را دارد درجهتی هدایت شود که تهاجم حرف اول را بزند، نتیجه این می‌شود که ما درحال حاضر از آن شکایت داریم. ما گفتیم که مردم بااستعدادی داریم. مسائل زیادی وجود دارد که  این استعداد را مورد تهاجم قرار می‌دهد و باعث می‌شود که کار ما به مرحله‌ای برسد که همه ما از آن شاکی هستیم. من مثال را می‌آورم وقت از منظر یک روانپزشک و تنها برای آسیب‌شناسی؛ به فرض اعلام می‌شود که شخصی یا تشکیلاتی فلان مقدار  سوءاستفاده کرده‌اند، این به معنی آن است که تهاجمی از طرف شخص نسبت به کل جامعه یا یک موسسه صورت گرفته است. مردم که افراد باهوشی هستند روزها این خبر را پیگیری می‌کنند و می‌بینند نه کسی به‌عنوان مفتری در این کار تنبیه می‌شود (یعنی کسی ثابت نمی‌کند که او دروغ گفته و سوءاستفاده‌ای صورت گرفته است و باید به دلیل دروغ، تنبیه شود) و نه کسی‌که مورد تهمت قرار گرفته تنبیه می‌شود! پس این رفتار که تنبیهی در مقابل خشونت انجام گرفته، وجود ندارد، مفهوم خشونت را در ذهن عامه مردم بی‌معنا می‌کند. شاید مردم و دیگران متوجه چنین اتفاقی نباشند که درحال رخ‌دادن است اما این مورد با مکانیسم پیچیده‌ای که دارد، موضوع را اینگونه ارایه می‌دهد که می‌شود تهاجم کرد حتی در ابعاد بسیار گسترده و آب از آب تکان نخورد.
فرد و اجتماع چگونه بر هم تأثیر می‌گذارند؟ آیا رفتار اجتماع در بروز برخی اخلاقیات، موثر است؟
درباره تأثیر فرد و جامعه، گفته می‌شود فرد فرد افراد جامعه، باید اصلاح شوند تا جامعه اصلاح شود. این نکته از نظر من قابل انکار نیست. ازسویی باید به این گفته که می‌گوید بر مردم، کسانی حکومت می‌کنند که لایق آنها هستند، نیز توجه کرد
 (زیرا این دو با هم جامعه را تشکیل می‌دهند)، اما مسأله این است که مسائل اجتماعی مثل بهمنی عمل می‌کنند که زمانی‌که می‌آید  همه‌چیز را زیر می‌گیرد (به عبارتی تأثیر موضوعات اجتماعی بر افراد بسیار بیشتر از تأثیر یک فرد بر جامعه است). چنانکه گروهی از مردم گرفتار امرار معاش و گروهی درحال مسابقه برای ثروت‌اندوزی می‌شوند که دیگر به مسائل اخلاقی توجه چندانی نمی‌شود مگر این‌که جامعه در بستری راهنمایی شود که مسائل اخلاقی هم دارای ارزش باشند. وقتی افراد پاک و خوب جامعه می‌بینند که میزان تهاجماتی که از هر جهت به جامعه وارد می‌شود یا افراد به یکدیگر وارد می‌کنند، زیاد است و تنبیهی هم برای آن وجود ندارد کم‌کم از تعداد افرادی‌که دارای اعتقاد اخلاقی بودند، کاسته می‌شود. من عین قبول داشتن این نظریه که افراد مهم هستند، تاکیدم بر این نکته است که مردم ما، مردمانی هستند که می‌شود آنها را هدایت کرد و حتما در مسیری که هدایت می‌شوند، پیشرفت خواهند کرد.
این دیدگاه در فرهنگ عمومی جا افتاده که بیماران روانی نسبت به جمعیت عادی جامعه بیشتر دستخوش خشونت و متاثر از آن هستند. با این دیدگاه موافقید؟
نه‌اینطور نیست! برعکس تصور جامعه کم‌خشونت‌ترین گروه‌هایی که در اجتماع داریم، گروه بیماران روانی هستند. مطلبی در اینترنت منتشر شد که مدام در جاهای مختلف تکرار می‌شد. در این مطلب آمده بود که فردی برای عیادت از بیماری به بیمارستان روانی می‌رفت، سر چهارراه نزدیک بیمارستان دید فردی از چراغ قرمز رد شد و درحالی‌که بوق می‌زد به کسی که راه او را سد کرده بود، فحش داد. فرد دیگری سر مسأله‌ای با فرد دیگری دعوا می‌کرد، دیگری با فریاد به دیگری معترض بود و چند مورد دیگر از این صحنه‌ها را دید و به بیمارستان رسید و دید بیماران روی نیمکت‌ها نشسته‌اند و با هم حرف می‌زنند و گروهی با شادی به استقبال او می‌آیند با فرض این‌که او فردی جدید است! این تمثیل درواقع این واقعیت را بازگو می‌کند که تهاجم درمیان بیماران کمتر از چیزی است که در جمعیت عمومی، شاهد آن هستیم. تنها در بعضی از انواع بیماری است و در شرایط خاص، که افراد دچار تهاجم یا عصبانیت یا حمله می‌شوند و متاسفانه اینها در اذهان می‌ماند و با توجه به مسأله برچسب‌زنی که بین مردم ما رواج دارد، این تصور را ایجاد می‌کند که تهاجم و تعدی به حقوق دیگران در بین بیماران روانی بیشتر است. تجربه حرفه‌ای‌ام به من نشان داده که در مطب کمتر مورد تهاجم قرار گرفته‌ام
تا در سطح شهر.


تعداد بازدید :  374