محمدرضا نیکنژاد آموزگار
برخی از همسفران را از دیرباز میشناسم و برخی را 2- 3 ماه و برخی را نیز هرگز ندیدهام، گرچه چندین ماه است که در فضای «تلگرام» مهرورزی نمودهایم و بحث و دعوا کردهایم و زندگی گذراندهایم. قرار است در یک اردوی صنفی – تفریحی راهی مریوان شویم. گروهی در تهران همراه میشوند، گروهی در همدان، گروهی در سنندج و گروهی نیز در مریوان. از پیش و در تلگرام محلهای قرار هماهنگ شدهاند. ساعت یک بامداد است. در همدان 3 جوان خوشتیپ به سوی مینیبوس ویآیپی میآیند. هرگز آنها را ندیدهام. خود را معرفی میکنند و ما هم. ناگهان همه میخندیم و بر چهره یکدیگر نقش بوسه مینشانیم. انگار سالهاست که یکدیگر را میشناسیم! از دعواها و شوخیها و تیکههای تلگرامی میگوییم و میخندیم. مینیبوس ویآیپیِ نه چندان ویآیپی! همدان را به هدف سنندج ترک میکند. دیدن دوستان دیرینه و نادیده، خواب از چشمها کوچانده است. سخنها گل انداخته و انگار مانند هر شب، همگی در فضای تلگرام درگیر چتهای شبانهای هستیم که گاه تا برآمدن آفتاب به درازا میکشد. در سنندج 3 خانم و یک آقا به ما میپیوندند و باز هم معرفی و باز هم خنده و باز هم کَل کَل و باز هم شادی و باز هم گفتوگو و باز هم... سفری رویایی که پایانی دارد به زیبایی مریوان و به چشمنوازی زریوار و به شگفتی ارومانات و بزرگواری میزبانان کردزبان و کردپوش و کردمنش. میرسیم و دوستان چندساله و چند ماهه دیده و نادیده را به آغوش میکشیم و باز هم سخن از گفتگوها و کلنجارهای تلگرامی. خانم آموزگارِ جوانی را دیدم که مدتی فضای صنفی تلگراممان را با پستهایش به آشوب کشیده بود و برخلاف انتظار، انگار خنده بر لبهایش جراحی شده بود. خانم معلم دیگری را دیدم که در جهان مجازی بیمحابا بر هر کسی و هر اندیشهای میشورید و همه را به نقد و پرسش میکشید، اما اکنون از آرامش رفتار و چهرهاش شگفتزده شده بودم. دبیر دینیای را پس از ماهها گفتوگوهای تلگرامی دیدم که بیشتر به دبیر ورزش میماند و آن چنان دلچسب و خونگرم بود که همهمان را با دبیران معارف آشتی داد. میزبانان نادیدهای را دیدم که برای آسایش و شادی میهمانان از هیچ کوششی فروگذار نبودند و از جان مایه میگذاشتند و چه قدر برایمان آموزنده و بزرگوارانه بود. تجربهای صنفی - تفریحی و خاطرهانگیز.
راستی فناوریهای تازه بیش از اندازه جهان را کوچک و انسانها را در دسترس قرار دادهاند. نمیدانم با این همه پیشرفت، شاید روزی کوه نیز به کوه برسد! اما بیگمان اکنون با لمس چند باره یک صفحه و در چند لحظه، آدم به آدم میرسد! شاید با شتابی بیش از زندگی در یک جهان دهکده شده. اما داستانِ دوستان مجازی، هنگامی شگفتآور میشود که به دوستانی با گوشت و پوست و حس واقعی تبدیل شوند. اکنون شبها و روزهاست که لحظههایمان با گروه تلگرامیِ یاران سفر و با خاطرات چند روزه مسافرت آراسته و آذین میشود. ما توانستیم جهان مجازی را به شیرینترین شکل، واقعی کنیم و اکنون، باز هم شبها سر در گوشی و دست بر صفحهاش به خواب میرویم. اما آیا همه این شانس را دارند تا رویاهای مجازیشان را در جهان واقعی به اشتراک بگذارند؟ باید کوشید و آن را تجربه کرد که بیگمان تجربهای ناب و شیرین است.