شماره ۵۸۶ | ۱۳۹۴ شنبه ۲۳ خرداد
صفحه را ببند
گفت‌وگو با محمود صادقی، مین‌روب
ترکشی بر رگ بینایی

|  دیانا مهرنیا  |   روزنامه نگار   |

«سر برگرداندم. تا آمدم فریاد برنم که علی نزن، بیل به صفحه‌ مین خورد و منفجر شد.»
11 فروردین 90 بود. محمود و علی در یکی از میدان‌‌های مین دهلران در منطقه «چیلات» کار می‌کردند.
محمود سرپرست تیم بود. «علی که تازه به ما ملحق شده بود همراهم بود. زمینی که در آن کار می‌کردیم شیب تندی داشت. کار در آن ارتفاع سخت بود.»
قرار بود اول بالای ارتفاع را پاکسازی کنند و بعد بروند پایین و مین‌هایی که ممکن است غلت خورده باشند، را پیدا کنند. اما در آن روز بهاری سرنوشت چیز دیگری بر پیشانی‌ آنها نوشته بود. چیزی که هنوز در شقیقه‌ چپ محمود صادقی دیده می‌شود. «علی درحال حفاری بود اما
 10 سانت بیشتر از آنچه لازم بود را کند، من به پشت سر نگاه می‌کردم که ببینم چه باید کرد. سرم را که برگرداندم ...»
شانس آوردند که ترکش به چشمشان نرفت، اما دنیا پیش چشمانشان تیره و تار شد. فقط موج و غبار و خاک بود. جایی را نمی‌دیدند، دستان هم را گرفتند و روی زمین نشستند.
«بچه‌هایی که دورتر بودند از ما آمدند و مسیری ایمن درست کردند تا پزشکیار آمد. ما را منتقل کردند به بیمارستان دهلران.»
اول علی را با آمبولانس بردند که آسیب بیشتری دیده بود و یک ساعت بعد محمود را. تعطیلات نوروز بود و کادر بیمارستان کم. معمولا از 25 اسفند تا 20 فروردین تعطیل بودند اما این‌بار قرار بود پروژه زودتر انجام ‌شود.
دو شب بستری بود، 13 فروردین مرخص شد. علی رضایی هم 48 ساعت بعد از او برای ادامه درمان به اهواز رفت.
چشمانش آسیب دید. محمود حالا که بعد از چهار‌ سال یاد آن انفجار را مرور می‌کند، دست می‌برد روی پیشانی و آن ترکش یادگاری را که اندازه‌ عدس است لمس می‌کند. «روی رگ بینایی است. پزشکان گفتند، هیچ تضمینی نیست که عمل شوی و بینایی‌ات را از دست ندهی. من هم ریسک نکردم.»
در آن انفجار، شن و ماسه‌ها که به
چشمان شان فرو رفت و  به بینایی‌شان آسیب رساند اما درنهایت کمیسیون تعیین درصد فقط 5‌درصد جانبازی برایشان درنظر گرفت. «مثل یکی از همکاران که هنوز نمی‌تواند یک ساعت روی پایش بایستد یا مسافتی بدون درد راه برود، ولی 5‌درصد جانبازی گرفته چون پایش در این حادثه قطع نشده.»
روزهایی که هوای ایلام پر از ریزگرد باشد چشم‌های محمود قرمز می‌شود و خود را در خانه یا محل کار حبس می‌کند. او تحمل نور آفتاب را هم ندارد. چشم‌ها کاسه‌ خون می‌شوند.
پزشکان کمیسیون گفتند که چون ترکش روی شقیقه از جنس فلز نیست فقط یک جسم خارجی تلقی می‌شود. صادقی می‌گوید «اگر به مسائل مین آشنا بودند، باید می‌دانستند که در مین ضد نفر فلزی به کار نمی‌رود، به جز سوزن و چاشنی که آنها هم در لحظه‌ انفجار ذوب می‌شوند. حتی در انفجار مین‌های ضد تانک هم شدت و موج انفجار باعث قطع پا می‌شود، نه ترکش فلزی.» 90‌درصد از هزینه‌های درمان اولیه را مرکز مین زدایی پرداخت، اما حالا هم که روند درمان ادامه دارد باید هزینه‌ها را خود بپردازد.
محمود در ‌سال 80 شغل مین‌روبی را انتخاب کرد. بعد از تمام شدن خدمت سربازی دنبال کار می‌گشت که با گروه پروژه لرزه‌نگاری در
 دشت عباس آشنا شد.
ماه‌های اول به کار دفتری مشغول بود اما کم‌کم او هم دل به بیابان زد. مین‌روبی را به تجربه آموخت اما وقتی در ‌سال 88 آیین‌نامه‌ دوره آموزشی ابلاغ شد در اهواز آموزش دید و گواهینامه گرفت.
در سال‌های اول مجاب کردن خانواده برای پذیرش این شغل آسان نبود. بعدها که ازدواج کرد این سختی بیشتر شد. 22روز کار در مناطق مرزی و 8 روز مرخصی. بعد از ازدواج  و بعد از حادثه، کمتر از خانواده دور شده است.
یک هفته پس از انفجار همه‌ جانش لبریز از ترس بود اما بعد دوباره برایش عادی شد. حالا هم که در پروژه‌هایی کار می‌کند که دیگر در سمت تخریب‌چی نیست، گاهی دلش هوای کاوش و پاکسازی می‌کند. پوتین‌های ضد مین و لباس می‌پوشد، چرخی کنار دوستانش می‌زند و  برمی‌گردد.
«در یک میدان مین در طول چهار روز 1600مین را از یک نوار مین جمع کردیم. البته گاهی پیش می‌آمد که در 20 روز بیش از 10، 15مین پیدا نمی‌شد.»
مین‌ها را اول به صورت دستی جمع می‌کنند و بعد با ماشین کوبش زمین را می‌کوبند تا اگر مینی باقی‌مانده منفجر شود اما باز هم امکان خطا هست. می‌گوید در استانداردهای پاکسازی تأکید شده که 24 ساعت پس از پاکسازی هیچ تضمینی برای پاکی صددرصدی وجود ندارد، حالا چه برسد به این‌که 20‌سال زمان بر این زمین‌ها گذشته.
می‌گوید زمین‌های کشاورزی زیادی پاکسازی شده، همین‌طور میدان‌های نفتی مثل میدان آذر. «عملیات عاشورای دو در این میدان انجام شد. 24 مرداد 64 نیروهای عراقی در این منطقه عقب‌نشینی کردند و مین‌های زیادی کاشتند. من شنیده‌ام بیشترین مین را در زمین‌های حاصلخیز کشاورزی و میادین مین کار گذاشتند.»
هنوز خیلی از همشهری‌هایش تصور درستی از این کار ندارند. خیلی‌ها هنوز فکر می‌کنند شغل پاکسازی مین، فقط شغل نظامی‌ها است.
«در زمان ازدواج در یکی از پروژه‌های نفتی کار می‌کردم. وقتی خانواده همسرم در مورد کارم تحقیق و بررسی کردند به این نتیجه رسیدند که کارمند شرکت نفت هستم. همه هنوز می‌پرسند مگر کار پاکسازی را ارتش و سپاه انجام نمی‌دهند. درست است که بسیاری از مدیران شرکت‌های پیمانکار که کار را برای وزارت دفاع انجام می‌دهند از بازنشستگان و قدیمی‌های ارتش و سپاه هستند، ولی نیروهایی که برای این شرکت‌ها کار می‌کنند قراردادی هستند و بیمه‌شان کارگری است. یعنی با این همه استرس و خطر شغل ما هنوز در شمار مشاغل سخت و زیان‌آور نیست.»
محمود می‌گوید از حقوق و زندگی‌اش راضی است اما کسانی را می‌شناسد که سرتیم تخریب هستند و حداکثر یک‌میلیون و هفتصد
‌هزار تومان حقوق می‌گیرند تا بر خطرناک‌ترین میدان‌های مین قدم بگذارند. تخریب‌چی‌هایی هم می‌شناسد که ماهانه یک‌میلیون و دویست‌هزار تومان درآمد دارند، «کمتر از یک کارگر ساده».
محمود از همکاران شهیدش یاد می‌کند: «موسی سبزواری، لیسانس شیمی داشت و ابوذر لیسانس عمران. بزرگترین دردم وقتی است که می‌شنوم شهروندانی مثل کودکان کنجان جم روی مین رفته‌اند. با خودم می‌گویم اینها گناهی نکرده‌اند.»
او تجربه‌هایی هم از آموزش بچه‌ها دارد. «سال 84 در یکی از پروژه‌ها مسئول آموزش مردم منطقه شدم و رفتم که به عشایر خطر مین را گوشزد کنم. یک روز درحال آموزش بودم که در میان کودکانی که نشسته بودند یکی که کوچکتر از همه بود گفت آقا من یک گلوله‌ای یک جایی پیدا کرده‌ام. گفتم باشد بعد از کلاس می‌رویم آن‌جا که نشانم بدهی. گفت نه آقا نزدیک است و یک دفعه بلند شد و راه افتاد. پشت سرش دویدم. رسید یک جایی نزدیک سیاه چادرشان، پشت یک بوته یک گلوله‌ 106 بود. سریع پسرک را گرفتم که دست نزند. اگر این گلوله منفجر می‌شد...»


تعداد بازدید :  429