شماره ۵۸۵ | ۱۳۹۴ پنج شنبه ۲۱ خرداد
صفحه را ببند
چوب استاد

|  حسین شیرازی  |

در دوره دانشجويي مثل خيل عظيمي از دانشجويان رشته‌هاي مختلف، سعادت سروكله زدن با درس آمار را داشتيم؛ از مقدماتي تا پيشرفته و با همان فرمول‌هاي دراز و با يك كسر در صورت و يك كسر در مخرج و از همه بدتر، اصرار اساتيد بر حفظ كردن فرمول‌ها براي امتحان. اين گونه بود كه بچه‌ها به جاي پرداختن به محتواي درس، كلا تمركز خود را بر شيوه‌هاي تقلب گذاشته و
 صد البته كه در اين زمينه به پيشرفت‌هاي چشمگيري نيز دست يافته بودند. از اين حرف‌ها كه بگذريم، استاد آماري داشتيم؛‌ بسيار شگفت‌انگيز. البته نمي‌دانم واژه «شگفت‌انگيز» بيشتر بار مثبت دارد يا منفي؛ به‌هرحال من در وجنات و سكنات آن استاد هيچ بار مثبتي مشاهده نكردم. ايشان كه سني هم ازشان گذشته بود و پيرترين استاد دانشكده بودند، آمار یک و 2 را ارایه مي‌كردند. بنده بخت برگشته و يكي از دوستان كه بختش بيش از من برگشته بود، از ميان پيامبران، جرجيس را انتخاب كرده و آمار یک را با ايشان گرفتيم. ترم شروع شد و ديديم كه شيوه تدريس استاد، چنگي به دل نمي‌زند و البته مهم هم نبود. چون آمار يك، درس سختي نبود و تهديدي جدي به حساب نمي‌آمد. اگر شما هم با اين جمله اخير بنده موافقيد بدانيد كه سخت در اشتباهيد! چراكه همين آمار يك، به معضلي بدل شد كه بيا و ببين! رفتيم سر جلسه آزمون و امتحان را داديم و برگشتيم و بعد كه نمره‌ها را اعلام كردند با نهايت تعجب ديدم كه بنده گرفته ام 6، و دوست بخت برگشته‌تر از من گرفته 5/2! واقعا عجيب بود! شما اگر يك كيلو سيب‌زميني را هم بفرستيد
 سر جلسه امتحان، نمره‌اش بيشتر از 5/2 مي‌شود!‌ چه رسد به اين دوست ما كه براي خودش كسي بود و درسش هم بد نبود. ولي اصولا اين حرف‌ها راه به جايي نمي‌برد. بنابراين به همراه خيل عظيم بچه‌هاي كلاس كه همگي افتاده بودند، رفتيم به اتاق استاد تا ببينيم چه مي‌شود كرد. استاد كه گويي بي‌صبرانه انتظار ما را مي‌كشيد، وقتي با انبوه دانشجويان افتاده مواجه شد، اخم‌ها را در هم كرد و با قيافه‌اي جدي، به گوشه اتاق اشاره کرد. در گوشه اتاق، به ارتفاع
يك متر- بدون اغراق - كاغذ كپي شده روي هم چيده شده بود و همه متون انگليسي. استاد همان‌طور كه انگشت سبابه را به سمت كاغذها نشانه رفته بود، گفت: «هر 15 صفحه ترجمه، يك نمره. به ترتيب از روي كاغذها برداريد تا نظم‌شان به هم نخورد. ترجمه كه كرديد، تايپ هم بكنيد و روي CD بريزيد. حداكثر تا 21 بهمن ترجمه دستنوشته به اضافه CD حاوي فايل تايپ شده به اضافه همين كپي‌هاي انگليسي را مي‌آوريد. اگر شد روز بيست‌وسوم بهمن، ديگر قبول نمي‌كنم. فقط تا بيست‌ويكم. براي من هم مهم نيست كه خودتان ترجمه مي‌كنيد يا مي‌دهيد بيرون ترجمه كنند. فقط بايد ترجمه‌ها خوب و قابل قبول باشند». بچه‌ها به تناسب نيازي كه به نمره داشتند تا درس را پاس كنند، شروع به برداشتن برگه‌ها كردند كه استاد در كمال ناباوري گفت: «هركس برگه بر مي‌دارد، پول آن را بدهد به من!» بله! استاد هزينه برگه‌هاي كپي شده را هم از بچه‌ها گرفت و همان‌طور كه عرض شد، تاكيد كرد كه بايد همين برگه‌ها هم همراه با ترجمه تحويل داده شوند! البته از آن‌جا كه بايد رعايت انصاف را کرد و در بدگويي، راه اغراق را نپيمود، اعتراف مي‌كنم كه
 2 نمره به من و 5/2 نمره به دوستم ارفاق كرد و بنابراين من شدم 8 و دوستم شد 5. بدين ترتيب من
 2 نمره ديگر لازم داشتم و دوستم 5 نمره ديگر تا به عدد فخيمه 10 برسيم. بنده هم جوگير شده و به طمع رسيدن به نمره يازده، 15 صفحه اضافي برداشتم و رفتيم به دنبال مصيبت ترجمه و تايپ. از آن‌جا كه من خودم ترجمه و تايپ - كه كار سختي هم بود، چون خيلي فرمول داشت - را انجام دادم هزينه‌اي برايم نداشت. اما دوست بخت برگشته‌تر از من در آن زمان يعني 9‌سال پيش، 80‌هزار تومان هزينه كرد تا به 10 برسد... . و عجب ماجرايي بود اين استاد ما! همان ترم به رنج و وقت و هزينه ما، چند تا كتاب ترجمه برايش مهيا شد؛ تايپ شده و مرتب! نظر شما چيست؟!

 


تعداد بازدید :  188