روی اطلس جغرافیای این کلانشهر نقطهای هست که بیشتر ما فقط اسمش را شنیدهایم: دروازه غار. جایی که اگر هزاربار هم مستندش را دیده باشی بازهم وقتی پایت به کوچهپسکوچههایش برسد، از دیدن چیزهایی که بهصورت زنده در چند قدمیات اتفاق میافتد، شوکه میشوی. اینجا روز روشن که در کوچه راه میروی، البته اگر جرأتش را داشته باشی، مردهایی را میبینی که قدمبهقدم، دوتایی و سهتایی کنار کوچه نشستهاند و دارند اسنیف میکنند یا دنبال رگ میگردند. کنارشان بچههای سه چهار ساله شادمانه میدوند و بازی میکنند و زنها با نوزادهایشان به خونسردی از کنار صحنه رد میشوند. زنهایی که یا هنوز سالماند و در آستانه اختلال روانی و خودکشی، یا برخی از آنها معتاد و... گروهی از مردها هم یا شیرهای و تزریقی و البته موادفروش، یا قلچماق و جاهل سبیل از بناگوش دررفته که با نگاههای خصمانه و مشکوک، تازهواردها را میپایند. ولی یک زن هست که وقتی در این کوچهها راهمیرود، همین قلچماقها جلویش لُنگ میاندازند و میگویند: «خیلی آقایی» و او هم جواب میدهد: «عزت زیاد!» زنی که تمام زندگیاش را جرعهجرعه در کام بچههای دروازه غار ریخته، که شاید مانع تحقق سرنوشت موروثیشان یعنی کارتنخوابی و موادفروشی و تنفروشی شود.
صفا پوینده، مدیر و بنیانگذار موسسه آوای ماندگار دروازه غار، در یک صبح گرم بهاری میزبان فاطمه دانشور، رئیس کمیته اجتماعی شورای شهر تهران و همراهانش است. اعضای کمیته اجتماعی در میان هیاهوی بچههایی که برای تست بینایی صف کشیدهاند، قدم به حیاط ساختمان کلنگیای گذاشتند که بیش از 60سال از عمرش میگذرد و در این 8سالی که آوای ماندگار را در خود مأوا داده، در اتاقهای تودرتو و زیرزمین نمناکش، میزبان صدها نفر از کودکان کار و زنان بدسرپرست بوده است.
در دفتر شلوغ موسسه که محل رفتوآمد داوطلبان و مربیان است، پوینده پشت میزش مینشیند و برگهای را به رئیس کمیته اجتماعی نشان میدهد که سند افتخاری نهتنها برای این مرکز که برای کل کشور است: گواهی جایزه بینالمللی بهترین عملکرد از طرف شهرداری دوبی و برنامه اسکان بشر سازمان ملل متحد در زمینه توانمندسازی آموزشی، اجتماعی و اقتصادی زنان که در سال 2014 به موسسه آوای ماندگار دروازه غار تعلق گرفته است.
به گفته او کسب مقام اول بین 140 کشور جهان کار کوچکی نیست، آن هم با کمترین امکانات و حمایت از طرف دولت و سازمانهای مرتبط.
با وجود جهانی شدن، این موسسه هنوز با مشکلات اولیهای مثل معضل زمین و ساختمان مواجه است چرا که شهرداری منطقه قصد دارد همین ساختمان کلنگی را هم به علت داخل طرح بودن، از موسسه بگیرد و هرچند روز یک بار تهدید به تخلیه و تخریب آن میکند؛ درحالیکه هنوز زمین جایگزین را در اختیار موسسه نگذاشته است.
طبق گفته مدیر موسسه، شهردار سابق متعهد شده بود ملکی در همین خیابان را در اختیار مرکز قرار دهد تا با کمک خیرین، ساختمان 5 طبقهای را احداث کند ولی با تغییر شهردار، تا امروز به این تعهدات عمل نشده و بهرغم پیگیریهای مکرر، هنوز هیچ اقدامی برای انجام مراحل قانونی این واگذاری و شروع پروژه ساختوساز انجام
نشده است.
اعضای کمیته اجتماعی به دنبال رئیس مرکز از راهروهای قدیمی و اتاقهای تودرتویی عبور میکنند که محل آموزش کودکان بدسرپرست در مقاطع سنی و تحصیلی مختلف است. بچههای هر کلاس با ورود میهمانان از جا بلند میشوند و با صدای بلند میگویند: به کلاس ما خوش آمدید!
این کودکان بهرغم فقرِ آشکار در نحوه پوشش و ظاهر، اجتماعی و خوش برخوردند.
وقتی دانشور از آنها میپرسد دوست دارید در آینده چهکاره شوید، با اعتماد به نفس و صدای بلند جواب میدهند؟ آتشنشان، دکتر، معلم. اما بیشترشان میخواهند پلیس شوند، حتی دخترها و یکی از پسرها در جواب اینکه چرا میخواهی پلیس شوی میگوید: «چون پلیس معتادهارو میگیره!»
بزرگترین مشکل این بچهها اعتیاد است؛ اعتیادِ پدرِ خانواده که اغلب باعث به اعتیاد کشیده شدن مادرِ خانواده هم میشود. رئیس مرکز معتقد است اعتیاد، فقر و ... سرفصل معضلات این محله قدیمی تهران است و کودکانی که در کنار پدران معتاد و موادفروش بزرگ میشوند، در صورتی که تحت حمایت و آموزش مستمر قرار نگیرند آیندهای جز اعتیاد، بزهکاری و کارتنخوابی نخواهند داشت.
نباید مادران را نادیده گرفت
گرچه هدف اولیه این موسسه در شروع کار، حمایت از کودکان کار محله دروازه غار تعریف شده بود اما مدیران این مرکز پس از مدتی به این نتیجه رسیدند که برای پیشگیری از آسیبهای بیشتر به کودکان، لازم است که مادران آنها را نیز تحت حمایت قرار دهند. به این ترتیب کلاسهای سوادآموزیِ بزرگسالان، کارگاههای آموزش بافتنی، خیاطی و چرخكاری را به برنامههای مرکز اضافه کردند و به تدریج خدمات درمانی و بهداشتی هم برای خانوادههای فقیر تحت پوشش ترتیب
داده شد.
به گفته مدیر موسسه امروز این مرکز به اندازه یک بنیاد فعالیت میکند. او میگوید: « من 8 سال پیش این مرکز را فقط با یک میز، یک وایتبورد، 7 تا چرخ خیاطی و 6 تا بچه راه انداختم. روزی که به این ساختمان آمدیم، زیرزمینش پوشیده از سرنگ بود و 11 ماه طول کشید تا توانستیم زیرزمین را تمیز کنیم و از این پلهها برویم پایین. الان زیرزمین، کارگاه بافتنی و خیاطی دستِ خانمهاست که بعد از آموزش، سفارش کار میگیرند، در خانه انجام میدهند و میآورند. ما تمام کارهایشان را به صورت نقدی خریداری میکنیم ولی جز یکی دو بار در سال، امکان به نمایش گذاشتن و فروش این اجناس را نداریم. هدف ما فقط این است که با اشتغالزایی، هرچند ناچیز، از ناامیدی بیشتر این زنان که اغلب شوهرانی معتاد و چندین بچه قدونیم قد دارند جلوگیری کنیم. ولی نهایت کاری که ما میتوانیم برایشان انجام بدهیم، آموزش است. اینها در این مرکز بافتنی با دست، خیاطی و چرخکاری را یاد میگیرند ولی بعد باید بروند در تولیدیها مشغول به کار شوند که بدبختانه آنجا معمولا آخرین چیزی که ازشان میخواهند، کار است.»
کمبود داوطلب
یکی از اقدامات مفید مدیران آوای ماندگار، بومی سازی و استفاده از مردم محلی برای کمکرسانی به آسیبدیدگان است ولی با این وجود همچنان کمبود نیروی انسانی یکی از مشکلات این موسسه است. این مرکز هنوز امکان ارایه خدمات مددکاری اجتماعی را به صورت تخصصی پیدا نکرده و با تعداد نیروی کم و کار طاقتفرسا پاسخگوی حجم عظیم مراجعهکنندگان نیست. بیشتر ساکنانِ محله دروازه غار به علت تراکم آسیب، نیازمند کمک جدی و وسیع هستند. این کار به تنهایی از توان داوطلبان خارج است و نیاز به مداخله، حمایت و تسهیلگری سازمان بهزیستی، وزارت بهداشت و شهرداری وجود دارد که هرکدام به بهانهای از انجام وظایفشان شانه خالی میکنند.
وقتی بازدیدکنندگان از عرض حیاط به سمت درخروجی میروند دیگر ظهر شده است. بچهها و مربیان دارند برای ناهار آماده میشوند. پوینده میگوید: «در تمام این 8سال نتوانستیم غذایی جز سیبزمینی و عدسي به بچهها بدهیم.»
اعضای کمیته اجتماعی را تا درِ کوچک و زنگزده خانه کلنگی بدرقه میکند. بیمار و رنگپریده است ولی به سختی خودش را سرپا نگه داشته، با لبخندی خسته میگوید: « به دکترم گفتهام مطمئن باش تا وقتی این بچهها را در ساختمان جدید سروسامان ندهم، نمیمیرم. نمیگذارم بچههایم آواره شوند. اینجا تنها خانه امیدشان است.»