مسعود رفیعی طالقانی دبیر گروه طرحنو
حرفزدن درباره محیطزیست از دیدگاه خیلی کسان، لعاب سانتی مانتالیستی دارد، خاصه در شرایطی که امروز و امروزه داریم؛ در سیاست، در اجتماعیات، در فرهنگ، در معاش و در تلاش. ما در تمام این حوزهها کمیتمان لنگ است. در یکی گرفتار قبض اخلاقگرایی هستیم، در یکی دچار بسط عمل ضداجتماعی، در آن دیگری دچار تحدید و تهدیدیم و آن دو دیگر را میدویم و نمیرسیم! با این وجود بهنظر، حتی همین سانتی مانتالیسم ِزیستمحیطی هم، به از هیچ باشد. یعنی حتی اگر همه تلاشهای زیستمحیطی در چند رفتوآمد و تجمع کمتعداد و برگزاری یک یا چند مراسم جایزه خلاصه شود. گاهی حتی همه این تکاپوها ما را یاد آن مثل نغز میاندازد که «خودگویی و خودخندی، عجب مرد هنرمندی»
با این حال اما چرا امروز ما به تکاپوهای زیست محیطی محتاجیم و سانتی مانتالیسم نهفته در آن- البته با توجه به مجموعه شرایط ما- قابل تحمل است، نیز چیزی بیشتر از کنشهای عاطفی هیجانی نشان میدهد؟
پاسخ به این پرسش بیتردید در درون وضع محیطزیست کشور ما و سراسر جهان نهفته است. محیط زیستی که اگر یک روز به واسطه ماشینینشدن و مصرفینشدن تمامعیار فرهنگ ما و دیگران، چندان در معرض آسیب نبود و به طریق اولی، چندان مورد توجه واقع نمیشد، امروز آنچنان در معرض خطر و آسیب است که با بود و باش ما گره در گره خورده است. پس چنانچه همین تکاپوهای نیمبند محیط زیستی نبود و نباشد - هر چند با رنگوبوی شعار و پزهای دهان پرکن خصوصی و دولتی - معلوم نبود که امروزه همین اندک اقبالی که برای نجات وضع محیطزیست باقی مانده، بر جای باقی میماند یا نه؟!
دههها پیش احمدشاملو شاعر بالا بلند معاصر، بر آن دیگر نوسرای شعر پارسی یعنی سهراب سپهری خرده گرفت که خون مردمان، روی زمین میریزد و تو در اندیشه گل نشدن آبی و شهری که پشت دریاست! در این نقد، نوعدوستی ِ بلاتردیدی نهفته بود که شاعری به واسطه آن، بر شاعری دیگر خرده میگرفت. با این وجود شاعر کاشانی دست از سرودن اشعار عرفانی/ معنویاش بر نمیداشت و لابد او جهان را از آن نظر خوبتر تفسیر میکرد. نقد شاملو بیشک در آن دوران شنیدنی بود اما شعر سهراب هم بود. امروز نه آنکه وضع واژگونه باشد و نقد شاملو بر ادبیات و اجتماعیات تخدیری، تیغ و تازیانه نزند، نه، اما بیتردید شعر سهراب به واسطه احترام به بود و باش ِ زمین، شنیدنیتر از گذشته هم حتی هست. شوربختیم از اینکه امروز در جهان ما، خونهای روی زمین و آبهای گل شده در جوی، هر دو یک مرثیه را میسرایند؛ این را که انسان، دست از قتل عام خویشتن خویش برنداشته است! امروز میتوان گفت سهراب و شاملو بهرغم آنکه روزگارانی همچون دو خط موازی بودند که هیچ گاه به هم نمیرسند، حالا اما هر دو در یک سنگر از یک جبههاند؛ جبهه نوعدوستی ِ زیستمحیطی یا محیطزیست نوعدوستانه.
[email protected]