برآيند تجربيات شما در حوزه كاريتان چه نتيجهاي درباره برداشت مردم جامعه ايران از واژهاي به نام خشونت دارد؟
در اين زمينه ما با واژهاي به نام هنر سخن گفتن مواجه هستيم. دوسال طول ميكشد انسان سخن گفتن را بياموزد اما 30سال طول ميكشد تا حرف نزدن يا چگونه حرف زدن را بياموزد. بيشتر آدمهايي كه مذاكراتشان به خشونت تبديل ميشود، بگومگوي مخرب و گفتوگوي ناسازنده دارند که به دليل فقدان مهارت كلامي و آگاهي به قوانين مذاكرات است. به اعتقاد ما افرادي كه به اين قوانين آگاهي دارند ميتوانند كليه اختلافات فيمابين را بدون استفاده از خشونت كلامي حل كنند، بنابراين افراد بايد اين هنر را بياموزند. مفاهیمی مانند خشونت جنسي، عاطفي و اقتصادي در جامعه خیلی مطرح نميشود زیرا بيشتر افراد گمان ميكنند خشونت يعني كتككاري و دشنام دادن به ديگري. حال آنكه اين دو از بدترين انواع خشونت هستند اما همه خشونتها را شامل نميشوند. با اين وجود بقيه انواع خشونت هم تاثير روحي و رواني بدي دارد. مشكل آنجاست كه ما هنوز رواداری شكيبايي و صبوري را نياموختهايم. در نظر داشته باشيد مثلا در زبان انگليسي افراد در ابتدا از لفظ بله استفاده ميكنند و بعد از لطف نه اما در ايران ما در ابتدا ميگوييم نه. پايه تندخويي از همين جا آغاز ميشود. به همين خاطر است كه نياز به آگاهي از مهارتهاي كلامي، احساس ميشود تا در چنين مواردي كمتر دچار خشونت شويم. ما انسانها وقتي نميتوانيم به خواسته خود دست پيدا كنيم، به خشونت متوسل ميشويم. اگر بتوانيم درخواستهايمان را با زبان عقل مطرح كنيم به خشونت دچار نخواهيم شد. دليل آنكه ما در جامعه با اين حد از خشونت مواجه هستيم، نابسامانيهاي موجود است. نبود نظم، گراني، بيكاري، اعتياد، انحرافات جنسي و گريزپايي مرداني كه تازه به پول رسيدهاند ازجمله عوامل به وجود آورنده خشونت است. هر چه ميزان اين عوامل بيشتر شود، فضا براي به وجود آمدن فضاي خشن فراهمتر ميشود. همه اين موارد هم ناشي از بيعدالتي، تبعيض، محروميت و احساس بيپناهي است. وقتي جوان احساس قربانيشدن و بيپناهي دارد و فكر ميكند دولت، خانواده يا اطرافيان مراقب او نيستند و براي رسيدن او به خواستهاش هيچ كاري انجام نميدهند، خشونت حاصل ميشود. اگر ما علاقهمند به كاهش خشونت در جامعه هستيم بايد با توجه به جوانها و نيازهاي جامعه مسائل را حل كنيم. وقتي وضع ترافيك در خيابانها مناسب نيست، افراد داد و فرياد ميكشند و به يكديگر توهين ميكنند، اگر مسأله ترافيك حل شود، افراد خشونت به خرج نميدهند. مردي كه همسر و فرزندش را ميكشد به استيصال اقتصادي دچار شده كه دست به اين خشونت وحشتناك ميزند.
شما به عوامل به وجود آورنده خشونت اشاره كرديد. حالا مني كه چنين اقدامي انجام ميدهم آيا ميدانم دارم دست به يك اقدام خشونتآميز ميزنم؟
در لحظهاي كه من چنين كاري را انجام ميدهم اختيار خودم را از دست دادهام و بنابراين معناي كارم را درك نميكنم. درست به همين دليل است كه روانشناسان به افرادي كه در چنين وضعي قرار ميگیرند، توصيه ميكنند: هميشه يادت باشد بعد از آنكه آرام شدي ببين رفتار خشونتآميزت چه تاثيري روي شخصي كه خشونت به او وارد شده، خواهد داشت. معمولا كسي كه دچار خشم لجامگسيخته ميشود، قدرت كنترل خود را ندارد، درست به همين خاطر است كه ما ميگوييم به چنين افرادي نصيحت نكنيد زيرا مغز اين افراد در چنين لحظاتي كار نميكند، آنها فقط فرياد ميزنند چون از يك ناحيه درد و رنج دارند و گمان ميكنند در مورد آنها بيعدالتي، تبعيض و اجحاف روا داشته شده است.
در جوامع بيشتر توسعهيافته، احتمالا افراد به دليل آموزشهايي كه در بافت دیدهاند يا هر دليل ديگر، اين نوع از رفتارها را خشونتآميز به حساب ميآورند...
درست است. اما در جامعه ما وقتي كسي زود از كوره درميرود ميگوييم: او فردي عصبي است. كاري به كارش نداشته باشيد. بنابراين ما ميگوييم هميشه انسان ميل خود را حق خود ميداند که چنين رفتاري از خود نشان ميدهد. حال آنكه ميل من لزوما حق من نيست. مثلا پدر به فرزندش ميگويد از روي صندلي بلندشو چون من ميخواهم روي آن بنشينم. روي صندلي نشستن ميل پدر است اما حق او نيست. مشكل اينجاست كه آدمها ميل خودشان را حق خود ميدانند. برخي از افراد هم چون حقشان پايمالشده حق دارند اعتراض كنند.
اینها عواملی است که از منظر جمعي، باعث بروز اين رفتارها ميشوند. حالا اگر بنا باشد به فرد بنگريم و فرض كنيم مشكلات اقتصادي بر سر جاي خودشان ثابت بمانند، احتياج به چه چيزي داريم تا مسأله را كنترل كنيم.
ما در اين زمينهها احتياج به بازتعريف واژه خشونت و آموزشديدن داريم. در چنين شرايطي بهتر است از محل دور شويم، آب بخوريم و نفس عميق بكشيم تا دچار خشونت نشويم. اگر بناست مذاكرهاي كنيم كه احساس ميكنيم در خلال آن عصبي خواهيم شد، قبل از واردشدن به محل بايد ريلكسيشن كنيم يا قرص آرامبخش بخوريم. بايد به خودمان تلقين كنيم كه با قرار گرفتن در آن فضا خشمگين نميشويم زيرا وقتي انسان دچار خشم ميشود، بيانصاف و بيمنطق ميشود. حرف آدم بيانصاف و بيمنطق هم خريدار ندارد و كسي به او توجه نميكند. برخي از خشونتها هم هستند كه علت اصلي آن شرايط جسمي نظير گرسنگي، خستگي، عصبانيت و... است. اين شرايط به شدت خشم ارتباط دارد. قندخون فردي كه گرسنه است، در سطح پاييني قرار میگیرد و باعث ميشود او به راحتي عصباني شود. اين موارد را بايد از راه كنترل فردي مديريت كنيم. پديده خشونت در تمام جوامع دنيا اتفاق ميافتد و امري غيرقابل انكار است، بنابراين نميشود وجود خشونت را محدود به جغرافياي خاصي كرد. خشونت زماني اتفاق ميافتد كه ما به خواستهاي كه داريم، نميرسيم. درواقع علاقهمند به چيزي هستيم اما توانايي رسيدن به آن را نداريم. مانعي در رسيدن به آن امر ميبينيم يا اينكه امكانات رسيدن به هدف را نداریم. امروز مسأله اصلي در مورد موضوع خشونت، بيشتر مربوط به خشونت موجود در جوانان است. اين نوع از خشونت به دو صورت بروز ميكند يا خشونت از نوع كلامي است يا از نوع رفتاري.
چرا اين اتفاقات ميافتد؟
جوان نياز به كار، امكانات زندگي، درآمد و ازدواج دارد. كسي كه در اين وضع قرار ميگيرد و نميتواند نيازهايش را سامان دهد، در مواجهه با اطرافيان خويش (گاهي والدين هستند و گاهي مسئولان كشور يا مردم) احساس شكست ميكند و بغض فروخورده خويش را به صورت خشونت بروز ميدهد. درواقع جوان در چنين وضعيتي اعتراض خود را به صورت خشونت برونفکنی ميكند و فرياد ميزند. آنها وقتي خواستهاي يا حرف ناگفتهاي در دل دارند و عاملي مانع از مطرح كردن آن ميشود به صورت زيرزميني يا پنهان اعتراضشان را نشان ميدهند. در اينجاست كه ميتوان خشونت را نوعي اعتراض به حساب آورد. در پارهاي مواقع اعتراضات نسبت به قوانيني است كه از نگاه جوانان دستوپاگير بهنظر ميرسد. از سوي ديگر نوعي خشونت هم هست كه بين خانوادهها و در ميان مردم عادي بهوجود ميآيد. اين نوع از خشونتها كم و بيش به دليل استيصال اقتصادي، بيكاري و در برخي موارد هم آگاهي نداشتن به قوانين مذاكره بين مردم و در نگاهي جزیيتر بين همسران است. افراد وقتي در مورد مهارتهاي كلامي آگاهي ندارند، بيشتر بگومگوهايشان مخرب است و پيامد آن هم خشونتهاي گفتاري، رفتاري و فيزيكي است. حتي ممكن است مردي همسرش را از دادن خرج روزانه محروم كند. اين رفتار هم خشونت به حساب ميآيد. از سوي ديگر ممكن است زني در ارتباط برقرار كردن با همسرش او را مجازات جنسي كند. اين رفتار هم خشونت است. در اين بين ما با خشونت عاطفي هم مواجه هستيم. در اين نوع از خشونت افراد مهر و محبت خود را نسبت به مردم و حتي نزديكان خود دريغ ميكنند. اين در حالي است كه هرچه جامعه سالمتر باشدو مسئولان، رسانهها و روزنامهها بتوانند فرهنگسازي كنند و باعث رشد بيشتر مهر و محبت در جامعه شوند، خشونت هم از هر نوع و جنسي كه باشد، كاهش پيدا خواهد كرد.
بيشتر افراد گمان ميكنند خشونت يعني كتككاري و دشنام دادن به ديگري. حال آنكه اين دو از بدترين انواع خشونت هستند اما همه خشونتها را شامل نميشوند. با اين وجود بقيه انواع خشونت هم تاثير روحي و رواني بدي دارد. مشكل آنجاست كه ما هنوز رواداری شكيبايي و صبوري را نياموختهايم
ما انسانها وقتي نميتوانيم به خواسته خود دست پيدا كنيم، به خشونت متوسل ميشويم. اگر بتوانيم درخواستهايمان را با زبان عقل مطرح كنيم به خشونت دچار نخواهيم شد
جوان نياز به كار، امكانات زندگي، درآمد و ازدواج دارد. كسي كه در اين وضع قرار ميگيرد و نميتواند نيازهايش را سامان دهد، در مواجهه با اطرافيان خويش (گاهي والدين هستند و گاهي مسئولان كشور يا مردم) احساس شكست ميكند و بغض فروخورده خويش را به صورت خشونت بروز ميدهد