شماره ۵۸۳ | سه‌شنبه 19 خرداد 1394
صفحه را ببند
ما مردم نازنین

مریم حسینی‌نیا

در طول 2 هفته گذشته تجربه عجیبی را از سر گذراندم که اجازه دهید برایتان تعریف کنم.
اولی در محیط کارم رخ داد. یکی از همکارانم که از لحاظ سنی دومین فرد واحد محسوب می‌شود، طی جریانی از تمامی افراد دلگیر شد. آمد ایستاد وسط اتاق به گله‌گی. ابتدا بحث کاری بود و بعد کشیده شد به این‌که من از شما ناراحتم. احترام مرا حفظ نکردید. بیشترین تأکیدش بر سن و سالش بود. هر چند دقیقه یک‌بار از سن بالایش می‌گفت و مدام عصبانی‌تر می‌شد. در این بین ما هم نگاهش می‌کردیم و اگر اجازه‌ای می‌داد چیزی می‌گفتیم که کدام بی‌احترامی؟ کدام بی‌توجهی؟ درخصوص آن قضیه خودتان مسأله را پیچیده کردید. خودتان کار را به تعویق انداختید و... اما جوابی که می‌شنیدیم تنها عدد سنشان بود. تا این‌که برای فیصله پیدا کردن قضیه و احترام سنشان من معذرت‌خواهی کردم. «...اگر ناراحت شدید ببخشید، هرچند قصد این نبود که این شرایط پیش بیاید و البته در این خصوص شما هم کوتاهی کردید...». ایشان هم متقابلاً از من عذرخواهی کردند و جو اتاق بعد از 15 دقیقه بحث بی‌فایده آرام شد. حدود یک ساعت بعد برای کاری به اتاقشان رفتم و بعد از شنیدن کمی غرولند دوباره جریان کاری از سر گرفته شد. فردا خبری از همکار سن و سال‌دار نبود تا این‌که تماس گرفت. قهر بود و تصمیم داشت دیگر پایش را در اتاق ما نگذارد تا این‌که همه از او عذرخواهی کنند. «...همه مثل شما باید اعلام شرمساری کنند...» اعلام شرمساری کنند؟ یهو به خودم آمدم که در چه خصوص اعلام شرمساری کنند؟ «...معذرت‌خواهی دیروز من نه از بابت شرمساری بلکه صرفاً به خاطر ادب من و احترام به سن شما بود و لاغیر...».
دومی در بانک اتفاق افتاد. من به همراه عزیزی برای انجام کار بانکی منتظر بودیم. بانک شلوغ بود و انتظار زیادی را برای رسیدن به باجه گذرانده بودیم. دقیقاً باجه زیر تلویزیون شماره را خواند. مجری شبکه 6 اخبار ساعت 45: 1 را می‌خواند که من مقابل جایگاه نشستم و همراهم در صندلی کنار. تحویلدار لهجه و صدای بمی داشت که در آن همهمه بانک واضح نبود. من می‌شنیدم اما شیشه‌های ضخیم حجم صدا را می‌گرفت و تحویل کناری‌ام می‌داد. گوش تیز کرد و خواهش کرد کمی بلندتر صحبت کند. هر دو سرمان به پر کردن برگه‌ها مشغول بود که تحویلدار چیزی گفت که باز واضح نبود. خواهش دوباره این‌که کمی بلندتر مواجه شد با این‌که «من کلا با ناز صحبت می‌کنم... شما گوش‌هات مشکل ندارد؟» هر دو سر بلند کردیم و تا من عجیب بودن جمله را هضم کنم، همراهم اعتراض کرد و بحث اندکی شکل گرفت. برای پایان دادن قضیه به تحویلدار اشاره کردم که خاتمه دهد اما او همچنان ادامه می‌داد. دوباره جمله خواهش می‌کنم به کارتان مشغول شوید را گفتم و امیدوار بودم دست بجنباند و سریع‌تر کار را تمام کند. از پشت باجه که بلند شدیم همراهم در حین جمع کردن مدارکش معذرت‌خواهی‌ کرد و گفت که امیدوار است از دستش دلگیر نشده باشد. معذرت‌خواهی را نپذیرفت و سری تکان داد که معذرت شما چه دردی از من دوا می‌کند؟ آماده بودم بیانیه‌ای بلندبالا را وسط بانک بگویم که شما به‌عنوان کارمند می‌بایست رفتار بهتر و معقول‌تری داشته باشید. البته کدام درد که ما باید درمانش کنیم و این‌که بهتر است ناز کلامی خود را در موارد بهتری هزینه کنید و البته عذرخواهی نشانه ادب و فرهنگ است و بیان کردن این‌ موضوع که فهمیده‌ام اشتباه کردم که البته در این خصوص اشتباهی از جانب ما صورت نگرفته است و بالاتر از آن من هرگز از عذرخواهی ابایی ندارم و همواره سعی می‌کنم اشتباهات خودم را ببینم و به بدی‌اش اعتراف کنم. بهتر است شما هم این را از ذهنتان پاک کنید که عذرخواهی خفت به همراه می‌آورد. برعکس تصویر بهتری هم ایجاد می‌کند و حاکی از بلوغ اجتماعی طرفین است و نشان‌دهنده آن است که اگر بحثی شکل گرفت و نقدی شد، متعصبانه و غرض‌ورزانه فکر نمی‌کنیم که طرف مقابل دشمن چندین و چند ساله ما است و... . نگفتم. برخی خصلت‌ها با شنیدن و خواندن بیانیه‌های مختلف نه‌تنها شکل نمی‌گیرند حتی کمرنگ هم نمی‌شود.

ارسال دیدگاه شما

  • دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسط مدیر سایت منتشر خواهد شد.
  • پیام هایی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد.
  • پیام هایی که به غیر از زبان پارسی باشد منتشر نخواهد شد.

تعداد بازدید :  171