شهرام اقبالزاده نویسنده و پژوهشگر
برای آنکه نگاه اجتماعی شکل گیرد و مسائل از وادی مسألهشناسی اجتماعی گذر کنند، ملزوماتی لازم است که بدون آنها این امکان محقق نخواهد شد. یافتن مسأله اجتماعی، پیش از هر چیز دارای اهمیت است چرا که در گرو یافتن درست مسائل است که میتوان نتایج درستی را نیز دریافت و در عین حال بر آنها فایق آمد.
فارغ از آن اما، گره خوردن تمامی ارکان زندگی با مسأله اجتماعی نیز عاملی شده تا دستیابی به نگاه اجتماعی دارای اهمیت بیشتری شود. این امر اما با شکلگیری جامعه مدرن در غرب و تبدیل شدن مسائل اجتماعی و انسانی بهصورت مشکلات حاد اجتماعی، خود را بیشتر نشان داد. انسان دچار پارادوکسهای جدیدی شد و برای رهایی از این پارادوکسها هم خواست تا راهحلهای بهتری بیابد. پیش از آن و در جامعه سنتی، همه چارچوبها مشخص و نظم ایستایی بر آن حاکم بود. هیچکس احساس مواجهه با بحران را نداشت. روابط اقتصادی به صورت معیشتی حاکم بود. نه بانکی وجود داشت و نه بحران و تورم. ممکن بود یکسال بارندگی زیاد باشد محصول زیاد میشد و در غیر از آن هم افراد سعی میکردند بهگونه دیگر معیشت خود را اداره کنند. انسان اما تابع تغییر و تبدیل است. چنانچه به ادبیات کهن خودمان نیز مراجعه کنیم این مورد را میتوانیم مشاهده کنیم. شعرهای اعتراضی ما به فلک اعتراض دارند. آنجا که باباطاهر میگوید: «فلک در قصد آزارم چرایی / گلم گر نیستی خارم چرایی / تو كه باری ز دوشم برنداری...» یا آنجا که حافظ میگوید: «جام می و خوندل هر یک به کسی دادند...» اما انسان مدرن که از آسمان بریده و به زمین رسیده تکیهگاهش را از دست میدهد و براساس تعاریف ایستای سنت به هم میخورد. انقلاب فرانسه هم با شعار آزادی، برابری و برادری به وجود میآید. اما برابری واقعی و حق بهرهبرداری از آزادی یکسان نیست. حتی نوع جنگهای امروزه هم متفاوت شده و تضادها حادتر شدهاند. سابق بر این، بچهها در همان جامعه آشنای محدود بزرگ میشدند. حالا اما خانوادهها هستهای شده و همه با هم غریبهاند. انسان در عین اینکه حقوق شهروندی به دست آورده، دسترسی به این حقوق هم در عمل برایش بسیار سخت شده است. این حق شهروندی برای انسان مدرن تحققنیافته و همین هم بحران ایجاد میکند و درنهایت باید گفت شناخت لازمه این امر است.
برای اینکه مسائل ریشهیابی کنیم باید تفکر انتقادی را بسط دهیم. در جهان سوم این مشکل بهصورت مضاعف بروز یافته است، چرا که این جوامع بین سنتهای پیشین و جامعه پر از تغییر و شتاب در نوساناند. اما این شناخت از طریق مطالعه بروز میکند و رکن نخست شناخت از طریق دانشگاهها عملی میشود. ما در حوزه علومانسانی بسیار عقبافتاده هستیم. استادهای خوبمان در عرصه حضور ندارند و باید بدانیم که ما نیازی به استاد کارمند نداریم! به محقق، پژوهشگر و فرد عملگرا نیازمندیم. در دانشگاهها آموزش درست انجام نمیگیرد. مردم هم تن به کتابخواندن نمیدهند. نکته دیگری که میتواند منجر به شکلگیری نگاه اجتماعی شود، حضور احزاب و جریان سیاسی است که با هم گفتوگو کنند و از سویی روزنامههایی که آزادانه فعالیت کنند. تمامی اینها در کنار یکدیگر است که میتوان از خلالشان به نگاه اجتماعی دست یافت. این راهی است که مسألهشناسی اجتماعی از آن میگذرد.