ترتیب دهندگان همایش، برنامه پنجسالهای زیر عنوان شاعرانه «زمین از دریچه آسمان» تهیه کردهاند با شرح کوتاهی درباره اهداف برنامه که خلاصه و جوهره آن، دعوت به معنویت و اخلاق است. میخواهم از این فرصت پیش آمده استفاده کرده و پیشنهادی را بهعنوان فراخوان برای تنظیم اعلامیه جهانی «تکالیف بشر» ارایه کنم که اگر مورد توجه قرار گیرد، میتوان آن را هم در سطح ملی و هم در سطح بینالمللی دنبال کرد و با حفظ چارچوب برنامه پیشبینی شده، به مثابه محور اصلی بحثها در نظر گرفت. همچنین میتوان این فراخوان را به نحوی دنبال کرد که توجه و نظر بسیاری از خیراندیشان و نیکخواهان جهان را به خود جلب کند. من مختصری پیرامون این پیشنهاد توضیح میدهم.
کدام اصلاحات
قرن بیستم را بهتازگی پشتسر گذاشتهایم و در ربع اول قرن بیستویکم بهسر میبریم. وقتی به پشتسر نگاه میکنیم، در طول بیش از صد سالگذشته از دو نوع اصلاحات سخن رفته است؛ یعنی اصلاحات سیاسی و دیگری اصلاحات اقتصادی. برخی اصلاح سیاسی را اصل و شرط توفیق و تحقق اصلاح اقتصادی دانستهاند و برخی دیگر بالعکس، اصلاح اقتصادی را مقدم شمرده و بر آن بودهاند که جامعهای که از اقتصادی سالم و بانشاط برخوردار نباشد، در دسترسی به یک فضای سیاسی سالم نیز ناکام خواهد بود. در ایران از اول مشروطه چنین بحثی در میان بوده است. زمانیکه داور روزنامه «مرد آزاد» را راه انداخت با همفکرانش، در این اندیشه بودند که از شکم خالی چه معرفت خیزد و سخن از دموکراسی و آزادی فردی، آزادی نطق و بیان، آزادی اجتماعات، عدالت اجتماعی و کرامت انسانی برای تودهای گرسنه، بیمار، برهنه، عاجز و درمانده چه معنایی میتواند داشته باشد؟ چه روشنفکران زمان که مشتاقانه کمر به خدمت او بستند و به ذبح و قربانی آرمانهای اصلاح سیاسی در آستانه قدرت وی رضا دادند و آتشی افروختند که خود نیز در آن سوختند و بود آنچه بود.
تنها در ایران رضا شاهی نبود که دموکراسی و آزادی با آرمانهای سیاسی، فدای آرزوی پیشرفت اقتصادی شد، در آلمان نازی و در روسیه شوروی نیز همین اتفاق افتاد. در آلمان دموکراسی و آزادی سیاسی از دست رفت و پیشرفت اقتصادی حاصل شد اما نتوانست و نمیتوانست ادامه یابد و هرچه اندوخته بود یکسره و به یکباره از میان رفت. در روسیه شوروی اصلا پروژه از هم پاشید و پس از 70سال چیزی جز ناکامی، ندامت و بدنامی به بار نیاورد. تجربیات چه در آلمان چه در روسیه با فجایع فراوان، بیآبروییها و شرمساریها همراه بود و در همه حال آنچه مغفول افتاد و کمتر خاطر کسی را به خود مشغول کرد مقوله اصلاحات معنوی و اخلاقی بود. سالهاست این اندیشه در من پیدا شده است که مگر یکی از عوامل عمده مغفول ماندن معنویت و اخلاق تمرکز شدید و روزافزون اندیشمندان به مقوله حق و تغافل کلی آنان از مقوله تکلیف است. در طول مدتی بیش 200سال اخیر همه توجه و تأکید بر محور حق چرخیده است. چندان که حقطلبی و پافشاری در راه آن ولو با توسل به زور و خشونت، فضیلتی بیرقیب به شمار آمده است. با خود میاندیشم که کاش این جریان به قیمت تغافل نسبتبه مقوله تکلیف و کمرنگکردن و حتی فراموشکردن آن تمام نمیشد. و کاش در کنار اعلامیه جهانی حقوق بشر یک اعلامیه جهانی تکالیف هم تنظیم مییافت و کار به اینجا نمیکشید که گویی یاد از تعهد و تکلیف و مسئولیت دلیل عقبماندگی فکری و دورافتادگی از قافله تمدن تلقی میشود.
حق یا تکلیف
قدیمیها در تعریف انسان میگفتند که او حیوانی ناطق است و امروزه برآنند که انسان حیوانی صاحب حق و بلکه تنها موجود صاحب حق در عالم است که برای رسیدن به حق خود مجاز است هر کاری کند و به هر وسیلهای دست بزند؛ افراد، اصناف، گروهها، جوامع، کارگزاران حکومتها و همه کسانی که در هر جا به نام دولت و ملت سخن میگویند، دم از حق میزنند. چند ماه پیش در فرانسه به دنبال جنایتی که اتفاق افتاده بود، در مقام واکنش به آن جنایت، نمایشی شگفت و پرسر و صدا به نام «حمایت از حق آزادی بیان» راه افتاد. رجال سیاست و اهل قلم، اصحاب هنر، آدمهای سرشناس و از هر قوم و قبیله به نام حمایت از این حق به تظاهرات پرداختند و هیچکس درباره تکلیف متقابل خودداری از اهانت و ناسزاگویی، تحقیر، به بازیگرفتن و مسخرهکردن دیگران، تعرض بر معتقدات و آداب و سنن، سخن نگفت. آری هر کسی حق دارد آنچه را میاندیشد بر زبان آورد، بگوید و بنویسد یا به هر شکل دیگر آن را بیان کند و با دیگران درمیان بگذارد اما دیگران منحصر و محدود به موافقان او نیستند وگرنه حق آزادی بیان، تنها در مواجهه با دیگران مصداق پیدا میکند. حق آزادی بیان یعنی حق مخاطب قرار دادن دیگران و دیگران همه مضاب و مشرب ما را ندارند. آدمیان همچنان که در صورت ظاهر با هم متفاوت هستند به لحاظ ذائقه، سلیقه، احساسات و اعتقادات نیز متفاوت هستند. نه شما مجبورید همانند من فکر کنید و نه من مجبورم آنچه را شما میپسندید، بپسندم. من چرا باید خود را مجاز بدانم که به نام حق آزادی بیان به شما ناسزا بگویم. حق مفهومی ذهنی است، عینیت ندارد که حدود آن معلوم باشد. سعدی گفته است:
گر از بسیط زمین عقل منعدم گردد/ به خود گمان نبرد هیچکس که نادانم
هیچ کسی خود را بیعقل نمیداند و هیچکس خود را بیحق نمیداند. بشر طوری خلق شده است که همیشه میخواهد خود را معقول و ذیحق جلوه دهد و اول از همه خود را فریب میدهد. هیچ آدمکش و هیچ جانی نیست که عمل خود را به نوعی توجیه نکند و به نحوی خود را در جنایتی که مرتکب شده است ذیحق نداند. آنها که کورههای آدمسوزی راه انداختند خود را محق میدانستند. آنها که انسانها را مانند گوسفند سر میبرند و با بمبارانهای هولناک مدارس و بیمارستانها، کودکان معصوم و بیماران بیپناه را به خاک و خون میکشند نیز خود را محق میدانند. همه این جنایتها به نام حق صورت میگیرند. من در یکی از نوشتههایم کوشیدم معنای حق را برای خودم روشن کنم.
ادامه از صفحه 9
حق از آن واژههایی است که زیاد دربارهاش سخن میگویند ولی اگر بپرسی حق چیست؟ کمتر کسی میتواند جواب قانعکننده و روشنی به شما بدهد. تأمل درباره آن چیزی که در پیرامون حق و تعریف آن گفتهاند مرا به این نتیجه رسانده که مراد از حق در تحلیل نهایی، اختیار و امتیازی است که شخص خواه حقیقی و خواه حقوقی در جامعه معینی برای خود قایل است - فقها در مورد حق گفتهاند مرتبه ضعیفهای است از ملک- و در این معناست که در جامعه حقمحور همه در پی بهدست آوردن اختیار و امتیاز هستند. گفتهاند که حق گرفتنی است نه دادنی و این حرف درستی است. گرفتن هر چیز گرفتنی، البته مستلزم حالتی طلبکارانه و مهاجمانه است و از اینجاست که قیافه مقبول زمانه ما کلا رنگ تهاجم دارد. تأکید بیحد و به اصطلاح کوبیدن مدام بر طبل حق، جوی مهاجم پرور، زیادهخواه، فزون طلب و خشونت بار ایجاد کرده است. انسان بیاعتنا به تکلیف و سرکشیده از مسئولیت نه دریا از دستش امان دارد نه خشکی، نه هوا، نه محیطزیست و نه حیاتوحش. میبینید که چه اتفاقاتی میافتد، تالابها و دریاچهها خشکیدهاند، دریاها پر از گند و پلشتی است، حیات وحش در معرض نابودی است، جنگلها از بین میرود، لایه ازون سوراخ میشود «ز منجنیق فلک سنگ فتنه میبارد»؛ دود و دم و خاک و شن و سرب و سموم مهلک است که از آسمان بر سر خلایق میریزد.
مسئولیت، شاه بیت زندگی اجتماعی
اینک بنگرید سراسر گیتی بهویژه آفریقا و خاورمیانه که ما در آن زندگی میکنیم، عرصه تعارض و منازعه وحشتناکی است که آتش آن را عربدههای مستانه سلطهطلبان قلدر از یکسو و حرکتهای مذبوحانه گروههای جاهل، متعصب و کور از سوی دیگر افروخته میکند. این چه بحرانی است که همه گرفتار آن شدهایم. تکلیف یعنی احساس مسئولیت. عمده گرفتاری بشر امروز، ضعف در احساس مسئولیت است.
میخواهم جملهای از سخنرانی امیرالمومنین(ع) را در اولین سخنرانی و نخستین روز پس از خلافت و بیعت مردم با ایشان در مدینه بخوانم. این خطبه درواقع چارچوب جهانبینی حضرت و اصول سیاست ایشان را مشخص میکند. امیرالمومنین (ع) در آن سخنرانی ابتدا از حرمت مرد مسلمان یاد کردند که از همه حرمتها بالاتر است. بعد تعریفی برای مسلمانی دادند و فرمودند مسلمان کسی است که مردم از دست و زبانش در امان باشد. مسلمان کسی است که از کردار و گفتارش زیان و آسیبی به دیگران نرسد. آنگاه نکتهای را به میان کشیدند که شاه بیت خطبه ایشان است. «اِتَّقُوا اللهَ فِی عِبادِهِ وَ بِلادِهِ فَاِنَّکُم مَسئُولُونَ حَتّی عَنِ البِقاعِ وَ البَهائِمِ وَ اَطِیعوا اللهَ وَ لا تَعصُوهُ» بقاع، در لغت به معنی تکه زمینی است که از زمینهای اطراف خود ممتاز باشد، یعنی نشان از سبزی و درخت و آبادی در آن دیده شود. این لغت به معنای آبدان و تالاب نیز هست. با توجه به معنی این جمله، نهتنها دولت بلکه تکتک ما در برابر هر تکه زمینی که نشانهای از عمران و آبادی در آن باشد و حتی در برابر هر حیوان و هر جاندار مسئول هستیم. در آن دوران فردی با این نگرش، فوقالعاده بوده است که مسئولیت در برابر هر پدیده عمرانی و در برابر حیوانات را تذکر میداده. اگر این موضوع را به زبان امروزی ترجمه کنیم یعنی احساس مسئولیت در برابر محیطزیست و حیاتوحش.
اصلاح اجتماعی بهخصوص فراخوان معنویت و اخلاق نیازمند همدلی و همقدمی و همراهی گروهها و تودههاست و شاید غریب بهنظر آید که زیر پرچمی که به نام مولانا و عرفان برافراشته شده است سخن از فعالیت اجتماعی میرود اما مگر فعالیت اجتماعی حتما باید با زنده بادها و مرده بادها توأم شود؟ و در خیابانها به نمایش درآید؟ و با شاخ و شانه کشیدنها و یقه درانیها و پوست یکدیگر را کندنها خاتمه یابد؟
آری! فراخوان معنویت و اخلاق، ادب خاص خود را دارد اما بههرحال نیاز به همدستی و همآوازی یاران است. و اگر کسی گمان میبرد که راه شمس و مولانا نه این است، خطا میکند. شمس صریحا از انزوا و خلوت و چلهنشینی و عزلت بیزاری میجوید و رستگاری را در جماعت میداند. او میگوید این طریق را یاران باید. مولانا یک قدم فراتر میگذارد و صریحا میگوید دین، یارشناسی است. در جای دیگری مولانا تأکید میکند کوشش در جمعیت نمود پیدا میکند؛ مجمع ارواح را اثرهاست. و سر اینکه مساجد نهادهاند این است که اهل محله در آن جمع شوند تا رحمت و فایده افزون باشد. خانهها جداگانه برای تفریط است و پوشش عیبها و فایده آن همین است و جامعه را نهادهاند تا جمعیت اهل شهر در آنجا باشند و کعبه را واجب کردهاند تا اغلب خلق از شهرها و اقلیمها در آنجا جمع شوند. این برداشت شمس و مولاناست و آن خطبه حضرت علی(ع) است. سنت ما پر است از این زمینهها. ما اعلامیه جهانی حقوق بشر و دو میثاق معروف آن یعنی میثاق حقوق مدنی و سیاسی و میثاق حقوق فرهنگی و اقتصادی را که ایران نیز به آنها پیوسته است و جزو قوانین لازمالاجرای کشور است؛ ما این میثاقها و این اعلامیه را ارج مینهیم و گرامی میداریم ولی معتقد هستیم که اینک زمان آن رسیده است که در کنار اعلامیه جهانی حقوق بشر، اعلامیهای دیگری مشتمل بر تکالیف و وظایف نیز تنظیم شود و اهتمام و تأکید در همه سطوح بهویژه در سطح خانواده و مدرسه متوجه تقویت حس مسئولیت و تربیت انسانهای متعهد، مشوق، مهربان و ملتزم به رعایت حرمت یکدیگر و خودداری از آزار شود. در این مقوله جای سخن بسیار است. ترک جوشی کردهام من، نیمخام / از حکیم غزنوی بشنو تمام