آزاده جعفریان | گاهی با یک نگاه نهچندان دقیق به اطراف، هزاران سوژه برای خلق اثر هنری پیدا میشود و گاهی حتی با نگاهی موشکافانه نیز نمیتوان به منظور موردنظر رسید. این راهی است که هنرمندان برای خلق آثارشان ناچار به طیکردنش هستند. وقتی آثار هنرمندان در طول یک بازه زمانی بررسی شود، میتوان به سیر تحول مسائل اجتماعی یک جامعه پی برد. نشانههایی که زمانی بارز و گاهی نهچندان روشن در آثار هنرمندان یک نسل خودنمایی میکند، خبر از اتفاقات و جامعه اطراف هنرمند میدهند که به نوعی خیلیها اینگونه بازتاب را رسالت هنرمندان میدانند. آنچه در این میان اهمیت مییابد کنش هنرمندانه است که همانطور که در طول سالیان میتوان دید و تاریخ هنر نیز گواهی میدهد برای بسیاری از هنرمندان سوژه و موضوع در مرحله دوم خلق یک اثر هنری قرار دارد و آنچه برایشان اهمیت مییابد در وهله اول کنش نقاشانه است. این روزها با تماشای آثار بابک روشنینژاد در گالری اثر میتوان به این نکات دست یافت. او کنش نقاشانه و تکنیک خلق اثرش را برترین سوژههای بومهایش میداند و چنان قوی و محکم قلممو و رنگ را روی بوم میگذارد که گویی میخواهد هنرمند بودن خود را به رخ مخاطب پیشرویش بکشاند. «به چپچپ» عنوان این نمایشگاه است که در آن «بابک روشنینژاد» از سه مجموعه «اینترلود»، «پرسونا»، «نه! تاریخ را فاتحان نمینویسند، آن لعنتی را من مینویسم!» آثاری را به تماشا گذاشته است. در این نمایشگاه 6تابلو در اندازههاى بسيار بزرگ از انسان تا يك در، يك هواپيما و حتى شكلات كيتكت و يك روزنامه دیده میشوند كه وجه تشابه همگىشان كنش نقاشانه هنرمند و ارایهاى دقيق با رعايت مولفههاى زيباشناختى يك اثر نقاشى از هر يك از آنهاست. روشنىنژاد مثل هميشه كوشيده تعبير فرهنگى و تاثير جامعهشناختى اشيای روزمره و پيرامونى انسانها را در اين نقاشىها خاطرنشان كند. رنگگذاریهای برجسته و غليظ روی بوم نقاشى، همچنان امضاى شاخص اوست. «بابک روشنینژاد» از سال ۱۳۸۹ تاكنون با حضور پررنگ و مستمر در آرت فرهاى بینالمللی نظير آرت مسکو، کانتمپورسی استامبول و آرت دوبی، نگاهها را به خود جلب کرده و با استقبال شایان توجه منتقدان هنری و نيز مجموعهداران معتبر هنرى روبهرو شده است.
شما مدت مدیدی است که به کارهای هنری و در کنارش نویسندگی مشغولید. هنر از کی و کجا پایش را به زندگی شما گذاشت؟
«جویس کرول اوتس» میگوید: «ما برای چه مینویسیم؟» و پاسخ میدهد برای اینکه ما ناگزیریم در زندگیمان یک کار باشکوه انجام دهیم! درواقع این انگیزه بسیاری از کسانی است که کار هنری میکنند. در مجموع من فکر میکنم اینکه شخصی رشتهای را انتخاب میکند خیلی دلیل معلومی ندارد چون زیستهای که ما داریم خیلی انتخابشده نیست و اختیار صددرصد روی حوادثی که رخ میدهد نداریم و برای هر شخص دغدغههایی مطرح است. همانطور که در این نمایشگاه دغدغههایی را میتوانید ببینید مانند ابزار جنگ که باز میگردد به دوران کودکی من و چیزهایی که دیدهام و برایم فراموشکردنی نیستند. این برای بیشتر همنسلان من نیز صدق میکند و اثر و امتداد خودش را تا به امروز داشته و بعد از این هم خواهد داشت. در نتیجه عوامل پرشماری هستند که ما فقط از بخشی از آنها باخبریم. از علاقههای شخصی بگیرید تا حوادثی که در زندگی رخ میدهد یک سلسله دامنهدار از عللی را تشکیل میدهند که باعث میشوند ما دغدغه و شغلی را انتخاب کنیم. ممکن است به دلیل شرایط موجود انتخاب هنر بهعنوان یک حرفه کار سختی باشد. رشته هنرهای تجسمی در ایران به دلایل متعدد خیلی رشته فراگیری به حساب نمیآید. بهنظرم رشتهای است که فرق و فاصله قابلتوجهی با رشتههایی چون سینما و تئاتر دارد چون اینطور بگویم که من هر کاری که انجام دادهام چه وقتی که مقاله نوشتهام، داستان نوشتهام، نقد فیلم کردهام و نقاشی کردهام همه اینها اقتضائات آن لحظه بودهاند چون حس کردهام که یک دغدغه درونی یا اشتیاقی وجود دارد، بیآنکه انتظار نتیجه چندانی را داشته باشم؛ بهطور مشخص هدف این بوده که علاقه شخصیام را دنبال کنم. میخواهم بگویم چه در ابتدای کار و چه در میانه، آنچه عامل غالب و تاثیرگذار بر من بوده است درواقع علاقه و دغدغههای شخصی من بودهاند.
شما در کنار نقاشی، نویسندگی میکنید. کدامیک از وجوه در وجود شما برجستهتر است؟
من این دو را هرگز در کنار هم برای مقایسهکردن نگذاشتهام و فکر میکنم کسی که نقاشی میکند، نقاش است و کسی که مینویسد، نویسنده است ولی با کمال تعجب ما طاقت نداریم یک نفر چند کار را با هم انجام دهد و علاقهمندیم که یک شخص فقط یک کار را انجام دهد! مثلا بهرام بیضایی همان قدر که پژوهشگر توانمندی است، نمایشنامهنویس بینظیری هم است و فهم این موضوع ممکن است برای خیلیها سخت باشد. من معمولا در این مورد جمله معروفی از والتر بنیامین را مثال میزنم که گفته است: «نقد یعنی قرار گرفتن در فاصله صحیح». وقتی شما درحال دیدن یک تصویر پنجمتری هستید اگر در فاصله دوسانتیمتری آن بایستید چیزی نمیبینید و همانطور اگر در فاصله پنجاهمتری قرار بگیرید مسلما تصویر را نخواهید دید. درواقع به یکحد مناسب نیاز داریم تا آن را به درستی ببینیم، فکر میکنم این حد مناسب برآیند آن تجربهای است که ما از فرهنگ در معنای عمومیاش داریم. پس نمیتوان نقاش خوبی بود اما در موسیقی بد سلیقه بود یا کسی که باید فهم قابلتوجهی در مورد فرم داشته باشد چطور میتواند یک ملودی و جمله مبتذل یک قطعه موسیقی پاپ را بپسندد درحالیکه ادعا میکند در زمینه فرم آدم صاحب ذوقی است. من این را نمیتوانم قبول کنم. من سلیقه را برای هر کسی که میخواهد کار هنری کند، شرط لازم میدانم. ما در یک فضای هنری درحال کار هستیم که مشکلات زیادی با خودش به همراه دارد. در مورد جامعه هنری بهطور کل حرف نمیزنم. در مورد بخشی از آن حرف میزنم که اسباب مشکل و مسأله میشود و فضا را برای کار هنری تنگمیکند و کمکی به کثرت و تنوع آن نمیکند و با سلیقه مخربی که دارد باعث هرجومرج میشود. بخش عمدهای از آن چیزی که در فضای امروز هنرهای تجسمی تولید میشود نهتنها نمیتوان هنر بهشمار آورد، بلکه بهنظرم کارکرد اصلی آن دعوت به بیفکری است. سلیقه ناپرورده چیزی نیست که کاری با ما نداشته باشد. قطعا در کار ما دخالت میکند. من برای سلیقه دیگران احترام قایلم اما برای بیخردیشان نه. در عرصه تجسمی امروز با آثاری روبهرو هستیم که اعتمادبهنفس هنرمندان آنها صدها برابر از آگاهی و استعدادشان بیشتر است و این فاجعه است و متاسفانه عیب بزرگی که وجود دارد این است که فرق بین هرجو مرج و آزادی هنری را هنوز نفهمیدهاند.
در مجموعه «به چپچپ» که این روزها در گالری اثر به روی دیوار است، طبق معمول آثار گذشتهتان از رنگهای غلیظ و با ضخامت استفاده کردهاید؟
بله، درست است، شروع این نوع کار به اوایل دهه 80 باز میگردد. اما در روند این سالها و موضوعاتی که کار کردهام تغییراتی هم کردهاند تا به این نمایشگاه رسیدهام. من علاقه درماننشدنی به موسیقی سده نوزدهم و به آهنگسازانی چون گوستاو مالر دارم. ولی آن نوع هنر به آن شکل دیگر ساخته نمیشود و اگر هم ساخته شود دخلی به تاریخی که امروز ما در آن زندگی میکنیم ندارد. ممکن است بخشی از دلیل بهوجود آمدن علاقه من در ربط با قلمروی هنر دیگری بهوجود آمده باشد. اما از حیث توضیح اینکه این جرم رنگ چه کارکردی دارد باید بگویم که من آن را بهعنوان یک استعاره تجسمی تعبیر میکنم یعنی جرم رنگ و ضربه کاردک کارش این است که موضوع را به کیفیتی تشبیه کند. درواقع موضوع، تشبیه میشود به آن هیجانی که در ضرب قلم وجود دارد. آن را نوعی متافور میدانم. همچنین بزرگنمایی کارها هم افزودن وجه شمایلی به موضوع است. وقتی وجه شمایلی به موضوعی میدهیم، حوزه معناداری آن را گسترش میدهیم. برای مثال وقتی یک شکلات کیتکت را با این ابعاد بزرگ نقاشی میکنیم، کنش نقاشیکردن را به رخ میکشیم و این، موضوع را در حوزههای معنادار دیگری قرار میدهد و باعث میشود آن آبجکت تبدیل به یک شی تفسیرپذیرتر شود. درواقع دلالتگری چیزی است که در هنر خیلی از آن صحبت شده است و من معتقدم که هنر در میانه دلالتگری و تخطی از دلالت متولد میشود. پندی که هنرمندان بزرگ به آن اشاره کردهاند که هرچه را میخواهید بگویید، مستقیم بازگو نکنید و به شکل غیرمستقیم آن را بگویید، دلالت بر همین امر دارد. توضیح دادن در مورد اینکه یک پدیده روی شما چه اثری دارد هر چند میتوان توضیحاتی در موردش ارایه کرد اما خیلی توضیح دادنی نیست. منظور این است که ما با کیفیتها در یک اثر سروکار داریم.
آثار مجموعه «به چپچپ» از چه میگویند؟
این آثار در ادامه و امتداد آثار قبلی من هستند؛ چیزی که برای من اهمیت بسیار دارد، تاکیدی است که در تمام این آثار روی «نقاشی هنری» که همچنان زنده است، دارم. من همیشه به دنبال آن هستم که راهها و امکانات هنوز آزموده نشده این شکل هنری را جستوجو و تجربه کنم، بنابراین موضوع در این بین تنها یک بهانه است. برای من عمل نقاشیکردن بر هر چیز دیگری اولویت دارد و ساخت صرف یک تصویر از هر چيز ديگرى برايم برتر است.
شما در رشته علوم سیاسی فارغالتحصیل شدهاید تا چه اندازه این رشته در هنر شما تاثیرگذار بوده است؟
قدرت یک مفهوم کلیدی در سیاست بهشمار میرود. قدرت به معنای امکان به دستآوردن چیزها است. قدرت ابزاری برای اعمال سلطه یا حتی دفاع در برابر زورگویی است. من در دوران کودکی با چشمهای خودم دیدهام که هواپیماها چطور بمباران میکنند و این تأثیر خیلی زیادی روی ذهن همنسلهای من گذاشته است. بعدها به این موضوع علاقهمند شدم و دربارهاش مقالههایی هم نوشتم. هنر میتواند استراتژی ذهنی ما را تغییر دهد، بر خواست ما تأثیر میگذارد و اولویتهای ما را در خواست چیزها دگرگون کند. درواقع ذائقه زیباشناختی ما را تغییر میدهد و به فکرکردن دعوتمان میکند. هنر نمیتواند اجتماعی نباشد. قدرت درواقع با خواست و توانایی ما مرتبط است. خود خواست مسالهای است که در هنر دستخوش دگرگونی میشود.
نگاه پرسوناژهای تابلوهایتان خیره به مخاطب است، آنها درپی بیان چه موضوعی هستند.
وقتی که یک کار هنری به رساندن یک پیام تقلیل پیدا کند کارش تمام است. من نمیتوانم بگویم منظور من از نقاشیکردن این آدمی که یک جا نشسته و نگاه میکند، چیست. این بیشتر یک کیفیت یا احساس را منتقل میکند؛ درست مثل احساسی که نسبت به یک ملودی دارید. بیان کردن یک احساس در قالب چند کلمه غیرممکن است. علوم جنبه همگرا دارند، میخواهند طبیعت را در یک رابطه هم عرضی خلاصه کنند، اما هنرها میخواهند دامن بزنند به این مسأله و درواقع جنبه واگرا دارند.
به دلیل بزرگ بودن سطح کارهای شما بیننده در ابتدای رویت اثر قبل از اینکه فرصت کند و اصل اثر را با فاصله مناسب ببیند با ماده برخورد میکند. برخورد با ماده و خود رنگ چقدر مدنظر شما بوده است؟
خیلی زیاد. من در واقع میخواهم کنش نقاشی کردن را برجسته کنم و شاید خیلی برای من هنر تصویرگری یا تصویرسازی اولویت نداشته باشد. خود کنش نقاشیکردن مهمتر است. به این دلیل هم است که آن را آگرانديسمان میکنم. یعنی علاوه بر اینکه جنبه استعاری پیدا میکند میتوانم اینطور هم تعبیر کنم که برجستهکردن و بیشتر نشان دادن تاکیدی روی عمل نقاشیکردن است. به همین دلیل است که با رنگ و روغن کار میکنم. به نظر من رنگ و روغن ابزار معناداری است و دارای تاریخ و هویت است. رنگ روغن کنش نقاشانه را با ارجاعاتی که به تاریخی چند صد ساله میدهد، افزایش میدهد.
با توجه به اینکه در کارهایتان از رنگهای خاصی بهره میگیرید، انتخاب رنگها برای شما چگونه رخ میدهد؟
وقتی پالت رنگ محدود میشود، جنبه تاکیدی آن بیشتر میشود و تمرکزی که ما روی موضوع موردنظر داریم، افزایش پیدا میکند ولی اینکه چه رنگی انتخاب میشود به کیفیتی تجسمی که ایجاب میکند، بازمیگردد و بیشتر از اینکه یک دریافت معناشناختی داشته باشد؛ جنبه تجسمی دارد اما در مورد آن رنگ رقیق روغنی و تیرهای که در انتها روی کار میکشیم و یک جاهایی را تیره میکند درواقع اشاره تا حدی به موضوع نفت دارم.
آیا تاکنون دو مجموعه را به صورت موازی پیش بردهاید؟
بله. هیچ امکانی رد شدنی نیست. بالاخره یک زمانهایی پیشمیآید که آدم خسته شود و احساس نیاز به چیزهای جدید کند و بخواهد تغییر ذائقه دهد. مثلا در دورههایی که داستان مینویسم دیگر نقاشی نمیکنم.