سعید معیدفر جامعهشناس
مسأله یا تعریف آن و چگونگی شناختن آن در هر جامعهای بستگی به رویکردی دارد که ما با آنها جامعه را میبینیم. یک رویکرد که قبلا خیلی رایج بود، این است که کمیت یک مشکل در جامعهای نشان میدهد که آیا آن مشکل تبدیل به مسأله شده است یا خیر. فرض کنید اگر در هر جامعهای تعداد معدودی معتاد باشند نمیگوییم آن جامعه درگیر مسأله اعتیاد است ولی اگر در یک جامعه تعداد خیلی زیادی از افراد درگیر اعتیاد باشند بهگونهای که هر کدام از افراد در اطرافشان به وفور با این مشکل مواجه شده باشند میتوانیم بگوییم آن مشکل یک مسأله اجتماعی است.
در مقابل برخی معتقدند صرف کمیت کافی نیست بلکه افراد آن جامعه هم باید نسبت به آن مشکل احساس نگرانی کنند. ممکن است ما در اطرافمان معتاد باشد ولی نسبت به آن احساس نگرانی نکنیم و حساسیت نداشته باشیم و خیلی راحت از کنار آن عبور کنیم. درست است که این مشکل شایع است ولی مسأله جامعه نیست و برای جامعه عادی شده است. برخی از شیوههای رانندگی ما در یک جامعه هنجارمند از سوی افراد حساسیت برانگیز است. یعنی اگر در یک کشور توسعه یافته به این شکل رانندگی کنید خیلیها بد نگاهتان میکنند ولی الان در جامعه ما برعکس است و همه آنقدر بد رانندگی میکنند که اگر کسی خوب رانندگی کند بد نگاهش میکنند.
بد رانندگی کردن آنقدر تعمیم یافته که حساسیتی نسبت به آن وجود ندارد و کمکم برای آدمها عادی شده با وجودی که به لحاظ قانونی ناهنجار است. با این وصف فراوانی و کثرت یک مشکل گویای مسأله اجتماعی نیست بلکه جامعه هم باید آن را نهتنها در زبان بلکه در عمل منفی بداند و با آن برخورد کند آن موقع تبدیل به مسأله اجتماعی میشود.
دیدگاه دیگر میگوید صرف اینکه آدمها حساس باشند برای تعریف مسأله اجتماعی کافی نیست. یک مشکل فراوانی دارد و آدمها هم از آن خوششان نمیآید اما در عین حال شرایطی به وجود نمیآید که عکسالعمل خود را بروز دهند. مثلا ممکن است امروز نسبت به تعداد کارتنخوابها در شهر یا متکدیان در چهارراهها احساس نگرانی کنیم اما بعد وقتی عبور کردیم دوباره سرگرم زندگی خودمان میشویم و کاری انجام نمیدهیم. صرف شیوع یک مشکل و حساسیت نسبت به آن کافی نیست بلکه باید آدمها احساس کنند که باید کاری کرد و عکسالعمل نشان داد و این عکسالعمل هم باید جمعی باشد.
دور هم جمع شویم و ببینیم برای مشکلی که کمکم دارد به حریم خصوصیمان نزدیک میشود چه کار باید بکنیم و یک چارهای بیندیشیم. اینجاست که ممکن است مسأله اجتماعی شود. تهران این روزها سوای مشکلات اجتماعی با مشکلات خیلی جدی محیطزیستی رو بهروست. یکی دو روز پیش هم همهمان وضع هوای ناسالم را دیدیم. هرچند هم مسئولان تذکر میدهند که ماشین شخصی و بهخصوص تک سرنشین را به خیابان نیاورید کسی گوش نمیدهد.
اتفاقا انگار هرچه میگویند تأثیر عکس دارد. با اینکه مشکل خیلی جدی است اما مسأله اجتماعی نشده است که آدمها به فکر بیفتند، کمکم نگرانیها تعمیم پیدا کند و اقدامی صورت بگیرد و مردم هم در آن اقدام مشارکت کنند. دیدگاه دیگر میگوید علاوه بر همه اینها، عدهای هم باید باشند که اقدام مردم را هماهنگ کنند زیرا یک دست صدا ندارد. در آن صورت است که مشکل تبدیل به مسأله اجتماعی میشود. در برخی از کشورهای توسعهیافته وقتی با مشکلی روبهرو میشوند عده زیادی جمع میشوند و سعی میکنند که کانونهایی تشکیل دهند و هم هر کدام به سهم خودشان برای رفع آن مشکل تلاش کنند اما در جامعه ما همه چیز عادی است، هر کسی زندگی خودش را میکند.
همه بیخیالاند و میگویند به ما چه. میدانند وضع خوب نیست اما میگویند مشکل دولت است مشکل ما نیست. من برای اینکه مشکلات را نبینم از مسیر دیگری میروم یا پنجره ماشینم را بالا میکشم. این جامعهای نیست که مشکلات در آن تبدیل به مسأله شده باشند، اگرچه انبوهی از گرفتاریها همه افراد را محاصره کرده است اما جامعه، جامعهای است که با مسأله سر و کار ندارد. فقط برخی از رسانهها سر و صدایشان در میآید که آنها هم مخاطبی ندارند و ورودشان مولد اتفاقی نیست. من فکر میکنم این آخرین دیدگاه اهمیتی بیشتر از بقیه دارد.