خسرو بهلولی محیطبان
ساعت ۱۲ظهر به چشمه رسیدیم، چشمه خشک شده بود. چهار ساعتی میشد که بدون آب آمده بودیم به خیال استفاده از آب چشمه! ستار شروع کرد به کندن زمین برای دستیابی به آب، به سختی به اندازه یک کتری آب مانده گندیده از چاله بیرون آورد و حاجی مراد و حبیب نیز برای آمادهکردن غذا و جوشاندن آب آتش روشن کردند. پس از خوردن غذا و چای باتوجهبه خشکشدن چشمه تصمیم گرفتیم که به سمت رودخانه که در ته دره قرار داشت حرکت کنیم. در مسیر نمایه یک پلنگ را مشاهده کردیم که تعداد زیادی جونده را خورده بود و آروارههای این جوندهها در مدفوع بهجا مانده مشخص بود، مشغول نمونهبرداری و عکاسی در محل بودیم که صدای دو شلیک شنیده شد به سرعت پشت صخرهها پناه گرفتیم و مشغول دوربینکشی شدیم که صدای 14 شلیک دیگر را شنیدیم. به سرعت مسیر شلیکها را شناسایی کردیم و با دوربین عکاسی از حدود محل چند قطعه عکس گرفتیم. در یکی از عکسها به سختی میشد تشخیص داد که شکارچی درحال بریدن سر شکار است. ساعت حدود ۱۴ بود، این مواقع که صدای تیر میآید و حس میکنی شکارچی دارد سلاخی میکند حس عجیبی از غم و نفرت وجود آدم را پر میکند و در عین حال توان و انرژی مضاعفی را در ماهیچهها و ذهنت برای برخورد و دستگیری متخلف پیدا میکنی. بلافاصله باتوجهبه منطقه نقشهای کشیدیم که چطور شکارچیها را دستگیر کنیم، اشترانکوه پر است از قلههای سر به فلک کشیده و صخرهای، اگر از مسیر میرفتیم بدون استراحت به ۳۶ ساعت زمان برای رسیدن به محل متخلف نیاز داشتیم.
حاجی مراد پیشنهادی دیگری داد و گفت که برای دستگیری متخلف میباید از همین بند به پایین برویم اما تاکنون کسی از این مسیر عبور نکرده است. چارهای نبود شروع به حرکت کردیم در راه به یک پرتگاه برخوردیم که برای عبور از آن مجبور شدیم که تنه خشکیده یک درخت را بین دو صخره بگذاریم و عبور کنیم. کار بسیار خطرناکی بود ارتفاع پرتگاه به صدمتر میرسید. شیب کوه بسیار زیاد بود و مسیر پر از سنگریزه، هوا کمکم تاریک میشد که یک خرس و دو تولهاش را در فاصله ۳۰۰ متری مشاهده کردیم به سرعت دوربین عکاسی را بیرون آوردم و چند عکس از فاصله دور از خرسها گرفتم.
ناگهان در قسمتی از راه خرس مادر برگشت و چند قدمی به سوی ما دوید و برگشت و دوباره به راه ادامه داد. حدس زدم در راه باید مشکلی وجود داشته باشد که خرس این کار را کرد، این مشکل یک پرتگاه بود که خرس مادر به همراه تولهای که جثه بزرگتری داشت از آن عبور کردند و توله خرس دیگر قادر به عبور نبود، به هر زحمتی بود ماده خرس تولهاش را از پرتگاه عبور داد. هنگامیکه به محل پرتگاه رسیدیم متوجه شدم که چرا کسی تاکنون از این راه عبور نکرده است و چرا ماده خرس تصمیم گرفت که برگردد و حتی به ما حمله کند تا راهش را باز نماید. ارتفاع پرتگاه به بیش از ۲۵۰ متر میرسید و تنها چند تکهسنگ نامطمئن از دیواره کوه بیرون آمده بود که مجبور بودیم از آن عبور کنیم. باید از راهی که آمده بودیم برمیگشتیم ولی دلمان پیش شکار و شکارچی بود، باید محیطبان باشی و عاشق کارت تا بدانی چه میگویم، گفتنی و نوشتنی نیست که با چه دشواریی از آن گذرگاه عبور کردیم، هوا تاریک شده بود و برای استتار مجبور بودیم بدون روشنکردن چراغقوه و روشنایی به مسیر ادامه دهیم. شیبزمین بسیار زیاد بود و مرتب در اثر تاریکی هوا زمین میخوردیم و کف دست و آرنجهایمان زخمی شده بود. کمی پایینتر راه بهتر شد و خرس مادر و تولههای به بند پایین رفتند حدود ساعت ۱۱ شب خسته و تشنه به کف دره رسیدیم.
قرار شد باتوجهبه خستگی زیاد و سنگینبودن کوله من کنار وسایل بمانم و بچهها ساعت یک شب به سمت محل شب مانی شکارچی در بالای کوه حرکت کنند. ساعت یک شب بچهها حرکت کردند و قرار گذاشتیم ساعت ۷ صبح با بیسیم با هم تماس بگیریم. به بچهها تأکید کردم در صورت دیدن شکارچیان متخلف تا روشن نشدن هوا هیچ اقدام خاصی انجام ندهند. تا صبح بیدار بودم و نگران سلامتی دوستانم که ممکن بود درنتیجه رویارویی با شکارچی گرفتار تیراندازی شوند، ساعت 6:30 بیسیم را روشن کردم و مشغول صدازدن بچهها شدم که صدای پیروزمندانه حبیب از آن طرف بیسیم گفت هر چهار نفرمان سالم هستیم.
حبیب تعریف کرد، هنگامیکه به محل اختفا شکارچیان رسیده بودند هوا کاملا تاریک بوده و تا صبح میان شکاف صخرهها پنهان شده بودند و صبح حبیب طبق نقشه برای پشتیبانی، عقبمانده و ستار و حاجی مراد به داخل غار حمله برده بودند، متخلفان بلافاصله با مشاهده دو نیرو با فکر اینکه تعداد نیروها کم هستند سلاح را مسلح کرده و محیطبانان را تهدید کرده بودند. در این هنگام با شلیک گلوله توسط حبیب متخلفان سراسیمه پا به فرار گذاشته و از صخره خود را به پایین میاندازند و ستار و حاجی مراد موفق به دستگیری متخلف اصلی به همراه یک قبضه سلاح جنگی سیمینوف و لاشه شکار که یک کل یک ساله بود، میشوند.