طرح نو| توسعه علمی، مفهومی کلی و از جهاتی مبهم است، زیرا این واژه، اصطلاح یا عبارت ترکیب شناختهای که معنای واحد و واضحی داشته باشد، نیست؛ به علاوه دو واژه توسعه و علم که عبارت توسعه علمی را میسازند، در معانی مختلف به کار میروند. برخی از صاحبنظران توسعه علمی را صرفا با ارتقای علوم محض مثل ریاضیات و فیزیک و شیمی میسنجند و براساس افزایش تعداد مقالات چاپ شده در نشریات خارجی، درباره توسعه علمی صحبت میکنند. عدهای دیگر، توسعه دانش نوین و فناوریهای جدید مانند حوزههای نانو و انرژیهای تجدیدپذیر را معیار سنجش توسعه علمی میدانند. «اسماعیل قدیمی» دکترای جامعهشناسی و مدرس دانشگاه، توسعه علوم انسانی و علوم اجتماعی را زیربنای توسعه علمی هر کشور میداند. او بر این اعتقاد است که هر چه حوزههای علوم فنی، مهندسی و علوم پایه پیشرفت کند، بدون توسعه علوم انسانی، امکان ندارد کشوری به توسعه علمی دست پیدا کند. معیارها، موانع و چشماندازهای توسعه علمی و نسبت توسعه علمی و توسعه اجتماعی موضوع گفتوگوی «شهروند» با این مدرس دانشگاه است.
توسعه علمی از نظر شما چه تعریفی دارد؟
توسعه علمی را باید در مفهوم بسیط نگریست. منظور این است که وقتی میگوییم توسعه علمی، این توسعه میتواند در همه ابعاد، پزشکی مهندسی یا علوم انسانی و اجتماعی باشد تا همه جنبههای جامعه را در بربگیرد اما در مواقعی توسعه علمی صرفا جنبههای مهندسی، پزشکی و علوم پایه است که من معتقد هستم وقتی میخواهیم از توسعه علمی سخن بگوییم باید این دو را از هم تفکیک کنیم. بهعنوان مثال توسعه علمی ایران در فیزیک و شیمی و مهندسی و پزشکی، در مقایسه با دیگر کشورها جایگاه مناسبی دارد و میتوان گفت ما در علوم پایه و محض اگر در ردههای بالا نیستیم، در حد متوسط به بالا قرار داریم. مقالات ISI و پژوهشهای علمی در این رشتهها پیشرفتهای خوبی داشته است و هر سال بر موفقیتهای منطقهای و جهانی محققان ایرانی افزوده میشود. با این حال من اعتقاد دارم که اصل و اساس توسعه علمی هر کشور به توسعه علوم اجتماعی و علوم انسانی برمیگردد. ما در این فرآیند در ایران به شدت ضعیف هستیم و به جرأت میتوان گفت ما صاحبنظر خبره در علوم اجتماعی نداریم و اگر هم داشته باشیم، بسیار محدود و اغلب آنها خارجنشین هستند؛ بنابراین از این جنبه، کمبودهایی داریم.
ریشه فقدان توسعهیافتگی در علوم انسانی و به تبع آن، توسعه علمی کشور از نظر شما چیست؟
ریشه این کمبودها این است که ما پارادایم علمی در کشور نداریم. به قول توماس ساموئل کوهن اگر بخواهیم در جامعهای تحول علمی ایجاد شود باید تغییر در پارادایم آن جامعه صورت گیرد. او از «پارادایم شیفت» صحبت میکند. اگر بخواهیم تعریفی از پارادایم ارایه دهیم، این عبارت یعنی ارزشها، شیوههای اساسی و بنیادی؛ یعنی ما اگر روشهای مطالعه دنیای پیرامون خود و ارزشهای دیدگاهی خود را متحول کنیم، میتوانیم در توسعه علمی گام برداریم. با این حال ما به لحاظ پارادایم علمی در ایران دچار نوعی سنتگرایی هستیم و درک و تحلیل و نگاه درستی بهویژه در علوم انسانی نداریم. با کمال تاسف ما در عرصههای سیاسی، اجتماعی و فرهنگی ظرفیت رقابتی با دنیا نداریم؛ اگر هم داشته باشیم این ظرفیت بهشدت پایین است. علت این است که ما به شدت به نفت و گاز متکی هستیم و این وابستگی در همه حوزهها وجود دارد؛ به لحاظ تولید فکر و اندیشه هم یاد گرفتهایم که متکی باشیم. ما وقتی از منابع نفتی و گازی استفاده کردیم و با صادرات آنها، صنعت و اقتصاد را متکی کردهایم، دیگر نیازی به رقابت در وجودمان پدیدار نشده است. درواقع تولید ناخالص ملی کشور ما بر دو عرصه اقتصادی خاص مبتنی شد و همین وابستگی باعث شد ما هیچوقت به دنبال آن «پارادایم شیفت» نرویم. از طرفی پارادایم شیفتی که ما از فقدانش رنج میبریم، باعث شد که دانشگاههای علوم انسانی و اجتماعی ما هم به صورت صوری شکل بگیرد. ما مثل ژاپن یک سرزمین کوچک نیستیم که فاقد هر نوع منبع طبیعی باشد و نداند 300میلیون جمعیتش را چگونه راضی کند و مجبور باشد دنبال توسعه نیروی انسانی و توسعه علمی برود. باید توضیح دهم که توسعه ژاپن براساس توسعه انسانی است که ممکن است بسیاری از مخاطبان از آن اطلاع داشته باشند.
پس ما اساسا نیازی به تولید علم نداشتهایم که به دنبال کسبآن برویم؛ درست است؟
اصلیترین نقطه ضعف فقدان توسعه علمی و در کل توسعه در همه حوزهها، در کشور ما، وابستگی به منابع طبیعی است. توسعه علمی هم در کشور ما صرفا توسعه علوم پایه و مهندسی و پزشکی تلقی میشود. برخلاف این تصور، تهدیدهایی که از ناحیه فقدان توسعه علوم انسانی، جامعه ما را هدف قرار میدهد، بسیار جدی است. اگر ما دنبال توسعه علوم انسانی و اجتماعی نرویم، در آینده دچار انواع و اقسام آسیبهای اجتماعی میشویم. مثلا برخی میگویند ما در اقتصاد دچار بیماری هلندی هستیم. یعنی ما مبتکر اقتصادی نداریم؛ ما کارآفرین اقتصادی و صنعتی نداریم. همه این کمبودها از متکی شدن به صادرات نفت و گاز نشأت میگیرد. روسیه هم که زمانی برای خود ابرقدرت بلوک شرق تلقی میشد، مثل ایران وابسته به منابع گاز است، بنابراین در جامعهای که توسعه اجتماعی و نظریهپرداز به معنای واقعی وجود نداشته باشد، هر حرکتی در راستای پیشرفت علمی صوری است و تحول بنیادی در سیاست، اقتصاد و فرهنگ را به دنبال ندارد. بهعنوان مثال در حوزه فرهنگی در مقایسه با کشورهای منطقه، از منظر تولید محتوای فرهنگی (در ابعاد مختلف) مشکل داریم و صاحب امتیاز و مزیت رقابتی نیستیم. ما در عرصه هنری، مصرفکننده صرف هستیم. اکثر اخبار حوزه فرهنگ و هنر در کشور ما، درباره توسعه ساختمانی و فیزیکی مراکز فرهنگی است، نه ارتقای فرهنگ و محتوای هنری. نمایشگاه کتاب در کشور ما هر سال برگزار میشود اما کتابهای جدید، چیزی به محتوای فرهنگی و سیاسی و اجتماعی ما اضافه نمیکند. حتی در عرصه سیاسی هم متاسفانه ما دچار نوعی توقف فکری ریشهای هستیم. حتی من مدعی هستم که سیاستمداران ما آماتور هستند.
به نظر من حتی در اینکه ما در مهندسی و پزشکی پیشرفتها و حرفی برای گفتن داریم هم، متاسفانه هیچ نوع تولید تکنولوژیک نداریم. درواقع ضعف در توسعه علوم انسانی باعث میشود که انسانهای ما قابل رقابت و دارای ظرفیت رقابت در دنیای امروز نباشند.
علوم انسانی زیربنای پیشرفت علوم دیگر است. اگر توسعه انسانی به وجود نیاید و دانشگاههای علوم انسانی و اجتماعی که امروز مصرفکننده تئوریهای غرب هستند و هیچ کارایی و اثرگذاری در گوشهای از جامعه ندارند، متحول نشوند هم پیشرفتهای علمی صوری در عرصههای مهندسی و پزشکی اغلب فردی تلقی میشود و نمیتوان آن را توسعه فکری و جمعی دانست. مثلا ما در کشور، مهندسهای خوبی داریم اما به راحتی میتوانیم آنها را از دست بدهیم تا به خارج مهاجرت کنند. پس چیزی که در این حوزه ضروری به نظر میرسد بازتعریف ساختار دانشگاههای کشور در حوزه علوم اجتماعی است. اگر استقلال علمی به معنای واقعی ایجاد نکنیم و استقلال حرفهای دانشگاهها را به رسمیت نشناسیم، پیشرفتهای علمی در رشتههای دیگر هم بیاثر خواهد بود و تنها تاثیرات فردی دارد و رتبه علمی پزشکان و مهندسان را بالا میبرد و در عوض ما در هیچ محفل علمی بینالمللی جایگاه و مقامی نداریم.
با این حساب اگر بخواهیم در دنیای مدرن امروز، حرفی برای گفتن داشته باشیم،آیا سرمایهگذاری در علوم انسانی ریشهایترین کار محسوب میشود؟
قطعا همینطور است. منظور از توسعه علوم انسانی پیشرفت در همه بنیانهای جامعه است. ژاپن نیروهای انسانی خود را به کشورهای خارج فرستاد و ماموریت داد آخرین دستاوردهای علمی خارجی را برای ژاپن بیاورند.
در این کشور تحول سیاسی وقتی رخ داد که امپراتور ژاپن داوطلبانه قدرت خود را به نهادهای مدنی تبدیل کرد.
امپراتوریای که کاملا سنتگرا و استبدادی بود، تبدیل به جامعهای شد که قدرت به نهادهای اجتماعی رسید و براساس دستاوردهای علمی غربیها، نهادسازی کرد. اینطور است که تحولات سیاسی ایجاد میشود و استقلال فرهنگی به وجود میآید؛ در این حال، فرهنگ دیگر تکیه بر ارزشهای سنتی ندارد و رقابت در عرصههای جهانی را هم میپذیرد.
ما هم باید بر علوم اجتماعی و توسعه علوم انسانی سرمایهگذاری کنیم تا تفکیک قوا را بپذیریم، عرصههای سیاست و اقتصاد و فرهنگ و اجتماع را از هم جدا بدانیم. من اخیرا مطالعهای کردم از کتاب آقای بشیریه که عنوان کرده بود، در کشورهایی که در مسیر توسعه حرکت کردهاند، بین عرصههای مختلف سیاست و فرهنگ و اجتماع، نوعی همدلی و همکاری و استقلال حرفهای
به وجود آمده است. مطالعه نشان داده است که در کشوری که استقلال سیاسی ندارد، به هیچ وجه امکان رشد فرهنگی وجود ندارد. چون عرصههای فرهنگی هم در انحصار قدرت و سرمایه قرار میگیرند.
مثال ژاپن نمونه بسیار خوبی است که الگوهای غرب را میگیرد، استقلال سیاسی و فرهنگی خود را حفظ میکند و الگوهای بازار آزاد و سرمایهگذاران خارجی را هم میپذیرد. به اعتقاد من این پیشرفتها همه در سایه توسعه علوم انسانی اتفاق میافتد.
دستاورد توسعه علوم انسانی برای بشر چیست؟
توسعه علوم انسانی مبتنی بر تربیت افراد، مبتنی بر خرد و عقلگرایی و بردباری است؛ تربیت انسانهای مدرن که به جای مبارزه فیزیکی به مبارزه فکری و عقلانی میپردازند. در فقدان توسعه انسانی، ما ناتوان خواهیم بود که نهادها و سازمانها و موسسات خود را مدرن کنیم و افراد مدرن را در رقابت سالم به کار گیریم و شاهد به قدرت رسیدن افراد شایسته و با استعداد باشیم؛ انسانهایی که ظرفیت فکری دارند و نهادهای حوزههای مختلف را متحول میکنند. کلام آخر اینکه بدون رقابت پیشرفت معنی ندارد. بدون تحولات نهادی و بدون همکاریجویی و کنار گذاشتن تعصبات و خشونت و بدون تفاهم و تساهل فکری، ما در توسعه علمی به جایی نخواهیم رسید.