مهدی غنی پژوهشگر
در مسأله تربیت به عقیده من نگاهی وجود دارد که اساسا غلط است. همه ما فکر میکنیم وظیفه داریم دیگران بهویژه بچهها را تربیت کنیم. درحالیکه اول باید بپرسیم آیا خودمان (نسل بزرگتر) درست تربیت شدهایم که مدعی هستیم نسل جدید را تربیت کنیم؛ به قول معروف اول باید برادری را ثابت کنیم بعد ادعای وراثت داشته باشیم. مفهومی که امروز از مبحث تربیت وجود دارد، این است که به هر طریق که گاهی زورمدارانه و خشن است، بچههایمان را تربیت کنیم که این مقوله در فرهنگ ما عارضه است. به عقیده من هر کسی اول موظف است خود را تربیت کند و خودش درست عمل کند تا بچهها و نسل امروز از رفتار ما بیشتر بیاموزند تا اینکه از دستورات و مقررات کلامی ما؛ پس ما باید به تجربه چند 10سال گذشته برگردیم و ببینیم اگر خودمان درست رفتار میکردیم و با ما درست رفتار میشد، امروز اختلافات فرهنگی و تربیتی در نسل دیگر داشتیم یا نه.
در بحث نهادهای مدنی و وظیفه نهادهای فرهنگی در مسأله تربیت کودکان عقیده دارم هر نهادی باید رویکردش نسبت به این موضوع مشخص شود؛ رویکرد عامرانه و دستورات کلامی در تربیت نسل جدید پذیرفته نیست و با مقابله مواجه میشود؛ بهتر است تشکلهای مدنی نگاهی جدید به این موضوع داشته باشند. چه بسا ما بتوانیم از بچهها یاد بگیریم. بزرگترهایی که به مصلحتها، فرهنگهای خودساخته و منافع خود، آلوده شدهاند، شاید بهتر باشد توسط بچهها تربیت شوند. در عالم کودکی در ابتدا دروغ راهی ندارد، اصولا انسان دروغ گفتن را ذاتی بلد نیستند؛ بلکه این کار را در رفتار بزرگترها میبینند و میآموزند. این درحالی است که بزرگترهایی که خود دروغ گفتن را به بچهها میآموزند، آنها را از این کار نهی میکنند. شاید بهتر باشد ما راستگویی را از بچهها بیاموزیم به جای اینکه سعی کنیم دروغ نگفتن را به آنها دیکته کنیم. بچهها راحت با مسائل برخورد میکنند، دعوا میکنند اما خیلی زود فراموش و دوباره با هم آشتی میکنند. کینهها زود از دل کودکان بیرون میرود؛ اما کینههای بزرگترها در دلشان میماند و رشد میکند و میتواند به بروز جنایت ختم شود.
پاکی بچهها آموزشهای بزرگی برای بزرگترها دارد؛ بهنظر من جامعه مدنی با این رویکرد و این دیدگاه میتواند جامعه را به سمت دیگری سوق دهد تا به جای اینکه عقدههای خود را برای کودکان عقده کنیم، از آنها بیاموزیم. این جمله درست است که بچهها آنطور خواهند شد که ما هستیم نه آنطور که ما میخواهیم. گام اول این است که خودمان را اصلاح کنیم. خانوادهها تأکید دارند که بچهها باید اینطور بشوند و آنطور نشوند؛ درحالی که کمتر کسی میگوید ما چه هستیم و آنها چه میشوند.
موضوع مهمی که در ارتباط با کودکان مطرح است و نهادهای فرهنگی میتوانند موثر واقع شوند، رسیدگی به کودکانی است که بدسرپرست، بیسرپرست یا کودکان مهاجر و بدون شناسنامه هستند. این کودکان که به هر دلیلی از داشتن خانواده و سرپرست خوب محروم هستند، به شدت در معرض آسیب قرار دارند و نهادهای مدنی میتوانند به ساماندهی و شناسایی و تحتپوشش قرار دادن این کودکان بپردازند. چون آنها اساس هیچ متولی جدی در جامعه ندارند و درحالیکه یکی از نگرانیهای بزرگ اجتماعی ما محسوب میشود، کمتر کسی بهطور جدی برایشان کار انجام داده است و نهادهای مدنی میتوانند برکودکان بدسرپرست و کودکان کار متمرکز شوند البته مشروط بر اینکه نهادهای دولتی هم بر این مسأله حمایت و نظارت داشته باشند. نظارت به اندازه حمایت و کمک کردن اهمیت دارد چراکه از سوءاستفادههای احتمالی جلوگیری میکند. موردی در کشور آلمان اتفاق افتاد و نهادی برای حمایت کودکان بیسرپرست ایجاد شد که ماهیانه 150 یورو از دولت برای هر کودک اعتبار میگرفت بعد از مدتی متوجه شدند که کودکان را به لهستان میبردند و به خانوادههای فقیر میدادند تا به ازای ماهیانه 40 تا 50 یورو از آنها نگهداری کنند و در این میان پول زیادی به جیب میزدند. این تجربهها نشان میدهد نظارت همیشه باید وجود داشته باشد. پرداختن به کودکان در معرض آسیب از عهده یک فرد برنمیآید. این درواقع معضل بزرگی است که از عهده دولت هم خارج است و احتیاج به فعالیتهای اجتماعی گسترده و منسجم دارد.