آزادی، ذات و بنیادی دارد که در گشودگی انسان بر جهان است. انسان، تنها موجودی است که آیندهمند و مواجه با امکانات است و این موجود، توانی در هستیاش دارد که میتواند وضع طبیعی خود را تغییر دهد. در تغییر وضع طبیعی خودش، مواجه با امکانات مختلفی است که باید میان آنها، دست به انتخاب بزند. این، ذات و بنیاد آزادی انسان است و گریزی هم از آن نیست؛ چنانچه سارتر میگوید، انسان، محکوم به آزادی است.
شما هر لحظه از زندگیتان، حتی در محبس که قرار میگیرید، نمیتوانید موجود مجبوری باشید که مطابق دادههایی که از قبل به شما تزریق شده است، زندگی کنید. بلکه شما در هر لحظه تصمیم میگیرید.
اینکه گویی این کنم یا آن کنم/ خود دلیل اختیار است ایصنم
بنابراین شما لحظه به لحظه تصمیم میگیرید که چه بکنید یا چه نکنید.
اگر آزادی وجود داشته باشد، یک جامعه، خودبهخود به طرف «شر» حرکت نمیکند. اتفاقا منشأ «شر»، مسدود شدن آزادی انسانها است؛ اما آزادی انسانها خواهناخواه مسدود میشود. چراکه انسان در جمع زندگی میکند و اولین چیزی که آزادی را مسدود و محدود میکند، حضور دیگری است. اینجا دیگر ما وارد آزادی، بهمفهوم قانونی میشویم. بسته به اینکه شما بخواهید آزادی را به لحاظ عقلانی، یا اخلاقی یا قانونی، تعریف کنید، وضع فرق میکند.
آزادی قانونی، همان آزادیهای انسانی است که مثلا در اعلامیه جهانی حقوق بشر یا در فصل سوم قانون اساسی خودمان، آمده است. بهطور مثال، انسان آزاد است که ایمن باشد از شکنجه؛ یا اینکه شما باید ایمن باشید از تجاوز به حقوقتان و دادرسی غیرعادلانه و چیزهایی از این دست. اینها آزادی قانونی و قراردادی هستند. یکسری آزادیها، آزادی مثبت و ایجابی هستند که به شما حق میدهند. مثلا حق تجمع، حق بیان و حق نوشتن آنچه که درست میدانید را به شما میدهد. یعنی هیچکس نباید کسی را به اتهام نوشتن آنچه که درست میداند، مجازات کند؛ چراکه در این صورت، فکر، منجمد میشود. فکر در این شرایط، پویایی و حرکت خود را از دست میدهد. به این دلیل که فکر در انزوا، بالنده نمیشود؛ بلکه در تبادل است که رو به رشد میگذارد. همه اینها به دلیل سرشت مختار انسانی است.
البته تعاریف مختلفی از آزادی، شده است که افراد، از وجوه مختلف آن را بیان کردهاند. مثلا «آیزا برلین» تعریفی که ارایه میدهد، از نظر من خلط مبحث است. ایشان فکر میکند آزادیای که هگل یا برخی از فیلسوفان بیان میکنند، خلاف آزادی لیبرال و قانونی است؛ درصورتیکه بنیان آزادی قانونی در هستی و هویت وجودی انسان است.
هر نوع محدودیت در برابر فرد، باید با قرارداد اجتماعی در فضای عمومی، میان خود افراد، مورد اجماع قرار بگیرد. من هیچ علاقهای ندارم از حدود آزادی صحبت کنم. حدود آزادی، لفظی است که ورد زبان دیکتاتورهاست. دیکتاتورها کم از آزادی حرف میزنند. زمانی هم که بخواهند از آزادی چیزی بگویند، از حدودش حرف میزنند.
قطعا آزادی به مفهوم اینکه هرکسی هر کاری را که بخواهد انجام دهد نیست. ما در وهله اول، از آزادی اندیشه صحبت میکنیم. آزادی اندیشه، حدودی ندارد. هیچ حدی برای آن وجود ندارد و هرکسیکه حدی برای آزادی اندیشه قایل باشد، توهین به حیثیت وجودی انسان کرده است.