در حوزه آسیبشناسی نهادها و سازمانهای فرهنگی و اجتماعی، در ابتدای امر حداقل دو نگاه اساسی در این راستا بهنظر میآید. نخست، نگاهی است که دخالت دولت در فرهنگ را میپذیرد و دیگری هم نگاهی است که خواستار عدم دخالت دولت در ساخت فرهنگ است. نظر شما درخصوص هرکدام از این دیدگاهها چیست؟
در ابتدا باید مقدمهای را در این خصوص بیان کنم و پس از آن پاسخ پرسش شما را بدهم. از زمانیکه میان توده مردم و دولت تفارق بهوجود آمد، به این معنا که بین خواست مردم بهعنوان فردفرد مردم و خواست دولت که او هم نماینده کلیت مردم است، اختلاف ایجاد شد، این بحث بهراه افتاد که چهکسی و با چهجایگاهی باید فرهنگ مردم را تعیین کند. روسو نیز این اختلاف ایجاده شده را، اختلاف میان خواست عمومی و خواست مشخص فردی نامید. در جوامع ماقبل ایجاد طبقهبندی اجتماعی، چنین بحثی مطرح نبود و آنچه میتوانست فرهنگ را شکل دهد، همانا آداب و رسوم، اساطیر و... بود که بین مردم و دولت مشترک بودند. کما اینکه در کشور ما نیز در زمان هخامنشیان، اشکانیان، ساسانیان و... عقاید دینی و متولوژیکی میان عامه مردم و دولت مشترک بود. به این ترتیب این بحث جدید است. از منظر مارکسیستی، ریشه این بحث به شکلگیری سرمایهداری و تقابل کار و سرمایه بازمیگردد و از منظر بورژوازی هم این اختلاف را دانشمندان بسیاری از ولتر، مونتسکیو و روسو تا کانت و... مورد بررسی قرار دادهاند و این اختلاف را مربوط به تفاوت خواستهای مردم با حکومت دانستهاند و همه آنها پرسیدهاند که فرهنگ را چهکسی باید اداره کند؟ بحث دیگر چیزی است که در جامعهشناسی فرهنگ هم بسیار به آن اشاره شده و آن این است که ما دو جور فرهنگ داریم. شناخت این دو فرهنگ هم توسط ازبورن دانشمند آمریکایی انجام گرفت. او گفت که فرهنگ بشر بر پایه دو تمدن بیشتر مادی که پیش از این ابن خلدون از آن با عنوان هزارت نام میبرد و فرهنگ بیشتر معنوی، قرار گرفته است. تأکید هم روی بیشتر و کمتر است؛ یعنی هیچ فرهنگ مادی وجود ندارد که در آن آثار فرهنگ معنوی نباشد و هیچ فرهنگ معنوی هم نیست که در آن آثار فرهنگ مادی دیده نشود. وقتی به انواع و اقسام هنرها، ادبیات و... نگاه میکنیم، گرایشها، تمایلات و خواستهای معنوی بیشتر است و برعکس زمانیکه به اقتصاد، سیاست، سدسازی، ساختمانسازی و... نظر میکنیم، گرایشها بهسمت مادیگرایی افزون میشود. به این ترتیب وقتی ازبورن این بحث را مطرح کرد، این پرسش به درستی و قاطعیت مطرح شد که چه کسی و در چه جایگاهی باید این فرهنگ را در جامعه ایجاد کند.
و پاسخ به این پرسش چیست؟
باید گفت هر جامعه با جامعه دیگر دارای تفاوتهای اساسی است از طرفی، گروه نخبگان و روشنگران نیز در هر جامعهای در ایجاد و شکلدهی به فرهنگ دخالت مستقیم دارند و در بیشتر موارد این افراد هستند که فرهنگ معنوی را در میان توده مردم بسط میدهند و حاکمیتها معمولا تأثیر کمتری دارند مگر در یکمورد و آن هم اینکه بخواهند فرهنگ را کنترل یا سانسور کنند. از سویی مشکل اینجاست که خود را نشان میدهد و آن هم زمانی است که برخی از جامعهشناسان مانند آلفرد وبر آن را پیشبینی کردند. وقتیکه فرهنگ بیشتر معنوی، در سراشیبی قرار میگیرد و فرهنگ بیشتر مادی بر جوامع حاکم میشود و به این ترتیب فرهنگ بیشتر معنوی در جوامع از بین میرود. در کشور ما هم فردوسی، حافظ، سعدی، ابنسینا، فارابی و بسیاری دیگر از بزرگان که خود عامل پیشبرنده فرهنگ معنوی بودند، مگر به خواست و دعوت حاکمی این کار را کردند؟ معلوم است که خیر. آنها بدون هیچ دستوری و حتی با وجود مخالفت حاکمیتها بهکار پرداختند. مانند سلطان محمود غزنوی که با فردوسی موافق نبود بنابراین میبینیم که تودهها در فرهنگ معنوی دخالت بیشتری دارند و همواره همینطور بوده است. از دوران مشروطیت هم به همین شکل است. شعر فارسی که توسط علی اسفندیاری(نیما یوشیج) نو میشود به دستور هیچکس نبوده است. به این ترتیب در این راستا باید دو نکته را مدنظر قرار داد. نخست، مهم این است که در هر جامعه از چه زمانی میان دولت و ملت افتراق ایجاد شده و نکته دوم این است که محل توجهمان فرهنگ و تمدن مادی است یا معنوی.
الزامات شکلگیری این فرهنگ درون تودهها چیست؟
تا جامعه اجتماعیشدن پیدا نکند، هیچ جریانی در آن رشد پیدا نمیکند. نه فرهنگ معنوی و نه فرهنگ مادی. جامعه باید در ابتدا بهصورت سوسیالیزهشده درآید تا پس از آن بخواهیم به بحث در این خصوص بپردازیم. بلافاصله پس از آن است که باید بپرسیم، این اجتماعیشدن چهچیزی را بهوجود آورده است؟ پاسخ هم فرهنگپذیری است که در این خصوص چند صد کتاب و مقاله در سراسر جهان نوشته شده که از کنار این فرهنگپذیری ساختارها، کارکردها و سازمانهای بسیاری بهوجود آمده است. دورکهایم نیز بر این اصل تأکید کرده و میگوید، جامعه به نسبتی که اجتماعی شده باشد، فرهنگپذیرتر است و جامعهای که مدنی و عرفی نیست بلکه فردسالار است، معنویت کمتری هم درونش وجود دارد و مشکل عدم وجود این اجتماعی شدن در این است که تودهها به آن دست نیافتهاند و شاید تنها عدهای در حاکمیت از آن بهرهمندند.
اما بسیاری به پیشروی فرهنگ تودهها انتقاد دارند و از سوی دیگر دولتها عمدتا میگویند که توده بدون حمایت حاکمیت نمیتواند در این راستا پیش رود و همین هم حضور دولتها را در عرصه فرهنگسازی الزامی میسازد.
جامعه در کنار بسیاری دیگر از چیزهایی که درونش دارد- از 35هزارسال پیش تاکنون- دو فرزند مهم را توانسته به مرور درون خود ایجاد کند که دورکهایم از آنها نام میبرد و سایر جامعهشناسان هم از آن تبعیت کرده و بر آن تأکید میکنند. نخستین فرزند «آرمان» است که دورکهایم از آن تحتعنوان مهمترین عنصر تشکیل جامعه نام میبرد و دیگری ایجاد سازمان برای فرهنگ مادی و معنوی است. براساس این تعریف میتوان گفت که هرچه جامعهای بتواند دارای آرمان بزرگتر و فرهنگ غنیتر باشد که بتواند خودش آن را اداره کند، نیازمند به حضور یک تغییردهنده و حمایتکننده ندارد و تودهها خود فرهنگ را بهپیش میبرند اما چنانچه جامعهای دارای آرمان والا و فرهنگ غنی نباشد، در اینجاست که به قول آدام اسمیت، به دستهای غیبی نیاز پیدا میکند و باید دستی از غیب برون آید و کاری کند! چراکه خود جامعه نمیتواند و اینجاست که بحث دخالت دولت مطرح میشود. هگل زمانی از دخالت خرد تاریخ سخن بهمیان میآورد و در زمانی هم دیانت میگفت مشیت الهی باید بیاید و کاری بکند و آدام اسمیت هم از قدرت اقتصادی سخن بهمیان آورد که از پشت جامعه را اداره کند. به این ترتیب اگر جامعهای آرمان و اجتماعیشدن را نتوانست متولد کند، بنابراین میان توده مردم و دولتی که حضور دارد فاصله افتاده است. روسو نیز بهدرستی به این مسأله میپردازد و میگوید چگونه است که ما به دست خودمان جامعه را میسازیم، مناسبات اجتماعی را ایجاد میکنیم، سازوکارش را تعبیه میکنیم و اما پس از مدتی میبینیم اینها قدرتهایی شدهاند که بر ما حکومت میکنند و ما از اینها تبعیت میکنیم و این درست در مقابل پرسش اولیه و اصلی شماست. اگر جامعهای بتواند خلاقه، عرفی، انتقادی و عقلانی باشد، این جامعه خود میتواند بهدرستی فرهنگش را اداره کند و در غیر این صورت دولت است که وارد میشود. روسو میگوید در این شرایط دولت میآید به مردم میگوید آزادیهای خود را محدود و مهارکن و به من و جامعه بده تا من بتوانم نیات تو را برآورده کنم و جامعه نیز اینجا باید بگوید که تو از آزادیها و دیکتاتوریهای خودت کم کن و به من بده تا من بهصورت آزادانه بتوانم مصالح تو را حفظ کنم و این بحث در تمام کشورهای دنیا نیز مطرح بوده است و حل این افتراق معضل اساسی بسیاری از جوامع بوده و هست!