در اخبار شاهان پیشینه هست که چون تکله بر تخت زنگی نشست
چنین گفت یک ره به صاحبدلی که عمرم بسر رفت بی حاصلی
بخواهم به کنج عبادت نشست که دریابم این پنج روزی که هست
چو میبگذرد ملک و جاه و سریر نبرد از جهان دولت الا فقیر
چو بشنید دانای روشن نفس بتندی برآشفت کای تکله بس!
طریقت بجز خدمت خلق نیست به تسبیح و سجاده و دلق نیست
تو بر تخت سلطانی خویش باش به اخلاق پاکیزه درویش باش
بصدق و ارادت میان بستهدار ز طامات و دعوی زبان بستهدار
قدم باید اندر طریقت نه دم که اصلی ندارد دم بیقدم
بزرگان که نقد صفا داشتند چنین خرقه زیر قبا داشتند