شماره ۵۷۴ | چهارشنبه 6 خرداد 1394
صفحه را ببند
امروز با سعدی شیراز
ولیکن قلم در کف دشمن است

ندانم کجا دیده‌ام در کتاب که ابلیس را دید شخصی به خواب

به بالا صنوبر، به دیدن چو حور چو خورشیدش از چهره می‌تافت نور

فرا رفت و گفت: ای عجب، این تویی فرشته نباشد بدین نیکویی

تو کاین روی داری به حسن قمر چرا در جهانی به زشتی سمر؟

چرا نقش بندت در ایوان شاه دژم روی کرده‌ست و زشت و تباه؟

شنید این سخن بخت برگشته دیو بزاری برآورد بانگ و غریو

که ای نیکبخت این نه شکل من است ولیکن قلم در کف دشمن است

 

 

ارسال دیدگاه شما

  • دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسط مدیر سایت منتشر خواهد شد.
  • پیام هایی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد.
  • پیام هایی که به غیر از زبان پارسی باشد منتشر نخواهد شد.

تعداد بازدید :  506