اسما روانخواه پژوهشگر ا جتماعی
ميخواستم مثل هميشه (مانند زماني كه با دوستان حرف ميزنيم) صدايم را صاف كنم و از مزاياي پرداختن به فعاليتهاي داوطلبانه بگويم و مثل هميشه بگويم كه اين نوع فعاليتها چقدر خوب است و ما چقدر غافل ميشويم از پرداختن به آن و مشاركتهاي اجتماعي محور توسعه پايدار است و فلان و بهمان! اما با خودم فكر ميكنم كه چرا مشاركتاجتماعي بهرغم همه مزايايي كه دارد، گم شده است؟ اگر در موقعيتي قرار بگيرم كه با انجام آن فعاليت داوطلبانه آسيبي به من وارد شود، چه راهي را انتخاب ميكنم؟ يا اگر از اثرگذاري عملي كه انجام ميدهم مطمئن نباشم تن به مشاركت ميدهم؟ اگر مطمئن نباشم مشاركت من براي حل مسألهاي اثرگذار-
هر چند به مقدار اندك- خواهد بود چه برخوردي ميكنم؟ حاضرم قدمي به جلو بردارم؟ راستش دليل اين حرفها برميگردد به يك جلسهاي دوستانه و البته خواندن يك گزارش مردمشناسي در آفريقا! موضوع بچههاي كار و خيابان از آن موضوعاتي است كه اين روزها در بين بچههاي صفحه داوطلبان زياد مطرح ميشود. حالا كه بچههاي كار موسسه خانه مهر آمدهاند روزنامه و ما هم ميرويم به مدرسهشان حسابي رابطه خوبي با هم پيدا كردهايم. حالا هركدام از ما دغدغه آنها را پيدا كرده و دلمان ميخواهد اين بچهها از آموزش دور نمانند. اين موسسه مانند اكثر موسسات مردمنهاد و غيردولتي اين روزها به مشكلات مالي فراوان برخورده است. اما موضوع از اين قرار است كه وقتي هركدام از ما در جمعهاي خودمان مسأله مالي را بهعنوان نياز اين موسسه مطرح كرديم بازخوردهاي متفاوتي ديديم. بودند افرادي كه به فكر جوركردن منابع مالي افتادند و بودند افرادي كه برآشفته شدند و گفتند خانوادهاي كه بچهاش را ميفرستد در خيابان كه دستمال بفروشد اصلا خانواده نيست و لياقت كمك ندارد و بچههاي كار مسأله ما نيست! و بودند افرادي كه بهزعم ما و خودشان روشنفكرند و به اين بچهها به چشم موجودات اضافي نگاه كردند. شايد اين دوستان اطميناني ندارند از اينكه اگر كمكي به بچهها كنند، اتفاق خوبي است يا خير؛ نميدانم. اما چندي پيش گزارشي ميخواندم از يك زوج ايراني-بريتانيايي، كه توسط سازمانهاي داوطلبانه براي آموزش كودكان اوگاندا به اين كشور سفر كرده بودند. در بخشي از اين روايت اينگونه آمده است:
«ایدز در آفریقا مسألهای جدی است. طبق آمار رسمی 7درصد مردم اوگاندا دارای HIV+ هستند، البته آمار غیررسمی بسیار بیشتر از این است. در مدرسه ما 25دانشآموز دارای HIV+ بودند. تصور ما ابتدا این بود، هنگامی که به مدرسه میرویم قرار است آموزش زبان بدهیم و البته تا میزانی هم به مسائل بهداشتی و کشاورزی بپردازیم. اما وقتی در موقعیت قرار گرفتیم برنامههایمان به هم ریخت و حدودا هر آنچه که از دستمان برمی آمد بایستی انجام میدادیم. روز سوم حضور ما در مدرسه children house در روستای کیوانگالا در کشور اوگاندا بود. زنگ تفریح بود و من در حیاط مدرسه نشسته بودم که محمد، شاگرد 6ساله کلاسم، درحال قدمزدن از حال میرود و روی زمین می افتد. سریع بالای سرش میروم، محمد از تب
می سوخت. یادم میآید مدیر مدرسه اسم او را بهعنوان یکی از بچههای دارای HIV+ به من داده بود و من نمیدانستم باید چه کنم، یک لحظه در ذهنم آمد او را بغل نکنم، نکند من هم مبتلا شوم؟! با دستپاچگی و کمک بقیه محمد را به خانهمان (که کنار مدرسه بود) بردم. محمد با HIV+ متولد شده بود و بایستی هر روز قرصهای قوی میخورد که این قرصها هم نیاز به مکمل قوی غذایی داشت، ولی فقر غذایی محمد را بسیار ضعیف کرده بود. برایش تخممرغ درست می کنم که با نان بخورد، لقمه اول را که میخورد، حالش بهتر می شود و می گوید میتوانم لقمه دوم را برای برادرم ببرم؟ پیش برادرش میرویم، برادری بزرگتر و آن هم مبتلا به HIV+ که وضعش از محمد بدتر است و آنچنان لاغر و ناتوان شده که ما را به یاد تصاویر کودکان قحطیزده آفریقایی منتشر شده در رسانهها میاندازد.»
دارم به روايت خودم و دوستانم از فعاليتهاي داوطلبانه فكر ميكنم و روايت اين زوج از آموزش به كودكان محروم آفريقايي. نميدانم اگر من جاي هركدام از آنها بودم اصلا حاضر ميشدم وارد مدرسهاي با 25 دانشآموز داراي HIV+ شوم يا خير. نميدانم اگر هركدام از اين بچهها جلوي پاي من ميافتاد حاضر ميشدم او را بغل كنم يا ترس انتقال بيماري مانع از انجام اين عمل ميشد؟ دارم به فاصله خودم و دوستانم فكر ميكنم در هزينهاي كه حاضريم براي يك فعاليت داوطلبانه پرداخت كنيم و هزينهاي كه آن دو براي اين كار پرداخت كردهاند. نميدانم اگر اين هفته هركدام از دوستانمان را به مدرسه بچهها ببرم و اگر بدانند فرزاد كه هر پنجشنبه پشت نيمكت مدرسه مينشیند و كتاب رياضي را دوره ميكند همان است كه ضايعات خشكوتر را از هم جدا ميكند، حاضرند به او دست بدهند
يا نه؟ اگر داوطلب كمك نميشويم حداقل داوطلب دانستن واقعيت زندگي اين بچهها شويم، اگر به هر دليلي كمك نميكنيم حداقل برچسب زدن به آنها را تمام كنيم!