امیرحسین جلالی روانپزشک
«نقد» و «نقدپذیری» ازجمله ویژگیهایی است که بین ایرانیان، کمتر دیده میشود. شاید فقدان این ویژگی به این دلیل باشد که، برداشتی دیگرگون از این موضوع نزد ما ایرانیان وجود دارد. نقدپذیری آنطور که از شواهد پیداست، به این دلیل با مقاومت در جامعه ما مواجه است که آن را نافی خود میبینیم. نقدپذیر بودن به این معنا نیست که آدمی بهطور کامل، صحبتها و نظر فرد یا افرادی را قبول کند، که ما را زیرسوال میبرند یا بخشی از کار، فکر یا فرآیندی که در آن به سر میبریم را، مورد سوال قرار میدهند. این تصور که درحال حاضر نزد برخی وجود دارد و نقدپذیر بودن را، قبول تمام دیدگاههای طرف مقابل (بهعنوان منتقد) میداند، به واقعیت ماجرا نزدیک نیست.
از نگاه این قلم، نقدپذیری به روندی اشاره دارد که طی آن، تحمل گوش فرا دادن به دیگری را به ما میآموزد و این نکته را به ما یاد میدهد که بپذیریم میتوان در اندیشه با دیگران، متفاوت بود. مضاف بر این، این نکته را نیز نشان میدهد که دیگری گاهیاوقات میتواند آینه بهتری برای ما باشد و بخشهایی از حقیقت را که ما نمیبینیم، ببیند. نقدپذیری به معنای تعطیلی تفکر نیست. بلکه به این معناست که من گوش میدهم، تعمق میکنم و بخشهای درست نظرات دیگران را میپذیرم و جایی را که تصور کنم نادرست است را نمیپذیرم. یکی از ویژگیهایی که در ایرانیان وجود دارد و در مقابل نقدپذیری قرار میگیرد این است که فردیت در ما خیلی رشد نکرده است، البته فردیت به این معنا نیست که من هستم بلکه به این معناست که من یک شخص هستم و تو هم یک شخص. یعنی من هم خودم را به رسمیت بشناسم هم طرف مقابلم را؛ دو نفر با نگرشها و دیدگاهها و تفکرات و نوع متفاوت نگاه به زندگی.
زمانی که فردیت شکل نگیرد من بین خود و دیگری مرزی قایل نیستم و زمانی که حرفی میزند، متوجه نمیشوم که او دیدگاه خود را میگوید، بلکه او را با خود یکی میگیرم و احساس میکنم که به من حمله شده است. انسان بهعنوان یک موجود و ارگانیسم، نیاز به یکپارچگی دارد و نیازمند این است که احساس تعادل درونی کند، ولی زمانی که کسی درباره ما نظر مخالف دارد، گویی قسمتی از این تعادل به هم میخورد و در ما آشفتگی یا احساس آن، ایجاد میشود. درحالیکه او فردی جدا از من است و میتواند دیدگاههای متفاوتی نسبت به من داشته باشد و مسائل را طور دیگری ببیند. در وضع فعلی، چون فردیت در جامعه ما، شکل نگرفته، زمانیکه انتقادی میشود انگار در درون یک سیستم متعادل و یکپارچه که همه ما در آن به سر میبریم و جزیی از آن هستیم، یک ناسازگاری اتفاق افتاده است. این نوعی نگاه به نقدناپذیری است که نقد را ترسناک میسازد. نکته بعدی به این برمیگردد که ما بسته به شیوهای که خودمان، حقیقت و قدرت را تعریف میکنیم، دچار احساس استرس یا دچار تجربه آرامش میشویم. بهعنوان نمونه زمانیکه من فکر کنم در جامعه، منابع قدرتی وجود دارد، زمانی میتوانم احساس آرامش کنم که مبرا از هر عیب و نقصی باشم. زمانیکه احساس خدشهای در این موارد کنم، ناآرامی سراغ من میآید. ولی زمانیکه تعریفم این باشد که آدمها میتوانند عیب داشته باشند و مبرا از عیب نیستند، وجودم به لرزه نمیافتد که چه اتفاق بدی درحال روی دادن است بلکه آن را روندی عادی در مناسبتهای انسانی میدانم، درنتیجه آرامشم به هم نمیخورد. نقدناپذیری و واکنش به نقد درحقیقت پاسخی است که از ترس و احساس ناامنی نشأت میگیرد. این نقدناپذیری زمانیکه ما دارای جایگاهی باشیم، بیشتر نمود پیدا میکند. در چنین موردی پارامترهای مختلفی دخیل است. یکی از آنها این است که ما به شکل فرهنگی به نوعی از خودشیفتگی دچار هستیم و زمانیکه در سمت و جایگاهی قرار میگیریم، احساس میکنیم همه چیز را میدانیم و بقیه باید در خدمت ما باشند و باید مرتب ما را تأیید کنند؛ درنتیجه نقدناپذیر میشویم. اما مسأله بعدی به ادراک ما از پیرامونمان برمیگردد اینکه اگر من جایگاهی به دست بیاورم کسانی به آن حسادت میکنند و کسانی در پی به دست آوردن آن هستند و نتیجه این نوع نگرش این است که من احساس ترس و ناامنی و شک میکنم و هرگونه نقدی به جای اینکه سازنده باشد، بهعنوان تهدید به آن نگاه میشود.
در حقیقت ما دارای تاریخی هستیم که در آن پر است از توطئه وزیر علیه شاه، فرزند علیه پدر، پسرکشی و پدرکشی و با این تجربه تاریخی، بعید نیست که وقتی کسی در جایگاهی قرار میگیرد و رتبهای کسب میکند، دچار ترس نشود و نقد مانند سیگنالی عمل میکند که نشاندهنده حمله طرفی است که نقد میکند و بهنظر میرسد، در نتیجه واکنش تند نقد شده را در پی دارد. برای نقدپذیر بودن، باید یاد بگیریم که اهل گفتوگو باشیم، اینکه به گفتوگوها دامن بزنیم حتی زمانیکه گفتوگوها، گفتوگوهای سازندهای به نظر نیایند. هرقدر جامعهای حرف بزند و به گفتوگو عادت کند، به جای اینکه به تجربهها، رفتارها و رفتارهای هیجانی رو بیاورد، به مرور زمان به یک تغییر فرهنگ و یک تغییر روش دست خواهد یافت، البته این کار را میتوان با آموزش به نسلهای بعد شروع کرد و از طریق آموزش این فرهنگ را در آنها نهادینه کرد و به آنها از همان ابتدا یاد داد که نگاهی فردی، به اطرافیانشان داشته باشند و به آنها آموخت که میتوان با گفتوگو و تعامل، بسیاری از مسائل را حل کرد.