مهدی افشار استاد دانشگاه مترجم و نویسنده
جامعه توانمند، مسألهای است که ذهن را به چالش میکشد و این سوال را مطرح میکند که جامعه توانمند، چگونه جامعهای است؟ آیا به جامعهای که وضع اقتصادی مطلوبی دارد میتوان توانمند گفت؟ جامعهای که مردمانش در رفاه زندگی میکنند و همه از امکانات درمانی- بهداشتی مناسبی برخوردارند؟ جامعهای که مردمانش دچار سوءتغذیه نیستند و در میان مردم آن آدمهایی دیده نمیشوند که جمجمههایی ورم کرده و شکمهای آماسیده از سوءتغذیه دارند؟ جامعهای که زیر پای مردمانش زیباترین خودروهاست و خود در زیباترین خانهها زندگی میکنند که متضمن مجموعه آخرین امکانات رفاهی است؟ کدام یک از جوامع از این امکانات بهرهمند هستند؟ البته اغلب کشورهای حاشیهجنوبی خلیجفارس به لطف منابع نفتی از این امکانات برخوردارند، اما هیچ یک توانمند نیستند، زیرا کافی است به هر دلیلی بهای نفت سقوط کند و آن وقت همه امکانات از دست میرود و دیگر در شمار توانمندان جای نمیگیرند که برعکس. شاید قدرت نظامی، توانمندی باشد؛ داشتن بمب اتم، تسلیحات پیشرفته، ارتش منظم، موشکهای قارهپیما. اما پاکستان همسایه شرقیمان که هم بمب دارد و هم ارتش منظم و روسیه، میراثدار شوروی نظامیگر فروپاشیده اما اینها توانمند که سهل است گرفتار انواع مصایب نیز هستند.
شاید باید در پی عنصر دیگری بود، قدرت سیاسی موجب توانمندی یک جامعه میشود؟ باید به این اندیشید که آیا قدرت سیاسی محصول قدرت نظامی است یا دیپلماسی زیرکانه و این دومی بهنظر وزن بیشتری دارد، دیپلماسی آگاهانه مبتنیبر شناخت منافع ملی. وقتی به این بعد از توانمندی میاندیشیم نام انگلیس در برابر نگاه خیالم میایستد، انگلیسی که روزی بریتانیای کبیر بود و به قول ملکهاش آفتاب در سرزمینهایش غروب نمیکرد، امروز چه؟ با همه زیرکیای که به دیپلماسی انگلیس نسبت داده میشود، اکنون تابعی از متغیر ایالاتمتحده است، همان کشوری که تا اواخر قرن هجدهم بخشی از مستعمراتش بود پس نتیجه این است که دیپلماسی اگرچه شرط لازم است، اما شرط کافی نیست.
عنصر اجتماعی، همدلی و همراهی، تعهد اجتماعی، دلبستگیهای جمعی و نیز در کنار آن به عنصر فرهنگی نیز باید فکر کرد. بدیهی است که نمیتوان این عناصر را نادیده گرفت. فرهنگ بهعنوان میراثی که در طول قرون و اعصار شکل گرفته، تراش خورده، صیقل یافته و شفاف شده وقتی حرمت گذارده و حفظ میشود، میتواند زمینهساز وحدت ملی شود و طبعا امکانات رشد را در عرصهای دیگر فراهم میآورد.
بیاختیار در گوشهگوشه ذهن باید در پی این بود که کدام وجه از وجوه فرهنگی زمینههای رشد اجتماعی، سیاسی و به تبع آن اقتصادی را هموار میکند؟ مطالعه؟ حتما مفید است، واسطههای فرهنگی چون مطبوعات، رادیو و تلویزیون و امروزه اینترنت چطور؟ حتما خوب است ولی میدانیم، نیک نیز میدانیم که اگرچه عامل فرهنگی بسیار تعیینکننده است ولی این وجوه که برشمرده شد کافی نیست و آن وقت سیب نیوتن زمین میافتد و جرقهای در بخش خاکستری کمتر خط خطی ذهنم زده میشود و بیاختیار واژه «نقدپذیری» در برابر نگاه اندیشه شکل میگیرد. جامعه نقدپذیر، جامعهای است که آمادگی برای رشد را دارد، به نقد بهعنوان یک سرمایه گرانقدر مینگرد، منتقدان را توسری نمیزند، متهم به خیانت و سیاهنمایی نمیکند، گوش میکند، نگاه میکند، چه میگویند. چنین جامعهای که تحمل و تسامح را بهعنوان یک نمود فرهنگی مینگرد، قطعا در همه عرصههای حیات سیاسی، اقتصادی و اجتماعی رشد خواهد کرد و غزل خواجه شیراز را به یاد میآورم که مطلع آن چنین است.
ما نگوییم بد و میل به ناحق نکنیم
جامه کس سیه و دلق خود ازرق نکنیم
و با این بیت تخلص تمام میشود:
حافظ ار خصم خطا گفت نگیریم بر او
ور به حق گفت جدل با سخن حق نکنیم