سعید اصغرزاده
شعبان است و ایام مبارکش و نامگذاریهای مناسبش. این روزها خبر غواصان دست بسته شهید که داوطلبانه برای سعادت ما جان باختند را میتوانید در تمام شبکههای اجتماعی ببینید و بخوانید. سردار باقرزاده گفته بهصورت کاملا غیرمنتظرهای 270شهید از مناطق مختلف عملیاتی فاو، اروند، ابوفلوس، شلمچه، مجنون، شرق دجله و زویدات پیدا شدهاند که از این شهدا 175 شهید متعلق به عملیات کربلای 4 هستند؛ غواصان شهیدی که با دستان بسته به شهادت رسیدهاند. در بین این پیکرهای مقدس، شهدایی پیدا شدهاند که بعضا مشخص است آنها را زندهبهگور کردهاند چراکه هیچ جراحتی بر بدن آنها وارد نشده...
نمیدانم آیا باید مانند بسیاری از هموطنان وارد گفتوگوهای احساسی بشوم یا مانند برخی مدعیان بگویم حالا زمان نقادی فرا رسیده است یا... فقط میدانم که آنها بهترین خلایق بودند و مناسبترین الگوها برای داوطلبی. برای همین اینروزها میخواهم داستانهای داوطلبی آنان را روایت کنم...
سردترین فصل سال 1365 بود. غواصانی که روزها و هفتهها در هوای زمستان و در آبهای سرد و استخوانسوز کارون با کمترین امکانات و تحمل سختیها، بیخوابیها و مریضیها، تمرین کرده و آموزش غواصی دیده بودند، حالا باید تمام آن زحمات را به نتیجه میرساندند.
علیرضا دلبریان از غواصان گردان یاسین، شب عملیات کربلای 4 را اینگونه توصیف میکند: «شب 3 دی فرا رسید؛ چه خبر بود، شلمچه! اروندرود! جزیره ماهی! جزیره بوارین! پردهسیاه شب کشیده شد، آخرین نماز جماعت بود، خیلیها تا ساعتی دیگر به سفر ابدی میرفتند، این را فقط خودشان میدانستند؛ ذکرهای امام در هقهق گریهها گم شده بود، همه زار میزدند، گریه عذر تقصیر، عفو و بخشش به درگاه خدا، گریه عاشق برای رسیدن به معشوق، گریه شوق از توفیق جهاد، صادقانه و بدون اغراق میگویم، هیچ زبان و هیچ قلمی قادر به تصویر کشیدن آن صحنهها نیست. باید میبودی و میدیدی در نزدیکی خط دشمن، غواصان پناه گرفته بودند، آماده دستور و فرمان حمله؛ لحظات سختی بود، همه چشمشان به عقربههای فسفری پرنور ساعتهای غواصی که هرکدامشان به دست داشتند، بود؛ لباسهای سیاه غواصی به تن، سلاحها حمایل، نارنجکها و خشابها بسته به فانسقهها، کولههای موشکهای آرپیجی به پشت، ماسکها بهصورت، اشنوگرها به دهان، فینها به پا، بندهای آن محکم، چاقوهای غواصی به ساقپا بسته، سیمخاردار قطعکن، سیمچین، چراغقوه با انواع شیشههای رنگی برای اعلام خبر، کاتر و فندک؛ هرکدام را به جای خود محکم بسته بودند و آماده حرکت. لحظه موعود فرا میرسید، درون بچهها غوغایی بود.»
سکوت بر شلمچه و اروند حاکم بود؛ فقط صدای خشخش نیزارها و امواج بهگوش میرسید. هوا سرد بود، غواصان از سرما میلرزیدند، اما باید بیسر و صدا در ساحل اروند، داخل باتلاقها و لای نیزارها مخفی میماندند تا دستور برسد. همه به سطح آب اروند که با نور ماه، مثل آینه شده بود، چشم دوخته بودند. به مواضعی که در عمق چند کیلومتری از ساحل خودی بود، فکر میکردند.
ثانیهها بهکندی میگذشت؛ بچهها لحظهشماری میکردند. آقاجلیل (شهید محدثیفر)، فرمانده گردان رسید، سر طناب را به نفر جلوی ستون داد و در گوشش آرام گفت: «یا علی، به امید خدا حرکت کنید. خدا نگهدارتون؛ مواظب باشید، خیلی یواش»؛ دشمن در چند متری ما در ساحل جزیره بود. مهمترین کاری که باید الان همه رعایت میکردند سکوت بود و بس، ستون غواصان بهصورت چهار دست و پا وارد آب شدند و شناور در دریای مواج اروند؛ خدایا چه خواهد شد، خدایا، آنچه وظیفه بود و آنچه باید میکردیم، کردیم...، بقیهاش با خودت. ستون غواص دور و دورتر شد تا دیگر هیچ اثری از آنها نبود؛ دلهای مردان مانده در ساحل همراهشان رفت.
دقایقی نگذشت؛ به یکباره سکوت مرگبار اروند با سفیر گلولهها درهم شکست. سراسر خط، دشمن از تمام سنگرها سطح آب را زیر آتش گرفت؛ گلوله بود که میآمد، از موشک آرپیجی گرفته تا تیرهای کالیبر 50، تیربارهای گرینوف و کلاش؛ همه فقط سطح آب را میزدند. آنقدر تیرها به هم پیوسته و پرحجم بود که خط آتش تشکیل شده بود؛ حتی با ضدهوایی چهارلول به طرف غواصانی که در آب، بدون هیچ جانپناهی بودند، شلیک میشد. تیرهای رسام، مثل میلگردهای مذابی که از کوره کارخانه ذوبآهن خارج میشود، به هم وصل بود. اصلا امکان عبور از لابهلای گلولهها نبود؛ گرچه خیلی از تیراندازهای دشمن سطح آب را کور میزدند، اما به یکباره هواپیماها در آسمان پیدا شد و صدها گلوله منور از روی بصره، دهانه خلیجفارس تا روی خرمشهر ریخت. آسمان پر از منور شد. در طول جنگ، چنین عملیات نورافشانی ندیده بودم. منطقه مثل روز روشن شد. حالا وقتی بود تا تیراندازها، غواصان مظلوم را یکییکی شکار کنند.
عملیات لغو شد. هیچ تماسی با غواصان نداشتیم. چه بر ما گذشت، خدا میداند و بس. دوستان ما در عمق اروند شهید میشدند و ما در ساحل نظارهگر بودیم و هیچ کاری از دستمان ساخته نبود. دشمن دیوانهوار منطقه را زیر آتش توپخانه و خمپارهاندازها گرفت. صدای غرش توپها لحظهای قطع نمیشد...