شماره ۵۶۹ | ۱۳۹۴ پنج شنبه ۳۱ ارديبهشت
صفحه را ببند
معجزه ادبیات یا، بگذار ملال همه چیز را تهی کند!

فرهاد خاکیان دهکردی  شاعر و نویسنده ادبیات کودک

بگذارید با هم روراست باشیم! آیا روزهای ما شبیه به هم نیستند؟ هر روز صبح سر ساعتی معین بیدار باشیم. به محل کارمان برویم، یا اصلا تا ظهر بخوابیم؛ بعد ناهار بخوریم. کمی دور خودمان بچرخیم تا شب خیره به صفحه تلویزیون محو سریالی که انگار ساخته شده است برای کشتن وقت ما، خوابمان ببرد. هر روز همین روال تکراری ادامه دارد و روز به روز انسان را فرسوده‌تر می‌کند. گاهی ممکن است سعی کنیم با سفر مثلا از این ریتم کشنده نجات پیدا کنیم که درواقع همان اراده برای خروج از روزمرگی هم خودش به راحتی جزو آن نظام ملال‌انگیز هر روزه می‌شود. یعنی در طول یک‌سال مدام ایام تکراری و آخر هر‌ سال هم اراده برای سفر به شهری دور یا نزدیک. همین و دیگر هیچ... تعبیر دیگرش زندگی ماشینی است؛ هرچند معتقدم این ملال در تمام دوران‌ها با بشر بوده است. مثل سایه سوم ما آدم‌هاست و نجاتی از آن نیست؛ مگر جهان خیال آدمی و به راستی چه چیزی جز ادبیات را سراغ دارید که تا این حد بال خیال بشر را پرواز داده باشد؟
آخرین رمانی که خوانده‌اید کدام رمان بوده و کی؟ اصلا تابه‌حال یک رمان جدی خوانده‌اید یا یک داستان کوتاه خوب؟ نویسندگان معاصر کشورتان را می‌شناسید؟ منظورم ادبیات زرد یا رمان‌های بازاری نیست، یک رمان واقعی، اگر خوانده‌اید که حتما از لذتش با خبرید... اگر نخوانده‌اید، پس اجازه بدهید تا من کمی از لذتش برایتان بگویم! شما در اتاق‌تان یا هرجای دیگری تکیه می‌دهید به صندلی یا ایستاده یا درازکش، می‌خوانید و فارغ از مسأله شخصی زندگی خودتان، همزمان از مواجه با یک روایت جذاب موازی درباره آدم‌هایی که زاییده تخیل نویسنده هستند، شگفت‌زده می‌شوید و دقیقا همین‌جاست که شما از قطار شوم روزمرگی، پیاده شده‌اید و لختی دور از آن ملال هر روزه، سوار بر خیال و رویا شده‌اید و در عوالم یک جهان تازه سفر می‌کنید. در رمان‌ها مردم می‌میرند، عاشق می‌شوند، خیانت می‌کنند، متولد می‌شوند و چه و چه... برای آنها در کتاب اگر آب وجود نداشته باشد برای شما نان خوبی دارد. طراوت دارد؛ آن‌قدری که روان‌تان را جلا بدهد.
شعر چه؟ کدام شاعر مورد علاقه شماست؟ قدیمی‌ها را بیشتر دوست دارید یا معاصرها را؟ شعر سپید یا غزل؟ فارسی یا ترجمه؟ ‌هایکو یا جریان شعر حجم به گوش‌تان آشناست؟ می‌دانید من از آنهایی که شعر نمی‌خوانند بیشتر از قاتل‌ها می‌ترسم. چون یک آدم قاتل مثلا یک نفر را کشته است، ولی آن کسی که شعر نمی‌خواند هر روز که از خانه بیرون می‌رود، روان خودش را می‌کشد. حساسیتش به پدیده‌ها را می‌کشد. اصلا آدمی مگر جز حساسیتش به رخدادها چیز دیگری هم هست؟ این‌که برای تو مهم باشد اطرافت یا حتی در جاهای دور دنیا چه می‌گذرد و واکنش نشان بدهی، اصل و اساس زندگی است. خب تعریف انسانیت هم شاید همین باشد!
 شعر یک سر روشنایی است و تجلی شدیدترین صفات انسان. وقوع یک رخداد بدیع است آن هم در بستری از زمان و مکان که دیگر موقعیت ملال‌انگیز حاضر نیست؛ یک وضع تازه است و دقیقا همین‌جاست که آدمی نفس تازه می‌کند. باور کنید کنار پنجره رفتن یا کوه و دریا رفتن، خیلی فایده‌ها دارد؛ ولی همین که تکرار شود، ملال‌انگیز است! ولی خواندن ادبیات، تکرار نشدنی است. هر رمان یا شعر، پنجره‌ای بی‌انتهاست به جهانی نو، رو به وضعیتی تازه که قادر است تهی بودن، روزگار ملال‌انگیز را قدری قابل تحمل کند و گاهی تا آن‌جا پیش برود که مخاطبش احساس خوشبختی کند.
اعتقاد دارم ادبیات معجزه است.  ادبیات معجزه‌های است که آدم‌های معمولی از خود بروز داده‌اند، آن هم برای نجات باقی آدم‌های معمولی.

 

 


تعداد بازدید :  295