فرزانه رسانه کارشناسارشد روانشناسی
خلقت انسان بهگونهای است که در هر محیطی رشد یابد، بهطور قطع در آن محیط تأثیر میگذارد و از آن تأثیر میپذیرد. بدینمعنی سلامت ما، در ارتباط با دیگران است. شاید بعضی تصور کنند که در برخی ابعاد نمیتوان سلامت فرد را در ارتباط با دیگران در نظر گرفت. اما حقیقت و واقعیت این است که سلامت هر فرد در 4 بعد وجود یعنی زیستی (جسمانی) روانی، اجتماعی و معنوی به ارتباطی که او با سایر افراد جامعه خود دارد همبسته و وابسته است. حتما شما با بازی دومینو آشنایی دارید، که در آن ضربه به یک مهره یا شیء باعث افتادن مهرههای دیگر چیده شده موجود در مسیر میشود و درنهایت یک تصویر بهنمایش درمیآید. مشکلات اجتماعی نیز به همین نحو هستند. یعنی بهخطر افتادن سلامت یک فرد با سلامت کل آن جامعه مرتبط و مربوط است و آسیب برای یک نفر، آسیب به دیگران را بهدنبال خواهد داشت. برای مثال، بیماری و ناخوش احوالی یک شخص بهطورحتم در درجه اول، زندگی عادی اطرافیان خود یعنی خانوادهاش را تحتالشعاع قرار خواهد داد. در درجه بعد همکاران او و هر فردی که بهنوعی با او در ارتباط هستند از این احساس و حال بد متاثر خواهند شد. هریک از این افراد که بهطور معمول نقشی در اجتماع ایفا میکنند، تحت احساس ناخوشایندی که از این فرد گرفتهاند، بر اجرای نقش خود و درنهایت افرادی که با آنها در ارتباط هستند، تأثیر منفی خواهند داشت و این تأثیر و احساس منفی منتقل شده نیز به نوبه خود میتواند به افراد دیگری که زیرگروههای بعدی آن ارتباط را شکل میدهند تاثیرگذار باشد و این سلسله همچنان ادامه یابد.
البته باید خاطرنشان ساخت که ایجاد مشکل در هریک از ابعاد جسمی و اجتماعی و معنوی، به اختلال در بعد روانی میانجامد و در اینجاست که باید گفت جامعه سالم در روان سالم است و بالعکس. یعنی در صورت سالم بودن روان افراد یک جامعه، سلامت روان آن جامعه تضمین شده خواهد بود چراکه فرد و جامعه با هم در تقابل کاملاند. اما چطور میتوان به این مهم دست یافت؟ با وجود مشکلات و نابسامانیهای بسیاری که در جامعه موجود است آیا میتوان انتظار داشت که اعضای آن دارای سلامت روانی باشند؟
جواب این سوال میتواند مثبت باشد که در این صورت مستلزم تلاش بسیار برای هر شخصی است. اگر هر عضو جامعه خود را درقبال دیگران مسئول بداند و مهارتهای زندگیکردن را بهخوبی آموخته باشد تا در صورت برخورد با مشکلات بتواند از آنها بهخوبی و در جای مناسب خود استفاده کند و با حلوفصل بهموقع، آن مشکلات و تبعاتش را به دیگران منتقل نکند، تنها در این حالت است که میتوان به جامعهای سالم دست یافت و در آن شاهد اعضایی با سلامت روان نسبی خواهیم بود. اما متاسفانه در جامعه ما بر لزوم یادگیری این مهارتها تأکید نمیشود. دوران کودکی و نوجوانی، که سن مناسبی برای آموزش و تمرین این امر خطیر و مهم است، بیاهمیت تلقی میشود. درواقع اگر هر خانواده برای پیشرفت سلامت روان اعضای خود بکوشد، گام بزرگی درجهت سلامت روان جامعه خود برداشته است. آگاهی از خود و نیازها و ارزشهای خود، همدلی، داشتن ارتباطهای موثر، توانایی تصمیمگیری در موقعیتهای سخت، هدف داشتن در زندگی و... همگی رفتارهای سالم و پسندیدهای هستند که در سایه آموزش مهارتهای زندگی میسر و ممکن خواهد بود. بهعنوان یک نتیجهگیری و با توجه به مواردی که ذکر آن رفت، نمیتوان با این خیال واهی سر کنیم که زندگی دیگران به خودشان مربوط است، بلکه بهطور غیرمستقیم زندگی دیگران و همچنین موفقیتها و شکستهایشان در زندگی، یقینا بر احوال ما نیز تاثیرگذار خواهد بود. بنابراین برای بهبود زندگی خودمان باید به فکر دیگران نیز باشیم و این امر جز با نگاه کلگرایانه و جمعی ممکن نخواهد بود. در رفتارها و تصمیماتمان آسیبهای احتمالی را که متوجه دیگران خواهد بود، بررسی کنیم و سپس با دیدی وسیع، جامعهپسندانه و خردمندانه در مسیر منافع همگانی قدم بگذاریم. از پیآمدهای اشتباهات و رفتارهای بد در زندگی دیگران گفتیم، اشاره میکنیم که عکس آن نیز صادق است. یعنی همانگونه که شکستها و ناکامیهای ما در زندگی دیگران و دیگران در زندگی ما تاثیرگذار است، موفقیتهای ما و دیگران نیز در زندگی هر دو موثر است. به پیشرفتهایی که کشورمان در این چند ساله دستیافته است، بیندیشید. این پیشرفتها که حاصل تلاش افرادی بوده است، در زندگی ما تأثیر مثبت برجای گذاشته و امکانات ما را نسبت به قبل بهبود بخشیده است. برای اینکه بتوانیم این تأثیر و تأثر متقابل را از جنبه منفی خارج کرده و بهسمت مثبت روانه کنیم، نیازمند برنامهریزیهای بلندمدت برای افراد هستیم. خانواده پایگاه مهم و بسیار حیاتی برای پیادهسازی این اهداف و برنامههاست. اگر بتوانیم آموزش و توجه به دیگران را از همان ابتدا در کودکان پایهریزی کنیم، در بزرگسالی که نقش شهروند یک جامعه را برعهده میگیرند، جامعه را همچون فضایی جهت استفاده از دیگران به قیمت پایمالکردن حق آنها نمینگرند. بدین سبب والدین نقش مهمی در تربیت فرزندان خود بهعنوان اعضای جامعه دارند و باید با دقت تمام در این امر بکوشند. بنابراین خانواده و در صدر آن والدین، هدایتگر مسیر زندگی اعضای خود است. فراموش نکنیم که کودکان امروز خانواده، شهروندان فردای جامعه خواهند بود.